
خلاصه قسمت دوم و لینک دانلود قسمت ۲ سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.
«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باندهای تبهکاری و کلاهبرداری میشود. داستان از جایی آغاز میشود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا میکند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقهمند میشود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامهها میشود.
دانلود قسمت ۲ سریال ناریا
https://player.telewebion.com/0xc5280d0
خلاصه داستان قسمت ۲ سریال ناریا
زنی به نام ماریا در آرایشگاهی لوکس و معروف که صاحبش زنی به نام سوفیا هست کار میکند. ماریا بعد از راهی کردن عروسی که آماده شده پیش سوفیا میره که او بهش میگه تو میدونی مشتریهای اینجا خاصن یعنی یا کله گندن یا حسابی پولدار و معروفند یا از سران کشورن! پس باید حسابی حواستو جمع کنی. یه مشتری دارم که خیلی خاصه اسمش شوریه انقدر خاص هست که خیلی کم پیش میاد بیاد آرایشگاه به خودش برسه باید بری خونه اش! شوری بر خلاف بقیه مطرح نیست ولی حسابی پول داره، داره میاد ایران و کارهای بوتاکس مراقبتهای زیباییشو باید بری خونه اش انجام بدی اینارو بهت گفتم که بدونی حسابی مواظب خودت باشی زیادی نزدیکش نشی. ماریا قبول میکنه. ماریا سامانو به اسم هومن میشناسه او به هومن زنگ میزنه و باهاش تو رستوران قرار میذاره تا درباره کار صحبت کنه. هومن بهش میگه دلیل این قرار گذاشتن چیه چی شده؟ ماریا میگه یه مورد پیدا کردم عالیه اسم شوریه داره میاد ایران از سوفیا شنیدم که میگفت حسابی پولداره هر سری که میاد آرایشگاه فقط نزدیک ۵۰ تومن خرج خودش میکنه هومن بهش میگه من اینجا نیومدم تا انقدر گیرم بیاد!
ماریا میگه من اینو مثال زدم گفتم فقط واسه آرایشگاهش انقدر خرج میکنه تو خونه اش الماس داره عاشق الماسه. الماسها رو هم توی گاوصندوق دیجیتالی نگه میداره هومن درباره گاوصندوق ازش سوالاتی میپرسه که او بهش جواب میده و هومن بهش میگه یه کاریش میکنم. سپس نقشه میکشند و هومن مقدمات آشنایی با شوری را میچینه و باهاش شروع میکنه حرف زدن ماریا وقتی از پیش هومن میره سوفیا بهش زنگ میزنه تا بره پیشش. ماریا میره خونه سوفیا و ازش میپرسه که چی شده چیکارش داشته سوفیا با تیکه و طعنه بهش میگه میبینم که با پسرای خوشتیپ قرار میزاری! ناهار میخوری! ماریا میزنه زیرش و میگه همچین چیزی نیست سوفیا بهش میگه مگه همین الان باهاش سر میز ناهار نبودی؟ ماریا که میبینه او فهمیده خودشو میزنه به اون راه و میگه آهان هومنو میگی ازم خوشش اومده گیر داده بهم. سوفیا میگه من نه حوصله دردسر دارم نه ماجرا واسه همین اخراجی فردا بیا حساب کتاب بکن برو. ماریا میگه اما من به این پول احتیاج دارم! رابطمون الکی نیست شاید بخوایم ازدواج کنیم سوفیا با عصبانیت بهش میگه فکر کردی من خرم؟ یا با بچه داری حرف میزنی؟
تو اون پسرو چند وقته میشناسی؟ ماریا میگه حدود یک ساله سوفیا ازش مشخصات اون پسرو میخواد که ماریا میگه فامیلیشو نمیدونم! سوفیا میگه مثل روز روشنه که داره بازیت میده یه سال از رابطهتون گذشته و فامیلیشو نمیدونی؟ میخوای بهت بگم که ماجرا چیه؟ دارین نقشه میکشین برای الماس های شوری درسته فکر کردیم به همین راحتیه به واسطه تو اون الماسهارو میزنه به جیب در میره تو میمونی با میلههای زندان! این وسط آرایشگاه من و اعتبار من میره زیر سوال سپس بعد از کمی حرف زدن ماریا بهش میگه خب باید چیکار کنم خانم؟ کمکم کن! او بهش راهکار میده که ماریا وقتی تنها میشه به هومن زنگ میزنه و بهش میگه که سوفیا شک کرده منم الکی بهش گفتم فامیلیتو نمیدونم و ماجرارو پیچوندم هومن قبول میکنه و میگه خوب کاری کردی منم دارم خودمو بهش نزدیک میکنم. شوری پروازش میشینه و تو مسیر رفتن به خونه اش با هومن تماس تصویری میگیره و با همدیگه تو کافه قرار میذارن. تو کافه درباره کار با همدیگه صحبت میکنند که هومن خودشو تاجر جا زده و بهش میگه که من تو کار سنگهای قیمتیام اما هر کسی نمیدونه و باید این موضوع مخفی بمونه.
چند روز دیگه هم باید برم ابوظبی شوری میگه چه جالب گن عاشق سنگهام هومن بهش عکس الماس قرمزی نشون میده و بهش میگه از اونجا برگشتم این الماسو میارم تا از نزدیک ببینیش و لمسش کنی شوری بهش میگه الماس قرمز قلب منو لمس میکنه! و برای شب خونهاش دعوتش میکنه و میگه واست سورپرایز دارم هومن قبول میکنه که بره. شب ماریا رفته به خونه شوری که او بهش میگه تو از کجا هومنو میشناسی؟ ماریا داستانی الکی سرهم میکنه و در آخر میگه وقتی فهمیدم به سنگها علاقه خاصی داره بهش گفتم منم یه دوست دارم که اونم عاشق سنگهاست اینجوری شد که مشتاق شد باهات ارتباط بگیره. صدایی از بیرون میاد که اونا متوجه میشن یه نفر داره تلاش میکنه به داخل خونه بیاد آنها حسابی میترسند که چند نفر به داخل بیان و بعد از درگیر شدن با آنها ضربه ای تو سر شوری میزنند و از اونجا میرن. بعد از چند دقیقه هومن به اونجا میاد که با دیدن ماریا اونجا که حسابی ترسیده و گریه میکنه بهش میگه تو اینجا چیکار میکنی شوری کجاست؟ اینجا چه خبره؟ او از ترس اصلاً نمیتونه حرف بزنه و جلوی دهنشو گرفته که هومن به داخل میره و با دیدن شوری رو زمین و اینکه کلی خون ازش رفته جا میخوره….