هنریویدئو

دانلود قسمت ۸ سریال سووشون + خلاصه داستان سریال سووشون قسمت هشتم

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا خلاصه ای از قسمت هشتم سریال سووشون به همراه لینک دانلود آن را برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

رمان سووشون، یکی از برجسته‌ترین آثار ادبیات معاصر ایران، روایتگر ایستادگی، اندوه و آرمان‌خواهی در شیراز دوران اشغال است. بازیگران اصلی این سریال بهنوش طباطبایی و میلاد کی‌مرام می باشند، سریال سووشون اثری پرستاره و جذاب از نرگس آبیار است که می توانید به صورت اختصاصی از نماوا دانلود و تماشا کنید. در ادامه خلاصه داستان قسمت هشتم سریال سووشون را که جمعه ساعت ۸ صبح منتشر شده است را می خوانیم.

خلاصه قسمت ۸ سریال سووشون

عمه خانم همچنان مشغول تعریف گذشته بود، تعریف میکنه که چطور موقع خرید پارچه شوهرش دلباخته اش شد، همون روز دوباره سودابه هندی و محمد حسین رو هم می بینه، موقع دیدن معرکه مرشد و بچه مرشد سودابه هندی با ماری که دور گردنش بوده میاد کنار معرکه گیرها، محمدحسین کمی شعبده بازی می کنه و براشون سکه جمع می کنه.
حاج آقا معتمد با بزرگای شهر صحبت می کنه و میگه که امروز بجای مسجد میرم خونه حاکم تا ببینیم چیکار باید کرد، فاطمه میگه اونروز حاج آقا تک و تنها میره می بینه اونجا بزم (جشن) براهه، همه در حال رقص و شادی بودند، برای اولین بار حاج آقا سودابه هندی رو می بینه، حاکم به حاج آقا میگه شنیدم فاطمه خانم رو راهی خونه بخت می کنید؟ حاج آقا میگه حرفش افتاده اما هنوز مشخص نشده، حاکم میگه ما که خواهرخوانده اش عزت الدوله رو فرستادیم سمت تخت و بخت، شما هم دست بجنبون، دختر که رسید به بیست باید براش گریست، حاج آقا میگه والله ما برای گریستن بغایت بهونه زیاد داریم، حاکم می پرسه چی شده؟ حاج آقا از احوال مردم میگه و این روزها آدمها زیر دست و پا له میشن اما شما بساط شادی راه انداختید، همون لحظه سودابه با برادرش وارد مجلس میشن، همه محو دلربایی سودابه میشن که یک موسیقی پخش میشه، سودابه تقاضای رقص ویلیام تاجر خارجی رو رد می کنه و یهو چندتا مرد با داد و فریاد وارد خونه حاکم میشن تا مجلس رو بهم بزنن، حاکم تیری رها میکنه، محمدحسین میاد میگه کشتار نه، بعد شروع به خواندن میکنه و با شعبده و سودابه هم با رقص مخصوصش مهمان ها رو سرگرم می کنه، دیگه حالا خانم ها هم محو سودابه شده بودند، حاج آقا زیر لب ذکر میگه اما دلش پیش سودابه میمونه.
حاج آقا دیگه حتی سر نماز هم قیافه سودابه از نظرش نمیرفت، زری از عمه خانم میپرسه که این سودابه چه شکلی بوده؟ یعنی اینقدر قشنگ بود؟ فاطمه تعریف میکنه که سودابه زنی بود که شعاعش به همه میگرفت، چشمای درشت سرمه کشیده، گیسوی بلند و یه خال قشنگ رو صورتش، حالا خداییش همچین قشنگ هم نبود وقتی نمی خندید مثل جغد بود ولی وقتی می‌خندید انگار دسته گل بود که از دهنش میریخت.
یه شب حاج آقا رو ایوون در حال خوندن شعر و مناجات بود و گریه می کرد، فاطمه حال نزارش رو می بینه میگه تو کار حاج آقام حیرون بودیم که از محمدحسین خواست بیاد به من درس جغرافی و هندسه یاد بده تا پای سودابه به خونه ما باز بشه ، فاطمه که با اومدن محمدحسین دستش رو میبره ، محمدحسین موقع تدریس دست فاطمه رو می بینه و میگه اقبال بلندی داره، بعد فالش رو می گیره که بختش سفیده، صاحب ۱۲ پسر میشه همه وزیر و کبیر، بعد بهش میگه باید با غم روزگار کنار بیاد، محمد حسین طوری به فاطمه درس میداد که دیگه هواسش به اطرافش نبود، فاطمه میگه اولین روزی که طیاره شهر پرید همه مردم رو بوم نسشته بودن پروازش رو تماشا کنن من رو بوم نقشه هندوستان می کشیدم، همچین آدمی نباید گرفتار افیون بشه، تو شهر میگفتن محمدحسین آفتاب پرسته اونقدر که صبح تا شب زل میزد به آفتاب خدابیامرزدش، اگه میخواستن میتونستن آدم رو خواب کنن، از وقتی که پاشون به خونه ما باز شد، آقام شد واله سودابه هندی، یه روز حاج آقا با سودابه تو حیاط مشغول حرف زدن بود که من میخوام عاشقی کنم، یهو پای سودابه یه خار میره، حاج آقا خار رو از پای سودابه در میاره، با این کار چند تا همسایه از رو بوم می بینن، همه می‌فهمن و از کار حاج آقا در حیرت میمونن، یه مردی که نفهمیدیم کی بود یه عالمه پرده میفرسته اصفهان زیرش هم می نویسه شیخ صنعان، تو پرده عکس یه پیرمرد انگشت به دهان و عبا بر دوش مثل حاج آقا بود، هر خونه ای که میرفتی یه دونه از این پرده ها داشتن، مردم بخوان بدجنسی کنن خوب بلدند.
یه روز نامزد فاطمه بهش یه سنجاق سینه میده، فاطمه میگه بی بی ام و حاج آقام ببینن روزگارم سیاهه، نامزدش میگه آقات اهل دله ما هم نامزدیم هر حرفی بهم میزنیم دیگه، فاطمه دلش قرص میشه میره خونه، سنجاق رو به لباسش میزنه، میبینه بی بی یکی از این پرده های نقاشی رو دست گرفته گریه می کنه، فاطمه پرده رو میندازه تو آتیش و میگه خدا ازشون نگذره با آبروی مردم بازی می کنند، بعد میره بیرون می بینه سر در همه خونه ها یکی از این پرده هاست، همه رو میکنه و زمین میندازه، فاطمه میگه مجلس رو هم از حاج آقا گرفته بودند، حاج آقا میگفت دوره من هنوز نرسیده مثل یوسف که میگه دوره من نرسیده، فرقش اینه که یوسف میگه باید کاری کنیم که زودتر برسه، فعلا نوبت به خان کاکاست.
همه شهر از کار حاج آقا و سودابه هندی حرف میزدن غیر از زنش که اصل کاری بود، فاطمه میگه بی بی حتی با منم درد و دل نمی کرد.
حاج آقام تا خونه خالی نشد سودابه و محمدحسین رو نیورد پیشش، من رو شوهر دادن، خان کاکا رو زن دادن بی بی هم که آواره شدن…

دانلود قسمت هشتم سریال سووشون

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال سووشون

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا