دانلود قسمت نهم سریال رخنه از شبکه یک + خلاصه داستان سریال رخنه قسمت ۹
سریال رخنه محصول سال ۱۴۰۲ می باشد که از روز چهارشنبه هر شب ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما در حال پخش است، در ادامه این مطلب لینک دانلود قسمت نهم سریال رخنه از شبکه یک را خواهید دید.
دانلود سریال رخنه قسمت ۹
https://telewebion.com/episode/0xd0ecfda
خلاصه داستان قسمت ۹ سریال رخنه
دکتر زالی به عباس زنگ میزنه و حالشو میپرسه عباس میگه من خوبم مهرداد و مصطفی خوبن؟ دکتر که واسش اتفاقی نیوفتاده؟ او میگه نه همه خوبن که عباس خیالش راحت میشه و میگه و فردا میام تهران. یه زن بهش زنگ میزنه و عباس گلگی میکنه که چرا بهش دروغ گفت و خودش نیومد او میگه باید مطمئن میشدم که تنها میای مکان بعدیو میگم بهت عباس میگه من دیگه نمیام مگر جا و زمانی که من تعیین میکنم! اون زن میگه فکر کنم یادت رفته که پسرت دست ماست عباس میگه جرأت داری بکشش و قطع میکنه. زنگ آیفون به صدا درمیاد که عباس میبینه یه بسته جلوی در گذاشتن و با باز کردنش میبینن گچ دست سپهره و بهم میریزه اون زن دوباره زنگ میزنه و میگه قرار بعدیو میگم کی و کجا. حاجی به خانه دکتر رفته و اونجا با نورا و مادرش حرف میزنه و میگه به کیا آدرس خونه تونو دادین؟ مینو میگه مگه چند وقته اومدیم که وقت کنیم بگیم! از نورا میپرسه که به سپهر گفته بوده!؟ او میگه نه نگفتم. تو دفتر جلسه ای برگزار میشه تصمیم میگیرن که اگه دکتر قرنطینه بشه خیلی خوبه حاجی به زالی میگه اگه میتونی خودت راضیش کن و پای عباس وسط نکش! جواد به حاجی زنگ میرنه و میگه بیا یه لحظه پیشم. او عکس تمام کسانی که از آدرس جدید دکتر خبر داشتن را روی تخته میچسبونه حاجی میگه شاید نباید به عباس اعتماد میکردم جواد میگه نه اون کاری نمیکنه ولی شاید پسرش کارهایی کرده. سپهر با نورا قول و قرار ازدواج دارن شاید مثل سری قبل تو قالب یه هدیه ردیابی بهش وصل باشه!
حاجی شب میره خونه دکتر و به نورا میگه بیا دم در. او ازش میپرسه تازگیا هدیه ای از سپهر گرفتی؟ او میگه آره این گوشواره ها و این ساعت تو دستم حاجی اونارو میگیره و میگه میارم زود واست و بعد از کمی حرف زدن میره. فردای آن روز متوجه میشن که ردیابی تو ساعت نورا بوده و شکشون به سپهر بیشتر میشه. حاجی به جواد میگه ببره امانتی های نورا را بهش برگردونه. حاجی هرچی به عباس زنگ میزنه میبینه در دسترس نیست و خاموشه. مسئول پرونده رفته به قبرستان ماشین ها اما سوژه را میبینه که مرده فردی به اسم سیامک اونجاست که مأمور ازش میخواد از جاش تکون نخوره بره دور و بر یه نگاه بندازه. وقتی برمیگرده هرچی موبایل اونجا میبینه برمیداره و بعد از تحویل سیامک به زندان، به طرف دفتر حفاظت و امنیت میره و ازشون میخواد تا گوشی ها را بررسی کنن ببینن سرنخی پیدا میشه که اونارو به عبدی برسونه یا نه. بازپرس به بازجویی سیامک رفته و بهش میگه بگو مسعود عرب کجاست؟ او شروع میکنه به سرفه کردن و نفس گرفتن که بازپرس میگه الان میخوای بگی حالت بده؟ الکی ادا درنیار به من بگو کجاست؟
او خون بالا میاره و جون میده که بازپرس عصبانی میشه و از زندان بیرون میره و به حاجی زنگ میزنه و میگه سیامک کشته شد جلوی چشام جون داد کشتنش! حاجی برای عباس پیام صوتی میفرسته که سریع بهش زنگ بزنه کار فوری داره. عباس به محل قرار تو قصر شیرین میره و اون مرد بهش میگه این همه سال از جان دکتر ناصر محافظت کردی که چیشد؟ حالا یکمم از جون پسرت محافظت کن تو دکتر به ما میدی ما هم پسرتو بهت میدیم. سپس بهش قرص جوشان ویتامین سی نشون میده و میگه دکتر مهرآور هرروز یکی از این قرصا میخوره یه قرص میدیم بهت میزاری لای اینا تا بخوره که با خوردنش سکته میکنه یه ترور بیولوژیکی تمیز که اصلا لو نمیری! عباس میگه من رو حرفم هستم و منصرف نمیشم اون مرد کارتی میزاره و میگه اگه پشیمون سدی که میشی از تلفنو عمومی زنگ بزن قطع میشه ولی بعدش زنگ میخوره سپس میره. عباس برمیگرده به دفتر حفاظت و امنیت و به زالی میگه همه حالشون خوبه؟
او میگه آره فعلا سپس باهم میرن به محل اقامت مخفی دکتر ناصر. اونجا ازش میخوان تا یه مدت قزنطینه بشه اما او قبول نمیکنه و میگه چجوری به کارهام برسم؟ نشدنیه! ناصر میخواد تو خونه خودش بمونه حداقل عباس میگه از نظر من همه جا دیگه خطرناکه فقط بهم اطلاع بدین و میره. او عکسی که دکتر زالی بهش داده را گرفته دستش و میره پیش حاجی و بهش میگه من اینو میشناسم وقتی پسرم از کرمانشاه اومد تو کوپه پسرم بوده من اونجا بهش شک کردمه بودم! این پسر منو گرفته و همه چیز زیر سر اینه بهم چند روز فرصت بده تا پیداش کنم اینا از قصد این کارو کردن که بندازن گردن پسر من که من از حفاظت برم کنار تا راحت بتونن دکترو ترور کنن بهم فرصت بده! حاجی میگه باید فکر کنم برو. عباس میره به همان پاساژ و با صاحب اون مغازه دست به یقه میشه و ازش میخواد بگه صاحب عکس کجاست؟ شب موقع خواب عباس واسش پیام میاد و میگن امانتی فرستادن دم در خانه اش او میره و با باز کردن جعبه پیتزا انگشت سپهرو میبینه که انگشترش هم تو انگشتش بوده او شوکه میشه و سریع میره به باجه تلفن عمومی و میگه باشه هرچی میگی قبول فقط یه بار دیگه دستت به پسرم بخوره من میدونم با تو….