دانلود قسمت بیست و دوم سریال رخنه از شبکه یک + خلاصه داستان سریال رخنه قسمت ۲۲
سریال رخنه محصول سال ۱۴۰۳ می باشد که از روز چهارشنبه هر شب ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما در حال پخش است، در ادامه این مطلب لینک دانلود قسمت بیست و دوم سریال رخنه از شبکه یک را خواهید دید.
دانلود سریال رخنه قسمت ۲۲
https://telewebion.com/program/0xcab51bf
خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال رخنه
جواد به اتاق آی سی یو میره که خلیل اونجا بستریه و بهش میگه خوب منصور عبدی میدونی چرا این بلارو سرت آورده؟ او اظهار بی اطلاعی میکنه جواد هرچی باهاش حرف میزنه درباره عبدی او میگه من نمیفهمم چی دارین میگین جواد میگه رعنا وفائی را میشناسی؟ او میگه بله همسرمه البته بود جدا شدیم، جواد میگه ایشون باهامون همکاری میکردن و از همه چیز خبر داریم لازم نیست انکار کنی از تمام سفرها به اربیل و کارهایی که کردی خبر دارم خلیل میگه میشه همسرمو ببینم؟ رعنا پیش خلیل میره و او ازش میپرسه چرا رعنا؟ چرا همچین کاری کردی؟ تو واقعا باهاشون همکاری کردی؟ رعنا میگه آره مجبور بودم به خاطر بچه هام. خلیل بهش میگه الان شاید آخرین باری باشه که منو میبینی ولی اینو میخوام بدونی که من همیشه دوست داشتم و هنوزم دارم من فریبارو نیاوردم تو زندگیم که جای تورو بگیره خواستم تورو نجات بدم به جای تو این کارهارو بکنه! رعنا یه نفر دیگر را هم مثل من بدبخت کنی؟ من کم بودم؟ سپس بعد از کمی حرف زدن از اتاق بیرون میاد. او با جواد حرف میزنه و میگه انگار تو اون کیف یه بمب بوده که داشتن روش کار میکردن و میساختنش ولی اینکه کی و کجارو میخوان ببرن رو هوا نمیدونست.
جواد میگه میدونه داره دروغ میگه مگه میشه ندونه! رعنا میگه نه راست میگه نمیدونه من میشناسمش جواد قبول میکنه و رعنا از اونجا میره. سارا توسکان پیش اسحاق میره و میگه خوب چیکار کنیم؟ خلیل تو بیمارستان بستریه ولی فریبا مرده اسحاق میپرسه کیف کجاست؟ او میگه دست منصور عبدی اسحاق میگه خوبه و میره که یه نفر میره پیش سارا و میگه اسحاق داره چیکار میکنه؟ چرا خودش رفت با عباس ملاقات کرد؟ سارا میگه نمیدونم ولی لحظه آخری عباس داشت منو تحت تأثیر میزاشت میگفت انگار از قبل همدیگرو میشناختن چیکار کنیم؟ او میگه هیچی بسپارش به خودم. همان کسی که توسط مهتاب قادری تهدید شده بود میره پیش دکتر شمس و شرکت هومن را که اون بهش سفارش کرده بود را به دکتر شمس معرفی میکنه و میگه از همه رقمش کمتر بود شمس قبول میکنه و میگه خوبه باهاشون صحبت کن بگو هرچی سریعتر میخوایم قطعاتو کی میتونن تحویل بدن اگه همون موعدی بود که ما میخوایم قراردادو ببند او قبول میکنه و میره. او به شرکت هومن میره و بعد از بستن قرارداد یه کیف پر از دلار بهشون میده و میگه بقیه اش هم موقع تحویل قطعات هومن قبول میکنه.
سپس هومن بعد از گرفتن کیف پول میره تو ماشین پیش نوشین و بهش میگه تموم شد! قراردادو بستیم اینم پول مهتاب که خوشحال شده میگه بریم شرکت هومن میگه جشن نگیریم؟ اون زن میگه با این همه پول کجا بریم آخه؟ هومن میگه خوب بریم خونه تو او قبول میکنه و راهی میشن. زن هومن اونارو از تو ماشین خودش زیر نظر داره و تعقیبشون میکنه سپس میبینه باهم میرن تو یه خونه اما کاری نمیکنه و از اونجا میره. الهه تو آزمایشگاه از حامد میشنوه که قراره به زودی قطعات وارداتی به دستشون برسه و پروژه استارت بخوره و موشک پرتاب بشه الهه نگران میشه و سریع از اونجا میره به طرف محل پنهان دکتر ناصر و به آنها میگه خبرو ناصر عصبی شده و میگه سریع به حاج رسول زنگ بزنین بیاد محمود میگه حالت خوبه؟ نمیدونی اینجا آنتن نمیده؟ سپس میخواد بره بیرون که محمود جلوشو میگیره و میگه بسپارش به من سپس به الهه میگه بره به حاج رسول خبر بده بیاد. او میره و به حاج رسول زنگ میزنه . حاجی به اونجا میاد و دکتر بهش میگه تنها راهش اینه برین با دکتر شمس حرف بزنین و کمی مهلت بگیرین ازش این موشک پرتاب بشه اگه هرکدوم از قطعات درست نباشه حاصل دسترنج همه ی اون بچه ها به فنا میره!
حاج رسول میگه تو به کارت برس مگه از اول قرار این نبود هر کدومتون کار خودتونو بکنین؟ تو هم کارتو بکن من قول میدم یه ساعت مونده باشه به پرتاب موشک جلوی این کارو بگیرم و قطعه را عوض کنیم دکتر میگه مگه به این راحتیه؟ رسول میگه به من بسپار بگو چی میخوای فقط دکتر به محمود میگه میری تو اتاق من تمام نقشه های منو برمیداری میاری. آنها باهم میرن و تمام نقشه هایی که ناصر خواسته بود را میارن واسش سپس ازش میخواد که مبادا به خانواده اش خبری چیزی بده ناصر میگه اونا خانواده منن! حاجی میگه عوضش میدونی خودت جات امنه خانواده ات جاشون امنه ولی عباس و سپهر تو دهن شیرن! به اونا رحم کن نصر میپرسه عباس کجاست؟ همان موقع عباس تو ماشین شیرزاد در حال برگشت به تهران هستن که تو راه سعی میکنه ازش بازجویی کنه و بفهمه که به کمک کی فرار کرده و وقتی رفته چرا برگشته!؟ عباس هیچی نمیگه، بعد از کمی جلو رفتن افراد اسحاق و سارا توسکان با یه نیسان آبی جلوی راه را میبندن و یه نفر به طرفشون آر پی جی نشونه میگیره….