ویدئو

دانلود قسمت بیستم سریال رخنه از شبکه یک + خلاصه داستان سریال رخنه قسمت ۲۰

سریال رخنه محصول سال ۱۴۰۳ می باشد که از روز چهارشنبه هر شب ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما در حال پخش است، در ادامه این مطلب لینک دانلود قسمت بیستم سریال رخنه از شبکه یک را خواهید دید.

دانلود سریال رخنه قسمت ۲۰

https://telewebion.com/episode/0xd6007e6

خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال رخنه

احسان نظری میره دنبال عباس و بهش میگه یادته منو اخراج کردی؟ اون کارو اون موقع کردی که منو از سرت باز کنی که به کارات ادامه بدی ولی کور خوندی! مینو رفته به جلوی در دادگاه که حاج رسول با دیدنش میگه شما اینجا چیکار میکنین؟ مینو میگه اومد دادگاه حاجی میگه بدون مجوز که نمیزارن بیاین داخل! مینو میگه اگه منم که میام داخل. تو مسیر بردن عباس به دادگاه دوتا ماشین از جلو و پشت به ماشین میزنن و راننده های اون ماشین ها که گردن کلفت هستن با احسان نظری دعواشون میشه و عباس از فرصت استفاده میکنه و میخواد با اون میخ تو دهنش دستبندو باز کنه که همان موقع صابر کنارش میشینه و میگه نترس منو حاج رسول فرستاده تا بیام کمکت جواد هم تو کوچه پایینی منتظرته سپس دستبند را باز می‌کنه با کلید و عباس را راهی می‌کنه. احسان نظری از دعوا دور میشه و وقتی به داخل ماشین نگاه می‌کنه می‌بینه عباس نیست و فرار کرده. عباس میره ترک جواد میشینه و حرکت می‌کنند. شیرزاد در سالن دادگاه با زالی منتظر احسان نظری هستند که عباس را بیاره زالی ازش می‌پرسه چرا انقدر دیر کردن؟ شیرزاد میگه نمی‌دونم الانا دیگه باید برسن همان موقع احسان نظری به شیرزاد زنگ می‌زنه و میگه که عباس مقدم فرار کرده شیرزاد جا می‌خوره و به زالی این خبرو میده و از دادگاه بیرون میرن.

مینو که اونجا منتظر بوده از حاج رسول می‌پرسه که چی شده؟ مگه دادگاه نباید الان شروع بشه! حاجی به پیام تو گوشیش نگاه می‌کنه که جواد براش پیام زده که حل شد حاج رسول خیالش راحت میشه و به مینو میگه نه تشکیل نمی‌شه مینو دلیلشو می‌پرسه که حاجی بهش میگه عباس مقدم فرار کرده. مینو جا می‌خوره. حاج رسول به محل دفتر پنهانیش میره و آنجا منتظر جواد می‌مونه وقتی آنها از راه می‌رسند عباس او را در آغوش می‌گیره و ازش می‌پرسه که این چه کاری بود انجام دادین؟ هم خودتو هم بچه‌ها را به خطر انداختی! حاج رسول میگه الان وقت این حرفا نیست برو به باجه تلفن عمومی و بهشون زنگ بزن عباس میگه اونا حرفمو باور نمی‌کنن که حاج رسول میگه خودت یه دروغی سرهم کن اصلاً راستشو بگو که فرار کردی و بازداشت بودی. آنها به داخل می‌رند و جواد به عباس لباسی میده تا لباسشو عوض کنه. او به همراه جواد به باجه تلفن عمومی میره و اونجا بهشون زنگ می‌زنه. آنها ازش می‌پرسند که چرا انقدر دیر زنگ زدی؟ عباس میگه بازداشت بودم نگو که خبر نداری که باور نمی‌کنم سارا ازش می‌پرسه چه جوری آزادت کردن؟ عباس میگه آزادم نکردن تو راه دادگاه فرار کردم سپس بهش میگه من باید پسرمو ببینم کجا بهم تحویلش میدین؟

سارا میگه باید بیای اربیل عباس میگه من میگم همه دنبال منن تو میگی بیا اربیل؟! چه جوری می‌تونم بیام؟ سارا میگه دو ساعت دیگه بهم زنگ بزن راهشو واست جور می‌کنیم. احسان که حرف‌های آنها را شنود می‌کرده به حاج رسول خبر میده. حاج رسول بهشون میگه سریعاً هم برای عباس هم برای صابر پاسپورت و بلیط تهیه کنین و رو به صابر میگه تو هم همراه عباس میری. شیرزاد به همراه احسان نظری به خانه عباس میرن و آنجارو می‌گردند که صفورا و پدرش ازش می‌پرسن چه خبره؟ دنبال چی می‌گردین؟ شیرزاد میگه عباس کجاست؟! نیومده اینجا اصلاً! صفورا می‌پرسه مگه آزاد شده؟ شیرزاد میگه تو راه دادگاه فرار کرده اگه ریگی به کفش نداشت چرا باید فرار می‌کرد!؟ و باهاشون صحبت می‌کنه که اگه زنگ زد یا اومد خونه سریعاً بهش خبر بدن و از ملاقاتمونم نه به عباس نه به حاج رسول چیزی نگن و از آنجا میرن. پدر صفورا ازش می‌پرسه که خبری اصلاً ازش نداری؟ بهت زنگ نزده؟ صفورا میگه نه پدرش میگه اگه اینا راست بگن دیگه نمیزارم باهاش یک دقیقه هم زندگی کنی! صفورا میگه خیالت راحت عباس همچین کاری نمی‌کنه.

مینو به آنجا میاد و بعد از داد و بیداد کردن می‌پرسه که عباس کجاست؟ صفورا میگه نمی‌دونم دست از سرم بردار منم درک کن مینو میگه مگه تو منو درک می‌کنی که من درکت کنم؟ و بعد از کمی بگو مگو کردن از اونجا میره. پیک موتوری سر یه قرار برای عباس پیتزا آورده عباس پیتزا را با خودش می‌بره به محل امن حاج رسول. زیر پیتزا پاسپورت عباس به همراه کمی دلار و بلیط هستش و بهش میگه که صابر هم همراهت میاد عباس میگه خودم می‌رفتم دیگه مزاحمشون نمی‌شدم حاج رسول میگه نمی‌دونیم قصدشون چیه صابر هم باید باهات بیاد، عباس قبول می‌کنه. آنها به اربیل میرن. در هتل عباس با سارا توسکان قرار میزاره گارسون به سر میز آنها میره و شنودی هم زیر میزشون کار میزاره. عباس از پسرش می‌پرسه که سارا بهش میگه میریم تو اتاقت چک میشی بعد میریم پیش پسرت او قبول می‌کنه. صابر که حرفاشونو می‌شنیده سریع به تیم خبر میده که برای چند لحظه ردیاب تو دندونه عباس را غیر فعال کنن. آنها عباس را چک می‌کنند و می‌بینند تمیزه سپس راهی میشن. عباس را با بستن چشم و دستاش به داخل اتاقی انداختند که وقتی چشماشو باز می‌کنند او با دیدن فردی جا می‌خوره و میگه اسحاق.! اسحاق بهش میگه چقدر پیر شدی….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا