دانلود سریال گیلدخت سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ از شبکه آی فیلم + خلاصه داستان آن
سریال گیلدخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی هر شب بجز پنجشنبه ها از شبکه آی فیلم به صورت دو قسمتی به نمایش در می آید، در اینجا با دانلود سریال گیلدخت سه شنبه ۲۵ اردیبهشت از شبکه آی فیلم با ما همراه باشید.
دانلود سریال گیلدخت سه شنبه ۲۵ اردیبهشت از شبکه آی فیلم
لینک قسمت های ۵۳ و ۵۴ سریال گیلدخت
https://telewebion.com/episode/0x6740a56
https://telewebion.com/episode/0x6778d13
خلاصه قسمت های ۵۳ و ۵۴ سریال گیلدخت
آنچه در قسمت 53 سریال گیلدخت گذشت: دزدانی که به نام اسماعیل به کاروانهای مردم حمله می کردند، از مردم غارت و دزدی می کردند. اسماعیل در بین راه یکی از این کاروانها به کمین نشست و وقتی که دزدان به کاروان حمله کردند اسماعیل دزدان را گرفت.
اسماعیل کسی که به اسم اون دزدی میکرد و گیرآورد. و اسیرش کرد و گفت بیا بریم بسط توی امام زاده بشین و به مردم بگو این غارت ها کار اسماعیل نیس. که یهو زهرمارخان سر رسید و با یه گلوله اون دزدو کشت…..
مهربان بانو یک جام شراب که اغشته به زهر بود را میخواست به اتاق طاوس الملوک و آصف ببرد که هی دس دس میکرد که بره داخل یا نه که بلاخره نتونست بره و برگشت.
گلنار به عمارت برگشت که چاوش بهش گفت کجا اومدی دختر بی بی لایقه…
زهرمار خان هم بعد از اینکه دزد رو کشت، اسماعیلو به اسبش بست و داشت شکنجش میداد که یدفعه اسماعیل به پای زهرمار زد و اونو انداخت زمین و خواست که اونو خفه کنه اما بهش گفت دستمو به خون کثیف تو آلوده نمیکنم برو به بالا دستیات بگو تا اسماعیل زندس نمیزاره آب خوش از گلوتون پایین بره.
فیروزه برای مرگ گلنار گریه می کرد…. ندیمه ها میومدن فیروزه رو دلداری میدادن که ناراحت نباشه …. فیروزه و اسماعیل مجبور بودند برای اینکه نقش زنده بودن گلنار لو نره.الکی عزا داری کنن. یکی از ندیمه ها اومد به فیروزه گفت: فیروزه میرزا گفته حواست به مهربان بانو باشه …
مهربان بانو داشت از عمارت بیرون می رفت که فیروزه اونو دنبال کرد. مهربان توی جنگل میرفت و میرفت و فیروزه همچنان تغییبش میکرد…
مهربان رفت و رفت تا به یه کلبه رسید و رفت داخل کلبه. مهربان گفت به شاهدخت بفرمایید که صبر کنید دستورتون انجام میشه. شازده مفخم گفت چرا دست و دلت میلرزه که سم بریزی تو جام شازده آصف؟ بیا این سکه ها دشت اولته رو بگیر و برو کارو تموم کن. مهربانم گفت:آقا صبر کنید حتما انجام میشه…و سکه ها رو برداشت و از کلبه بیرون رفت و زیر سایه درختی نشست و در جعبه ای که شازده بهش داده بود و باز کرد. و یهو جیغ بلندی کشید و جعبه رو به زمین کوبید و فرار کرد. فیروزه پشت سر مهربان رفت جعبه رو نگاه کنه که چرا مهربان از دیدنش جیغ زد رفت و جعبه رو برداشت دید که یه گوش بریده شده توشه.
مهربان به عمارت برگشت و روز بعد زهر را در جام ریخت و به یکی از ندیمه ها داد تا به اتاق آصف ببرند.
اونجا آصف و طاووس و صفی جلسه داشتند …مهربان منتظر بود آصف از شربت بخوره که نخورد و اونو دور ریخت. مهربان نگران و آشفته شد….
از سویی دیگر آصف و یارانش توی جنگل مشغول ساخت سلاح جنگی بودند.
آنچه در قست۵۴ سریال گیلدخت گذشت: گلنار شبانه و مخفیانه به دیدن پدرش رفت. تقی از دیدن گلنار شوکه شده بود و به خیالش گلنار مرده بود و با دیدن دخترش اشک شوق ریخت.
گلنارم گفت ما مجبور بودیم برای رهاشدن از دست آصف و آدماش این نقشه رو بکشیم که من توی اون حادثه کشته شدم.
گلنار گفت چند روز دیگه این عمارت پر میشه از شازده های قجری. خیل افیون و اشراف میخاد سرازیر بشه اینجا
تقی به گلنار گفت تو میدونی طاووس الملوک چه تدبیری برای این مهمونی کرده؟
گلنار گفت که خیلی کارا کرده.از تهرون تا تفلیس رفته…. من حتی میدونم کلی توپ و تفنگ تدارک دیده بود که خدا رو شکر نرسیده به عمارت از بین رفت.
تقی گفت این جماعت میخان آصف رو جایگزین مظفر کنن ولی تو با تمام توان باید جلوشونو بگیری . حالا که ماهی به دمش رسیده باید بزاریم اون طور که طاووس میخاد پیش بره. موقع مهمونی ما سر می رسیم و نمیزاریم این مهمونی سر برسه.
گلنار یه سر، سرخاک لیلی رفت و داشت سرخاک گریه میکرد که فیروزه اومد و اونو دلداری داد.
از سویی مهربان بانو دوباره به دیدن شازده مفخم رفت و گفت بخدا هر چه کردم هیچ کدام از اون شربت نخوردن….شازده گفت :اینم گوش دیگه برادرته این دفه اگه ناامیدم کنی سرشو برات میفرستم….
مهربان با ترس و لرز جعبه رو از مفخم گرفت و بیرون رفت از کلبه.
اسماعیل بیرون کلبه کمین نشسته بود.و به یکی از یارانش که همراهش بود گفت مفخم دشمن خونی آصف و طاووسه. و خودشو بیشتر از آصف مستحق تاج و تخت میدونه.
اسماعیل سمت مهربانو رفت و جلوشو گرفت و گلنارو رو هم خبر کرد و مهربان با دیدن گلنار شوکه شده بود که چطور اون زندس… گلنار به مهربانو گفت تو یه خیانتکاری تو کاری کردی که مادرم بمیره الانم نوبت پدرمه…
مهربان با گریه و زاری گفت من از دار دنیا فقط یه برادر دارم همه چیزمو ازم گرفتن، پدرم، مادرم و عشقم…تنها کسی که داشتم فقط برادرم بود که طاووس الملوک اونو اسیر کرده …که هر چی اونا میگن من انجام بدم…. الانم که مفخم اونو اسیر کرده و ازم میخاد آصف و بکشم اگه نه اون برادرمو میکشه… حالا میخوای باهام چیکار کنی گلنار… گلنارم اسلحشو سمت مهربان گرفت که اونو بکشه اما نتونست …
شب شده بود و آدمای عمارت همه خوابیده بودند. نظیر با نقشه یواشکی از بین اون جمعیت که خواب بودند به سمت در عمارت رفت و درو باز کرد و شروع به تیر اندازی کرد که همه از خواب پریدند و بیرون عمارت رفتند ولی تفنگاشونو نبردن. که یهو نظیر به گلنار و فیروزه گفت بدوین بیاین اسلحه های تفنگچیا رو از کار بندازین و سوزناشونو در بیارین. فیروزه و گلنار با عجله این کارو کردند و با سرعت از اونجا دور شدند گلنار مجبور شد اون سوزن اسلحه ها رو ببره تو مطبخ قایم کنه که یهو صفورا سر رسید و از دیدن گلنار این موقع شب توی مطبخ تعجب کرد…
از سویی تفنگچیای آصف از جنگل برگشتند و همه ناراحت و عصبی بودند….
صب شد و صفی به طاوس گفت این نمایش دیشب برا این بوده که بیان سوزنای تفنگا رو ببرن..الان ما یکسری تفنگ چماق نما داریم توی عمارت… طاوس گفت که نزار کسی چیزی بفهمه از این موضوع.تا من به مهمونا برسم.
ولی آصف رفت و به آدمای دربار گفت بهتون سکه های اشرفی میدم اگه جای سوزن تفنگا رو بگید یا خائن رو معرفی کنید .صفی هم گفت شازده ما قرار بود توی سکوت سوزنا رو پیدا کنیم قرار نبود اینطور جار بزنیم الان همه میدونن که چه اتفاقی افتاده و به گوش مهمونا هم میرسه…آصف گفت گور پدر مهمونا… اول باید فکری به حال این مصیبت بکنیم و یهو معدش درد گرفت و گفت صفی برو بگو مهربان یه دم نوشی برام بیاره معدم داره از درد میترکه. آصفم گفت: مهربان نیست و نابود شده نمی دونیم کجا رفته…
صفی از پیش آصف برگشت و توی حیاط عمارت بود که صفورا اومد و بهش گفت صفی خان اون مشت و لق که آصف خان گفتند درسته؟… شما که دارین همه جا رو می گردید اول مطبخ رو بگردید…