هنریویدئو

دانلود با لینک مستقیم قسمت ۱ سریال شکارگاه از شبکه نمایش خانگی + پخش آنلاین

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا شما شاهد تماشای آنلاین قسمت ۱ سریال شکارگاه از شبکه نمایش خانگی می باشید. ما را تا آخر این مطلب همراهی کنید. 

سریال شکارگاه با این جمله از لوگو و تیزر خود رونمایی کرد: «من اگر جای تو بودم،پ امو تو اون شکارگاه نمی‌ذاشتم!»

کارگردان سریال نیما جاویدی است و تهیه‌کنندگی را مهدی بدرلو به عهده دارد. فهرست بازیگران این سریال هم به زودی مشخص می‌شود ولی در این حد بدانید که پرویز پرستویی نقش اول سریال شکارگاه است. «نیما جاویدی» و «پرویز پرستویی» بعد از دوری چندساله از شبکه نمایش خانگی، با «شکارگاه» و یک قصه تاریخی برگشته‌اند.

خلاصه داستان قسمت ۱ سریال شکارگاه

خلاصه داستان سریال شکارگاه قسمت اول

پرده اول: گنج دختر

میرعطا سوار بر درشکه ای با خانواده خود در حال رفتن و منتظر هجوم چپوها بود که ناگهان چپوها یا همان راهزن ها به درشکه حمله می کنند، با تیراندازی میرعطا و همسر و دختر و پسرش، راهزن ها متوجه می شوند که به اشتباه قصد دست درازی به درشکه میرعطا را داشتند، با غلط کردیم و ببخشید گفتن قصد فرار را کردند اما میرعطا آنها را به درخت بست و با گچ کردن دورشان قصد شکنجه آنها را داشت، ظاهرا به دنبال قطب نمایی نقره بود. قاصدی پیش میرعطا میاد و پیغام میرسونه که آب دستتونه بذارید زمین برید تبریز. اما میرعطا میگه تا حقوق سه ماه معوقه ما رو ندن هیچ جا نمی ریم و دیگه چپوچی نمی گیریم، قاصد میگه قرار نیست چپوچی بگیرید، پیشکار ولیعهد میخواد شخصا شما رو ببینه، باید برید عمارت قدیمی تو شکارگاه تبریز یه کار محرمانست، بعد بهش میگه من اگه جای تو بودم هیچ وقت پامو تو اون شکارگاه نمیذاشتم. میرعطا به خانواده اش میگه سریع آماده بشید تا شب نشده راه بیفتیم. با دور شدن میرعطا، سیمین کلاه یکی از چپوچی ها که رو زمین افتاده بود رو برمی‌داره داخلش یه حلقه بود، شک میکنه میاد کلاه چپوچی که به درخت بسته بودن رو هم برمی‌داره می بینه قطب نما تو کلاه اونه، همدستش اونقدر شاکی میشه که چرا قطب نما پیشش بود اما نگفته تا اونم همراه باهاش به درخت بسته بشه.

میرعطا و خانواده اش به شکارگاه میرسند، پیشکار ولیعهد هم سوار بر ماشین به شکارگاه میرسه، ماموران میرعطا و خانواده اش را بعنوان سربازان ملک سوران ها معرفی می کنند، میرعطا توضیح میده که همسر و دخترش از صدها مرد بهتر تیراندازی می کنند، پسرم اصلان هم فردا به ما ملحق می شود و الان دامادم به جای او در کنار ماست، پیشگاه به آنها میگه بخاطر محرمانه بودن ماموریت مجبور شدیم چیزی به آنها نگیم، رحیم  آنها را هدایت میکنه سمت پیشکار.

حشمت و همسرش و دختری به نام گلاب از خدمه شکارگاه بودن که از گوشه ای همه جا را نظارت می کردن که چشم های عده ای از سربازان رو می بندند، حشمت از زنش سراغ بهادر رو می گیره، زنش،میگه گفته میره بازار بذر بخره. حشمت میگه اگه پیداش کنن حسابش با کرام الکاتبینه، پیشکار جعبه ای که حاوی جواهرات سلطنتی بود رو میاره، گلاب میگه من میدونم داخلش جواهراته، خود خانم بهم گفته بود.

پیشکار جواهرات رو به میرعطا نشون میده و میگه که با این اوضاع مملکت سلطان مجبور شدند که آنها را به جای امنی ببرند، محل امن هم همین عمارت هست و این ماموریت را به شما سپردند تا محافظ آنها باشید به مدت ده روز ، این جواهرات پیشکش شاه طهماسب به دخترشان بوده به همین دلیل اسم آن را گنج دختر گذاشتند، الحمدالله این لحظه ساعت سعد است و از الان این عمارت در اختیار شماست. میرعطا میگه اما بنظرم این عمارت چندان هم امن نیست. پیشکار میگه کسی جرات نمیکنه به این عمارت نزدیک بشه میگن نفرین شده است البته ما و شما این اراجیف را باور نمی کنیم، در ضمن کسی نمیدونه این جواهرات اینجاست، ماموریت که به اتمام برسه شما منسوب میشید به فرماندهی گارد همایون شاهنشاهی. به جهت ارزش و اهمیت موضوع یکی از آقازاده های شما در دربار مهمان ما خواهد بود، میرعطا میگه بعنوان وثیقه؟ پیشکار میگه وثیقه که نه این یک مسیر اداری هست که خارج از اراده من هست، میرعطا سمت خانواده اش میره به دامادش یحیی میگه آماده بشه بره، اما پیشکار میگه انتظار داشتم پسر کوچکتان منصور را برای این کار انتخاب کنید، البته شاید به نفعت نباشه این ماموریت رو قبول کنی چون اگه اتفاقی برای جواهرات بیفته بدون هیچ حرفی همگی سربه نیست خواهید شد. البته من نباید این رو میگفتم اما میتونم بگم که برات کسالتی پیش اومد و نیامدی، با این حال میرعطا قبول میکنه و میره به منصور میگه وسایلت رو بردار، ملوک خاتون میگه به همین راحتی حاضر شدی بچه ات رو گرویی بدی؟ میرعطا میگه چاره ای نداشتم.

منصور میره تو اتاق و به فروغ که یواشکی با خودش اورده بود میگه که من باید باهاشون برم، فروغ میگه تو بری من نمیتونم بمونم اگه اتفاقی برات بیفته چی؟ منصور میگه نگران نباش به سیمین سپردم حواسش به تو باشه.

یحیی به سیمین و ملوک خاتون میگه که میرعطا منصور رو بیشتر از هممون دوست داره، هیچ میدونستید که فروغ رو با خودش اورده، منی که بخاطر این شدم تفنگچی دیگه حالم از تفنگ بهم می خوره، چند تا گلوله بر میداره و میگه دیگه این خفّت رو نمیتونم تحمل کنم، منصور میاد خداحافظی میکنه یحیی بهش میگه با کسی اونجا دهن به دهن نذار.

منصور موقع رفتن به میرعطا میگه که فروغ رو با خودش اورده یعنی مجبورش کرده بیاد، الان تو اتاقه، بهش گفتم از اینجا قراره بریم روستای خاله اش که نزدیک تبریزه.

بعد از رفتن منصور موقع خوردن شام، فروغ به خانواده اضافه میشه و می خواد از میرعطا عذرخواهی کنه که بی اجازه اومده اما بهش میگن چیزی نگه و غذاش رو بخوره.

بهادر که باغبون عمارت بود به چراغ روشن اتاق غذاخوری خیره شده بود که گلاب میاد پیشش و میگه این خونواده واقعا عجیب هستن مخصوصا خانم هاشون که مثل مردها هستند، بعد ازش می‌پرسه درباره خانواده اش که بهادر میگه من عذب هستم و زن و بچه ندارم.

میرعطا که در خیالات خودش ترفیع درجه گرفته به ملوک خاتون میگه نظرت چیه سید نعیم رو بذارم وردست خودم؟ بعد جواهر رو روی سر ملوک خاتون میذاره و میگه به به. ملوک خاتون میگه کاغذ تلگراف رو دادم باغبون که برسونه به اصلان، حالا که منصور نیست بیاد کمک دستمون باشه و به این بهونه کدورت ها رو هم کنار بذارید و آشتی کنید. میرعطا عصبانی میشه داد میزنه که مگه نگفتم جلوی من اسم این پسر رو نیاری. ملوک خاتون میگه سر من داد نزن اون از یحیی که امروز خار و خفیفش کردی اون از اصلان که چشم دیدنش رو نداری، بعد منصور یه جوری شده تاج سرت که از دربار و امیر و پیشکار همه میدونن، خوبه اون خدابیامرز فقط ده ماه زنت بود اما من چهل ساله که زنتم، تو خانه و بیرون گلوله خوردم منصور رو هم که مثل بچه ام تر و خشک کردم خدا رو خوش نمیاد این رفتار با پسرات، خوبیت نداره اینطوری دشمنی با پسر بزرگت، میرعطا کوتاه میاد و میگه اصلان اومد بگو تفنگ سیاه ها رو قلق گیری کنه.

گلاب  وقتی داشت هیزم ها رو به آشپزخانه می‌برد صدایی از زیر زمین می شنوه یه نگاهی میندازه اما از ترس سریع میره، نشون میده یه نفر در حال کندن دیوار با کلنگه تا وارد زیر زمین بشه.

فروغ تو محوطه در حال تمرین تیراندازی بود، سیمین میاد و بهش میگه دستخوش، فکر میکردم از تیر و تفنگ خوشت نمیاد دختر شهری، فروغ میگه خوشم نمیاد ولی می خوام یاد بگیرم، سیمین میگه نگران نباش کسی دستش به جواهرات نمیرسه. سیمین بهش یاد میده چطور تفنگ رو دست بگیره، بعد از خودش میگه که عشق تو به منصور منو یاد خودم تو بچگیام میندازه که چقدر نادون بودم، تو هم از سرت میفته، شلیک که میکنه بهادر میاد میگه صداش زنگ داره این لوله کوتاه ها رو باید زود به زود روغن زد، می شناسم که می گم، سیمین عصبانی میشه و تفنگ رو میذاره زیر گلوی بهادر و بهش میگه پس اگه میشناسی زور تفنگش رو می میدونی، بهت یاد ندادن پاتو از گلیمت درازتر نکنی قاطرچی؟ بهادر سریع میره.

موقع خوردن نهار میرعطا به خدمه میگه برای آوردن مهمونشون ( اصلان) بره سر جاده، بعد به فروغ هم میگه آماده بشه که با همین کاروان باید برگرده، فروغ میگه اگه اجازه بدید من بمونم کمک کنم، اگه اتفاقی برای این امانتی بیفته … میرعطا میگه مگه کسی ازت کمک خواسته، فروغ با ناراحتی و غذا نخورده بلند میشه میره که وسایلشو جمع کنه. میرعطا میگه نقل نفرین عمارت ظاهرا درسته، میگن مردم از اینجا می ترسن، یهو صدای شلیک و تیراندازی میاد و همه بلند میشن تا از عمارت دفاع کنن. عده ای از لابه لای درختها مشغول شلیک بودن، فروغ هم میاد با شلیکهای خودش کمک میکنه، یحیی از ترس تو طبقه بالای عمارت مونده بود، سیمین میره طبقه بالا تا مهمات بیاره، که یکی از پشت اسلحه می گیره روش و بهش میگه راه بیفته، یحیی از دور این صحنه رو می بینه فوری میره یه خنجر بر میداره، بهادر از پشت میاد و سیمین رو نجات میده و سیمین فشنگ ها رو و وسایل دفاع رو به پایین میبره و همه رو باهاش فراری میدن، میرعطا می بینه دست سیمین زخمی شده، سیمین میگه بالا که بوده یکی بهش حمله کرد، میرعطا سریع میره طبقه بالا، می بینن که جواهر نیست، میرعطا میگه مستقیم اومدن اینجا می دونستن که جواهر اینجا بوده، بعد میگه بوی نفت میاد.

فوری میرن تمام خدمه رو به صف می کنه که بشکه نفتی که گفتید ریخته کی جا بجا کرد، میگن هممون، بعد دستاشون رو بو میکنه و میره اتاق و آشپزخونه عمارت رو میگرده و میاد به سیمین و بقیه میگه بریم. بهادر میگه معلوم نیست اینا کی هستن.

میرعطا به سیمین میگه بهادر مگه باغبون نیست تو عمارت چیکار می‌کرد، دلیل نمیشه که اون بر نداشته باشه. فوری دوباره میره سراغ بهادر، اما بهادر میگه باور کنید نمیدونم راجع به چی حرف میزنید، میرعطا میگه حرف کشیدن از تو برای من کاری نداره.

ملوک خاتون میگه یاغی ها چطور اومدن تو عمارت کلون در سالم بود، بعد به سیمین میگه بجز این کی تو ساختمون بوده؟ فروغ میگه آقا یحیی، اون موقع تیراندازی نیومد سراغمون. ملوک خاتون میگه از اونا کی بوده نگفتم از خودمون.

بهادر میگه گلاب به من گفت که خانم شازده بهش گفته، باور کنید من از چیزی خبر نداشتم شما برای چی اومدید اینجا. من قبلا شکارچی بودم تفنگ مال اونموقع هاست، تو باغچه پایین داشتم کود لگد می کردم، با شنیدن صدا تفنگم برداشتم اومدم بالا، من نیتم خیر بود، بعد با خودشون هم درگیر شدم. با رفتن میرعطا که ایون و طبقه بالا رو بگرده، سیمین میاد به بهادر میگه که بهشون گفتم نجاتم دادی. تو راه پله ها جای پا بود، میرعطا میگه کار باغبون نیست، سیمین میره گلاب رو میاره تا ازش بازجویی کنن، اما گلاب زیر بار نمیره و قسم می خوره من کاری نکردم، ملوک خاتون میگه تو امروز رفتی اتاق بالا؟ گلاب میگه بله اما از کجا میدونستم نباید برم؟ قبل نهار رفتم گردگیری کردم بعد رفتم زیرزمین. میرعطا میگه بعد از ریخته شدن بشکه نفت رفتی گردگیری، گلاب میگه آره. میرعطا از اتاق میره بیرون میگه ممکنه اصلا کار اینا نباشه، بهتره جمع کنیم بریم. ملوک خاتون میگه منصور چی میشه؟ میرعطا میگه من بهتون نگفتم اما پیشکار ولیعهد میگفت اگه اتفاقی برای جواهر بیفته اینا هیچ کدوم از ما رو زنده نمیذارن، ملوک خاتون میگه تو که اینو میدونستی چرا قبول کردی؟ تو خودخواهی تو فقط نگران جان خودتی. میرعطا با عصبانیت میره سراغ گلاب و با اسلحه تهدیدش می کنه که هرچی میپرسم درست جواب بده.

ملوک خاتون میره سراغ یحیی که چرا موقع تیراندازی نیومدی؟ یحیی میگه خواستم بیام اما فشنگ نداشتم، ملوک خاتون با چاقو تهدیدش میکنه که تو برش داشتی؟ به من دروغ نگو.

میرعطا تک تک ساکنین عمارت رو بازجویی میکنه. بعد از حشمت میپرسه غذای یحیی رو چرا از شمسی گرفتی خودت ببری؟ بهش میگه آقازاده گفتن تریاک بردم براشون، پولش رو هم دادم به گلاب واسه درمون مادرش، شمسی میره از زیر زمین داخل یه گنجه جواهر رو برمی‌داره، داخل یه دستمال می پیچد و گلاب میاد به شمسی میگه حشمت گناه داره، دارن شکنجه اش میکنن، شمسی میگه غروب نشده میفهمن کار اون نیست ولش می کنن، شمسی وسایل و جواهر رو برمی‌داره تا با گلاب برن…

تماشای آنلاین قسمت ۱ سریال شکارگاه

https://www.filimo.com/asparagus/m

دانلود قسمت اول سریال شکارگاه

https://www.filimo.com/asparagus/m

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا