آخرین مطالب سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، هنری و ورزشی را در پایگاه خبری صفحه فردا دنبال کنید.

خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال جنگل آسفالت

در این پست از صفحه فردا خلاصه قسمت دهم سریال جنگل آسفالت به نام خودزنی از نظرتان می گذرد. سریال جنگل آسفالت از جمعه ۳ فروردین ساعت ۸:۰۰ از نماوا منتشر شده و تاکنون ده قسمت از آن توزیع شده است.

سریال جنگل آسفالت به کارگردانی پژمان تیمورتاش و تهیه ‌کنندگی اسماعیل عفیفه و نویسندگی آن را مهدی اسدزاده برعهده دارد.

سریال جنگل آسفالت قسمت دهم

قسمت دهم: خودزنی

بعد از قطع شدن تماس عاطفه عصبی میشه و گوشی رو پرت می کنه، بعد به امیر میگه شانس بیاری این دختره کله شق بازی در نیورده باشه وگرنه چشاشو در میارم. امیر میپرسه چی شده؟ عاطفه میگه رفته بالا سر بچم، امیر میگه مگه بچه ات ایرانه؟ مگه نگفتی با شوهرت رفته خارج؟ عاطفه امیر رو تهدید میکنه صداش درنیاد بعد از خونه میزنه بیرون میره دم در خونه همسر سابقش، دخترش میگه مامان تو اینجا چیکار می کنی، عاطفه با ترس و استرس می بینه که دخترش حالش خوبه‌ یکدفعه شوهر سابقش میرسه و میگه تو رای دادگاه رو هم قبول نداری، در آهنی رو باز می کنه و داخل میشه اما عاطفه هر چی اصرار میکنه تو خونه راهش نمیده و در رو می بنده. عاطفه نا امید برمیگرده سوار ماشینش می شه و میره، هنگامه هم که پایین ایستاده بود تعقیبش می کنه‌. وقتی عاطفه وارد پارکینگ میشه سریع سوار ماشینش میشه میگه کجاست؟ تو صورت عاطفه اسپری می زنه، عاطفه حالش بد میشه آخر مجبور میشه هنگامه رو ببره بالا امیر رو ببینه، هنگامه میره اتاق خواب می بینه امیر خوابیده بیدار میشه، هنگامه میزنه بیرون از خونه، عاطفه میگه خیالت راحت شد دیدی زن و شوهریم، هر چی امیر صداش می کنه گوش نمیده. امیر به عاطفه میگه در رو باز کنه، اما عاطفه گوش نمیده، به امیر میگه دود سیگار رو فوت کنه تو صورتش چون از اثر اسپری حالش بد شده بود، امیر گلدون رو بر میداره عاطفه میگه جرات داری بزن اما امیر گلدون رو میکوبونه تو سر خودش، سرش دچار خونریزی میشه. هنگامه از ساختمون میاد بیرون گریه میکنه.

ایرج با صابر (راننده پاشا) میرن پیش پاشا، پاشا میگه چقدر میگیری بی خیال من بشید شماره ام رو از گوشیت پاک کنی فکر کنی من مردم نیستم؟ ایرج میگه حق داری باهام حال نکنی خودمم با خودم حال نمی کنم. پاشا میگه خوبه پس می فهمی ما چی می کشیم.

ایرج میگه اومدم باهات معامله کنم‌. سند زمین رو به پاشا میده و میگه همین الان ۵۰ میلیارد مشتری دست به نقد پاش وایستاده، پاشا میگه رو پیشونی من چیزی نوشته، اگه مشتری داره بفروشش حساب داود رو صاف کن چرا اومدی سراغ من، ایرج میگه سند قفله پای یه ارگانی وسطه اگه میتونی قفلش رو باز کن هر چی سهمته بردار، من با داود و طلبکارام تسویه کنم کارگاه رو تمیز کنم دیگه هیچی نمی خوام. این زمین رو یه زمونی مفت هم نمی خریدن چه میدونستم یهو اینقدر رشد کنه. پاشا میگه اگه زورم نرسید قفلش رو باز کنم چی؟ ایرج میگه تو زورت میرسه. نشد بزن به حسابم. پاشا پوزخند میزنه که حساب پشت حساب! ایرج میگه من وقت رسیدم به داود رسیده اما یه قرون هم جور نکردم، ۲۰۰ بده به من بعد از رو سند سهمت رو بردار، پاشا میگه اومدیم زمینت ۵۰ میلیارد نمی ارزید، ایرج میگه نترس بدهکارت نمی شم. پاشا میگه این قسط رو من دادم قسط بعدی چی این تا بخواد پول بشه زمان می بره. ایرج میگه تو چیکار داری غزال میگه سهم سیمین از کارگاه رو می خره دیگه چی؟ پاشا میگه قبول ۲۰۰ هزار تا بهت میدم اما شرایط رو من تعیین می کنم هر چی گفتم باید بگی چشم. پاشا جون مادرش رو قسم میده میگه ایرج یه کارت یه خال ریز توش باشه از همین ساختمون آویزونت میکنم‌.

بانو دوستای معتادش رو میاره و اونجا تو محوطه ساختمون کنار بساط عیش و دود راه میندازه ، به بانو میگن تو که همه چیز داری چرا ما رو هر روز میکشونی اینجا، همین حین پاشا سر میرسه میگه دفعه دیگه بگید ما بیاییم شما تو زحمت نیفتید، پاشا میگه اومدم ببینم کم و کسری چی دارید بانو میگه چیزی نمی خواییم همه چیز هست، پاشا میگه حالا که همه چیز هست رو کنید به ما هم بدید ، یه کم پول از جیبش در میاره میگه اینم مایه اش، بانو که دید پاشا چقدر جدیه واسه کشیدن مواد داد میزنه همه رفیقای معتادش رو بیرون می کنه، پاشا میگه بده منم بیفتم تو خط، مگه پای بساط نمیخوای خودم میشینم کنارت، از این گلابیا که بهترم اگه میخوای عملی جمع کنی دور خودت من رو جمع کن که از خودتم. بانو میگه منو برگردون دیونه خونه لااقل اونجا می گم دیوونه ام اینجا چی، هیچ اختیاری از خودم ندارم، پاشا میگه اینجا خونته، دوست داری چه اختیاری داشته باشی؟ من نفس کشیدنم بخاطر تویه هیچ کس رو تو دنیا بخاطر تو دوست ندارم، نمیدونی چه کارهای کردم و چه کارهایی قرار بود برات بکنم، منو دوست نداری بخاطر همین همش می خوای بری، حتی این عملی ها رو بیشتر از من دوست داری، بانو میگه اگه دوستت نداشتم سی سال پیش خودم رو خلاص کرده بودم که به این روز نیفتم، الان اینجا فرقش با دیوونه خونه چیه؟ اینجا شدم زندونیه تو همین روزها هم از اینجا فرار می کنم میرم، که دیگه دستت هم بهم نرسه بعد پا میشه میره تو ساختمون.

پاشا میره تو ساختمون کنار فرشته میشینه فرشته میگه جمشید بهت خبر داد اینا اومدن اینجا، امروز بیرونشون کردی فردا چی؟ بانو هر کار بخواد می کنه تو زورت بهش نمیرسه که، اینو بفرست آسایشگاه دیگه ، پاشا میگه حریف بانویه دیگه زورم به چهار تا عملی که میرسه، فرشته میگه حالا تو چرا با من حرف نمیزنی می خوای برم برات خواستگاری؟ از بانو آبی برات گرم نمیشه قول میدم خل بازی درنیارم به هیچی فکر نکن فری خله کنارته، پاشا می خنده میگه فری گله، جمشید خله، فرشته هم میگه جمشید هم گله.

خلاصه داستان قسمت 10 سریال جنگل آسفالت

عاطفه امیر رو میبره درمانگاه تا زخم سرش رو پانسمان کنه، به امیر میگه فکر کردی اگه بزنی خودت رو بکشی همه چیز تموم میشه، من ازت نمیگذرم اینو بکن تو کله ات الانم می‌برم یه جائیکه دست هیچ کس بهت نرسه، امیر میگه من زورم به تو نمیرسه اما به خودم که میرسه هر روزیکه دلارها پیشت بمونه شبش یه تیکه از خودمو میکنم میذارم کنار صبح که بیدار میشی تنها نباشی.

هنگامه با حال خراب برمیگرده خونه، با مادرش درد و دل میکنه، ناهید میگه باز چی شده، هنگامه میگه تو این ۵ سال من رو اصلا دیدید همش دانیال ، چرا فکر می کنید آسمون چاک باز کرده دانیال افتاده بیرون، اصلا فهمیدید امیر کی اومد تو زندگی من؟ این پاشا خواب نما شده به ما کمک می کنه؟ میدونی چشمش دنبالمه؟ ناهید میگه من امیر رو اگه میدونستم نمیذاشتم از صد متری تو رد بشه این یارو رو واسه شام دعوت کردم میاد اینجا دمش رو میچینم بره، تو بخوای هم من نمی‌ذارم. هنگامه میگه پس چرا دعوتش کردی؟ بخاطر دانیال، دنبال سندی؟ ناهید میگه پاشو هنگامه. هنگامه با گریه میگه نمیخوام ، می خواهم بهم محبت کنی نازم کنی می خوام لوس بشم با دوستام برم دور دور، ناخونامو درست کنم موهامو کوتاه کنم برم تتو کنم، خسته شدم از اینطوری بودن بدم میاد از هنگامه بدبخت بیچاره بدم میاد. چرا نگاه میکنی من بابا می خوام مگه دخترا بابایی نیستن من بابامو می خوام بعلم کنه مثل تو سنگ نباشه بدش بیاد سرمو بدارم رو پاش، بهش بگم از امیر بدم میاد از دانیال بدم میاد که گند زد به جوونیم، ناهید هنگامه رو در آغوش میگیره و آرومش می کنه، هنگامه جلوی آینه اتاقش میشینه و یه دسته موی بافته خودش رو قیچی می کنه.

ناهید فرداش میره زندان ملاقات دانیال، به دانیال میگه به هنگامه زنگ بزنه حالش رو بپرسه، دانیال میگه الان من باید زنگ بزنم نازشو بکشم خب یه توکه پا میومد تبریک می گفت‌. دانیال میگه چی شد اینا رضایت دادن خواب نما شدن، چی فروختی دادی بهشون، هنگامه میگفت ۳ میلیارد پول می خوان. ناهید میگه ما چیزی برای فروش داریم؟ دانیال میگه اومدم بیرون ته توشو در میارم چی شد رضایت دادن. ولی بیام بیرون یه خونه زندگی برات بسازم که زن شاه اینطور زندگی نکرده باشه، نمی‌ذارم کار کنی حتی، پاتو بندازی روی پات قهوه ات رو بخوری و واسه پیرزن ها فال بگیری. جبران می کنم براتون نمی‌ذارم اینطور بمونه.

پاشا با آشنای قدیمیش میرن خونه بانو رو لو میده میان معتادها رو سوار مینی بوس می کنن میبرن. بهش یه دسته پول میده میگه از این به بعد اینجا خونه گربه هاست عملی جماعت ببینم میام سراغ تو هفته ای ۵ بهت میدم بانو نتونه تو رو هم پیدا کنه.

جمشید فرشته رو میرسونه در خونه هنگامه، تو راه یکم بحثشون میشه اما بعد دوباره آشتی می کنند، به فرشته می گه کارش تموم شد زنگ بزنه بیاد دنبالش، فرشته به بهونه فال قهوه میره خونه اونا. هنگامه میگه من خر نیستم کارت رو بگو واسه چی اومدی؟ به داداشت بگو صد تا بهتر از هنگامه ریخته تو این شهر هم سرشون به تنشون می ارزه هم اختلاقشون خوبه هم تشکر کردن بلدن، مامانش فال نمی گیره، داداش زندان نیست، الان تو رو فرستاده اینجا دنبال چی؟ فرشته میگه دنبال تویه خنک، آدم اینقدر یخ، تو فکر می کنی کل دنیا رو بگردی بهتر از داداش من پیدا میکنی؟ هنگامه میگه منکه خودم دارم میگم ایراد از منه، فرشته میگه بابا بیا یه مدت باهم دوست باشید، هنگامه میگه ما با هم اختلاف طبقاتی داریم، فرشته میگه اختلاف طبقاتی چیه این چرت و پرتا؟ انگار ما از اولش نیاوران میشستیم. حالا چرا داری میری؟ اوندفعه بدون خداحافظی رفتی هیچی نگفتم فکر میکنی اگه بخاطر پاشا نبود من پامو اینجا میذاشتم، هنگامه میگه ببین من بی ادبی چرا می خوای یه بی ادب بشه زنداداشت، فرشته میگه ببین واسه پاشا دختر زیاده اما تو بهش فکر کن پاشا ایرادش اینه که آدم بدی نیست، اینقدر خوبه شبیه آدم بدها شده، اینقدر خوبی میکنه به آدمها که می ترسن از خوبیاش، مهرطلبه ازش نترس، من خواهرشم می فهمم اون تو رو دوستت داره، از این دوست داشتن واقعی باحالا، الان بفهمه من اینجام کله ام رو می کنه، من گفتم از سرش میفتی اما دیدم خل و چلت شده اومدم فکر کن راجع بهش. من فال رو برای تو گرفتم فیل تو قهوه نشونه حامیه‌. فرشته از خونه میاد بیرون هنگامه به حرفاش فکر میکنه.

امیر به عاطفه میگه بده بکشم حالم خوب نیست، عاطفه دعواش میکنه که زیاده روی نکنه بعد میگه من اینجا تو جهنم دره از کجا گیر بیارم. امیر عاطفه رو هنگامه صدا می کنه و میگه از این به بعد همه چی واسه من هنگامه است، عاطفه میگه می خوای داغش رو به دلت بدارم طوریکه به تته پته بیفتی، ایندفعه رو میزارم به حساب برزخیت، که باز هم امیر میگه هنگامه، هنگامه، … سرنگ رو برمیداره تهدید میکنه قرص رو بهش بده تا نزده خودش رو، عاطفه بهش میگه بدبخت ترسو، بعد یکم براش میاره و میگه دیگه از این خبرها نیستا، امیر میگه تا پولا دست بابام نرسه هیچ جا باهات نمیام، عاطفه میگه قرار بود بریم ترکیه بعد برسه دست بابات، امیر میگه قرار؟ قرار بود هنگامه رو بیاری خونت؟ عاطفه میگه مگه نمیگم اسم دختره رو دیگه نیار، امیر میگه مگه نمیگی خونه ات لو رفته پولا کجاست، عاطفه میگه وقتی میگم جاش امنه یعنی امنه، خرم بزارم تو خونه پاشم بیام اینجا ددر، امیر میگه عاطفه پولارو میرسونی دست بابام بعد یه قلاده میگیری میندازی گردن من هر قبرستونی بگی باهات میام اما اگه اینکار رو نکنی نعشم رو میذارم رو دستت، به جون هنگامه. عاطفه میگه دلارها رو میرسونم دست بابات اما داغ اون دختره رو میذارم رو دلت ، هی بهت میگم تو لاتیشو پر میکنی، هی داد و بیداد کن. دارم برات.

ایرج و پاشا میان سر زمین، پاشا میگه چرا من فکر میکنم یه جای کارت میلنگه، ایرج میگه اگه نمیلنگید که پیش تو نمیومدم. پاشا میگه سه دونگ زمین رو بزن به نامم بیفتم دنبال کارهاش، ایرج میگه مگه مغز خر خوردم زمینی که قیمتش رو نمیدونم بزنم به نام تو، پاشا میگه نه پس من خوردم ۲۰۰ هزار تا رو اینطوری بدم دست تو، ۱۰۰ تا هم که قبلا دادم رو چه حسابی اینکار رو کنم، این زمین ۶ ماه یه سال طول میکشه تبدیل بشه به پول، ایرج میگه باشه بهت وکالت میدم اما پاشا قبول نمیکنه و ایرج مجبور میشه برگه رو امضا کنه تا ۲۰۰ هزار دلار رو تحویل بگیره.

مامور میاد جلوی در خونه ایرج، سیمین رو بازداشت می کنه اما سیمین بعد از جمع کردن وسایلش از حال میره.

امیر تنها تو حیاط بود که به فکر فرار میفته، میره داخل خونه زخمش رو باز میکنه، عاطفه خوابیده بود، امیر از تو آشپزخونه یه چاقو برمیداره و ….

مطالب مرتبط
دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.