هنری

خلاصه داستان قسمت ۵۷ سریال ناریا + دانلود قسمت ۵۷ سریال ناریا از شبکه یک سیما

خلاصه قسمت پنجاه و هفت لینک دانلود ۵۷ سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باند‌های تبهکاری و کلاهبرداری می‌شود. داستان از جایی آغاز می‌شود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا می‌کند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقه‌مند می‌شود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامه‌ها می‌شود.

دانلود قسمت ۵۷ سریال ناریا

https://telewebion.com/product/0xc51d710

لینک مستقیم سریال ناریا قسمت پنجاه و هفت از شبکه یک

https://telewebion.com/product/0xc51d710

خلاصه داستان سریال ناریا قسمت ۵۷

ستاره به همراه خانواده‌اش در حال صبحانه خوردن هستند که یک دفعه زنگ خانه‌شان به صدا در میاد. اون وقتی میره پای آیفون با دیدن چهره سامان حسابی شوکه می‌شه و جا می‌خوره مادرش میره پیشش و ازش می‌پرسه که چی شده؟ ستاره بهش میگه بیا اینجا اینو نگاه کن ببین تو هم می‌بینیش! او با دیدن سامان جا می‌خوره بهش میگه این همون سامانه؟ ستاره تایید می‌کنه که مادرش میگه بزار الان زنگ می‌زنم به پلیس اما ستاره میگه نمی‌خواد می‌خوام برم باهاش حرف بزنم او میره تو حیاط و بهش میگه اینجا چیکار داری؟ واسه چی اومدی اینجا؟ پشت سر ستاره مادر و پدرش هم میرن. سامان بهش میگه اومدم حالتو بپرسم و بهت بگم که پدرت آدم خطرناکیه ازش فاصله بگیر تا الان فکر کنم فهمیده باشی که هروئینا کار من نبوده! ستاره نمی‌ذاره حرفشو تموم کنه و بهش میگه ساکت شو درباره پدر من اینجوری حرف نزن! سامان بهش میگه از مردی که به خاطر یه تیکه زمین همچین بلایی سر خانواده‌اش میاره باید ترسید هر کاری ازش برمیاد. اون کسی که اون هروئینا رو تو کیفت گذاشته بود خواستم بیام بگم که مرده منم دارم از این مملکت میرم بیرون مراقب خودت باش!

مادر ستاره بهش میگه کجا؟ فکر کردی می‌تونی هر کاری که خواستی بکنی بعد بذاری بری! این دنیا داره مکافاته یه روزی گردن خودتو می‌چسبه سامان میگه چرا فکر کردی من زندگی خوبی دارم؟ من هر روزم بدتر از دیروزه بعدشم می‌دونم که ستاره منو می‌بخشه چون عاشقمه، ستاره خودشو جمع و جور می‌کنه و میگه نه اصلاً هم بهت دل ندادم و از اونجا میره که ستاره به دنبالش میره و تو کوچه رفتنشو نگاه می‌کنه. سامان به مستانه زنگ می‌زنه و بهش میگه کجایی؟ باید ببینمت کارت دارم او میگه تو چرا همیشه به جای سلام و احوالپرسی میری سراغ اینکه ببینی کی کجاست؟ سامان عصبی می‌شه و بهش میگه کجایی؟ مستانه ازش می‌پرسه برای چی؟ سامان میگه باید ببینمت کارت دارم مستانه میگه بیا آتلیه سامان میگه مگه اونجا الان بازه؟ مستانه میگه هماهنگ کردم. عماد و سید رفتن به آگاهی فیلم دوربین‌های مداربسته را نگاه می‌کنند که با دیدن چهره سامان عماد ازش می‌خواد تا پلاک ماشینو برداره و ردشو بزنن تو سطح شهر آنها قبول می‌کنند. هوژان وقتی به هوش میاد سعدیه و فواد به همراه استادشو می‌بینه و ازش می‌پرسه که اینجا چه خبره؟ چی شده؟

استادش میگه فعلاً استراحت کن حالت که خوب شد همگی میریم دفتر من و اونجا همه چیزو واست تعریف می‌کنم اما هوژان می‌خواد تا همان جا بهش بگن. سعدیه بهش میگه منو فواد از شاگردهای استاد بودیم بهمون گفته بود از تحقیق پنهانیت و ما هم تونستیم تحریم‌هارو دور بزنیم و چیزهایی که لازم داشتی و جور کنیم هوژان نمی‌دونه تو اون وضعیت باید خوشحال بشه یا ناراحت. مادر ستاره زنگ زده به سرگرد عماد تا به اونجا بیاد وقتی عماد از راه می‌رسه اونا قضیه رو واسش تعریف می‌کنن عماد بهش میگه ازت می‌خوام هرچی که بهت گفت و بهم بگی اون میگه انقدر شوک زده شده بودم که چیزی به خاطر ندارم. عماد ازش می‌خواد تا هر وقت هر چیزی به خاطر آورد سریعاً به او خبر بده. ستاره میگه الان یادم افتاد که بهم گفت داره از مملکت خارج میشه عماد میگه پس یا باید قاچاقی بره یا باید با مدارک جعلی از مملکت خارج بشه.

ستاره میگه من کسیو که مدارکو واسه سامان جعل می‌کرد می‌شناسم می‌دونم کجاست عماد میگه چرا اینا همون اول نگفتی؟ ستاره میگه می‌ترسیدم به جرمم اضافه بشه سپس آدرس دقیقو برای عماد می‌نویسه. با رفتن عماد زهره به اونجا میاد که ستاره با دیدنش خوشحال میشه. عماد به اون آدرس میره که از اون مرد می‌خواد درباره سامان بهش بگه او به خاطر مستانه حسابی از سامان عصبانیه و شروع می‌کنه به بد گفتن از سامان و میگه ناموس دزده! مستانه منو ازم گرفت. عظیم رفته دنبال سامان و اونو می‌رسونه به کافه که می‌خواست بره. او بهش میگه امکان داره دیگه همو نبینیم اون کیف پولی که امانت پیشت هست مال خودت نوش جونت و از اونجا میره. سامان میره داخل کافه و به همه میگه که تعطیله خسرو همه رو بیرون می‌کنه و از سامان می‌پرسه که چی شده صورتت؟ او بهش میگه کسی نیست آنها با همدیگه کمی صحبت می‌کنند که سامان می‌فهمه خسرو همون مهره اصلی بازی همون کاربر ۱۰۳ که نمی‌دونستن کیه خسرو تایید می‌کند و میگه خیلی تلاش کردم که کنترلت کنم و عاشق نشی اما تمام برنامه‌های منو به هم ریختی! هانا رابط من بود با شماها. بعد از چند دقیقه صحبت کردن هانا به داخل میاد و بهش میگه من خواهر ناتنیتم سامان شوکه شده…

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا