خلاصه داستان قسمت ۵۵ سریال ناریا + دانلود قسمت ۵۵ سریال ناریا از شبکه

خلاصه قسمت پنجاه و پنج لینک دانلود ۵۵ سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.
«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باندهای تبهکاری و کلاهبرداری میشود. داستان از جایی آغاز میشود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا میکند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقهمند میشود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامهها میشود.
دانلود قسمت ۵۵ سریال ناریا
https://telewebion.com/product/0xc51d710
لینک مستقیم سریال ناریا قسمت پنجاه و پنج از شبکه یک
https://telewebion.com/product/0xc51d710
خلاصه داستان سریال ناریا قسمت ۵۵
سامان رفته دنبال هوژان که تو ماشین خوابش میبره و خواب میبینه که توی جاده در حال حرکته و تو جاده با شومان تصادف میکنه وقتی پیاده میشه و میبینه که بهش زده. او به هم میریزه و سریعاً اونو سوار ماشین میکنه سپس میخواد اونو به بیمارستان برسونه که دوباره با یه نفر دیگه تصادف میکنه و با پیاده شدنش میبینه اون شخص هم شومانه سامان حسابی شوکه شده و با سوار کردن اون تو ماشین به راهش ادامه میده. بعد از کمی رانندگی کردن میبینه شومان تو جاده وایساده و جلوی راهشو میگیره سامان حسابی جا خورده و حسابی ترسیده که همون موقع هوژان از خونه بیرون میاد و سوار ماشین میشه و سامان از خواب بیدار میشه. هوشان ازش میپرسه که چی شده؟ چرا اینجوری نگاه میکنی؟ سامان میگه هیچی خوابم برده بود کابوس دیدم هوژان میگه چه آدم عجیبی هستی توی چرت زدن کابوس هم دیدی؟! سپس به راهشون ادامه میدن و با همدیگه میرن به سمت رستورانی تا با هم شام بخورن و صحبت کنند.
اونجا با همدیگه درباره احساسشون صحبت میکنند هوژان به سامان میگه چی شد که فکر کردی احساست به من عشقه؟ سامان میگه ۱۰۰۱ دلیل دارم که عاشقت شده باشم ۱۰۰۱ دلیل دارم که تو هم عاشق من شده باشی او میگه بگو ببینم، سامان شروع میکنه به گفتن دلیلهایی که هوژان عاشقش شده باشه و وقتی بهش میگه تو به کسی احتیاج داری که بتونه کمکت کنه که بهش تکیه کنی تایید میکنه و ازش میخواد تا اونو ول کنه و دلایل عاشق شدن خودشو بگه. سامان میگه که تو یه زن خیلی قوی هستی نه از اونایی که کارهای مردونه میکنن بلکه کارهای خودتو به بهترین شکل انجام میدی. مستقلی برای انجام کاری به کسی احتیاج نداری وقتی صحبت میکنی علم و اطلاعات ازت میباره، زیبایی! سپس هوژان از تعریف کردن او خوشش میاد و لبخند میزنه. مادر سامان میره به محل قرارش با افشین. وقتی میرسه بهش میگه چیکارم داشتی که منو کشوندی اینجا؟ افشین برای خودش و او غذا سفارش میده و بهش میگه سامان سایه تورو با تیر میزنه. میدونی برای چی دخترا رو فرستاد؟
رفتن برای اینکه بتونه کارشو با تو تموم کنه! او بهش میگه چرا چرت و پرت میگی؟ من خودم دخترامو فرستادم برن که ازا اونجا هم برن پیش عموشون. افشین میگه میدونستی تمام پولها و داراییت دست همون دو تا دخترات بودن و سامان هم خبر داشت و بهت نگفت که دستت به اون پولا نرسه! سپس بعد از کمی صحبت کردن براش دوغ میریزه و تعارف میکنه که بخوره. مادر سامان وقتی از پیشش میره تو مسیر شروع میکنه مدام به سامان زنگ زدن که میبینه جواب نمیده یک دفعه میبینه حالش بد شده و نمیتونه نفس بکشه سپس شروع میکنه به سرفه کردن که خون بالا بیاره در آخر تصادف میکنه و با ماشین میره تو دیوار. سامان را به دفترش رسانده که وقتی هوژان میره داخل سامان به خودش میگه چرا بهش نگفتی ماجرای فرامرزیو؟ ای کاش میگفتی! سپس با خودش حرف میزنه و میگه اگه میگفتی میفهمید که من چه جونوریام! چه آدم خطرناکیم! بعد چرا باید با یه آدم خطرناک ازدواج کنه؟ بعد ار کمی با خودش فکر کردن به هم میریزه و تو فکر میره. هوژان وقتی به داخل میرهبعد از کمی استراحت کردن گوشیشو که خاموش کرده بود روشن میکنه که میبینه میسکال زیادی از فهیمه داره.
او زنگ میزنه تا ببینه چیکارش داشته فهیمه با دیدن شماره عصبی میشه و بهش میگه چرا گوشیتو خاموش کردی؟ اتفاق مهمی افتاده سپس بهش ماجرای دستگیری فرامرزی را میده او جا میخوره و بهش میگه که بره پیش عمو دانیار زنگ بزنه و بره پیشش و میگه با همدیگه هرجور که شده سوران را پیدا کنین و بهش بگین ماجرارو که فردا هرجور شده بره کارخونه من باید از مملکت خارج بشم اگه الان نرم دیگه نمیدونم کی میتونم اختراعمو متولد کنم! بعد از قطع تماس به همان نفوذی زنگ میزنه و بهش میگه یک ساعت دیگه بیاد پیشش تا با همدیگه از اونجا برن سمت فرودگاه. از طرفی افشین به میا زنگ میزنه و بهش میگه که هرجا باشه پیداش میکنه و به حسابش میرسه و تقاص دل شکستهشو ازش میگیره. میایره حیاط تا از اونجا فرار کنه بره که وقتی تو حیاط میخواد ماشینشو روشن کنه میبینه هر چقدر استارت میزنه روشن نمیشه همون موقع از پشت سر افشین میاد و بهش سیمی نشون میده و میگه بدون این روشن نمیشه و میخنده میا حسابی ترسیده که افشین با ضربه ای تو سرش شروع میکنه به خندیدن…