هنری

خلاصه داستان قسمت ۵۴ سریال ناریا + دانلود قسمت ۵۴ سریال ناریا از شبکه

خلاصه قسمت پنجاه و چهار لینک دانلود ۵۴ سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باند‌های تبهکاری و کلاهبرداری می‌شود. داستان از جایی آغاز می‌شود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا می‌کند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقه‌مند می‌شود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامه‌ها می‌شود.

دانلود قسمت ۵۴ سریال ناریا

https://player.telewebion.com/0xc581f69?r

لینک مستقیم سریال ناریا قسمت پنجاه و چهار از شبکه یک

https://telewebion.com/product/0xc51d710

خلاصه داستان سریال ناریا قسمت ۵۴

سید محمد به همراه عماد رفتن به مسجد اونجا سید با امام جماعت صحبت می‌کنه و از حال و هوای عجیبش بهش میگه که همه چیز از وقتی شروع شد که وارد اون اتاق پر از دعا شدم دیگه از اون موقع به بعد انگار یه نیروی غیر عادی تو بدنمه. سپس مدام چهره شومان جلوی چشمش میاد. امام جماعت شروع می‌کنه به خوندن سوره آیت الکرسی و دستشو می‌گیره. درهای مسجد مدام باز و بسته می‌شه و سید احساس خفگی بهش دست میده سپس دعا از بدنش بیرون میره. آمین میره به خونه افشین. او تعارفش می‌کنه که به داخل بره سپس با همدیگه شروع می‌کنن به صحبت کردن. آمین بهش میگه چرا ازم خواستی بیام اینجا؟ افشین بهش میگی این چه سوالیه دیگه؟ این همه مدت دنبال ما بودی حالا که گفتم بیای اینجا میگی چرا گفتم بیای اینجا؟ آمین بهش میگه من فقط اومدم دنبال خواهرم آذر ازش خبر داری؟ افشین میگه آره می‌دونم کجاست آمین ازش می‌پرسه رفته خارج از کشور یا همین جاست؟

افشین میگه نرفته آمین ازش می‌پرسه کجا؟ افشین میگه جهنم. آمین حسابی به هم می‌ریزه و حالش بد میشه افشین بهش میگه الان من دو دلیل دارم تا تورو بکشم یکی اینکه ماجرای میا و آذر رو فهمیدی دلیل دوم اینه که منو دیدی. آمین که چیزی واست از دست دادن نداره بلند میشه و جلوش دستشو باز می‌کنه و می‌گه خب بزن افشین هم بهش شلیک می‌کنه سپس از اونجا میره. هوژان تو خونه در حال جمع کردن وسایلش هست که به خارج از کشور بره داییش به همراه سوران، سعدیه و زن داییش باهاش در حال صحبت کردن هستند که از رفتنش منصرفش کنن. سوران بهش میگه چرا انقدر با من بحث می‌کنی تو هنوز فکر می‌کنی که اسرین ازم خواسته که تو رو اینجا نگه دارم؟ هوژان میگه فکر نمی‌کنم مطمئنم همونجوری که آکو رو فرستاد اون همه مشکل برای خودمو کارخونه به وجود آورد. اینم از طرف اسرینه! سوران میگه همچین چیزی نیست! سعدیه میگه سوران میگه خارج از کشور واست امن نیست جونت در خطره!

هوژان میگه من دیگه فقط میخوام به تحقیقاتم ادانه بدم و متولدش کنم دیگه حوصله این اتفاقارو ندارم! سپس بعد از کمی بحث کردن هوژان به سوران میگه دارم بهت رک میگم من نمیتونم اسرینو تحمل کنم! یا من یا اسرین یکیو باید انتخاب کنی! اگه اسرینو انتخاب میکنی دیگه کارخانه نیا! سوران با ناراحتی از اونجا میره که هوژان بهش میگه اره برو، برو ۱۰ ماه دیگه دوباره برگرد مارو تو این وضعیت تنها بزار! سپس با کلافگی رو تختش میشینه. پلیس ها به خانه افشین رفتن و اونجا از خونی که اونجا ریخته نمونه برداری میکنن. عماد سید را صدا میزنه و بهش میگه گلوله ای که استفاده شده جنگیه! سپس از اونجا میرن به اداره آگاهی تو جلسه با سرهنگ. اونجا سرگد جلالی از اطلاعاتی که بدست اورده بهشون میگه و باهم تبادل اطلاعات میکنن و متوجه میشن که فرامرزی یکی از جاسوس های موصاد تو کارخانه ناریاست که مامور میفرستن سریع برن به کارخانه ناریا.

از طرفی یکی از نیروهای موصاد به مکانش میره و به کسی که قراره بره تو کارخانه ناریا و به خودش انتحاری ببنده که کارخانه را نابود کنه صحبت میکنه سپس به فرامرزی زنگ میزنه و بهش میگه فقط ۲۴ ساعت وقت داری کارتو بکنی از کارخانه بیرون بیای وگرنه اونجا میری رو هوا انها باهم کمی کل کل میکنن. سپس بعد از قطع تماس فرامرزی پنهانی میره به سمت گلخانه هوژان و با دسته کلیدی که داره سعی میکنه قفلو باز کنه که بعد از باز کردن میره داخل. او اونجارو میگرده که متوجه میشه اونجا فقط پوشش دهنده ست و یه مکان مخفیه وقتی دنبال در ورودی میگرده یکی از کارکنان اونو میبینه و بهش میگه تو اینجا چه غلطی میکنی؟ چجوری اومدی تو؟ اون بهش میگه برو اصلا حوصله ندارم عصبیم سر تو خالی میکنم! اما او دست بردار نیست و باهمدیگه دعوا میکنن که از سر و صدا عمو یونس میره اونجا و اونارو از هم جدا میکنه فرامرزی بهش میگه به حسابتون میرسم؟

حالا وایسین و ببینین! سپس از اونجا میره که تو محوطه کارخانه میبینه ماشین های امنیت وایسادن و فهیم به اونا میگه که فرامرزی ایشون هستن سپس اونا با خودشون فرامرزیو میبرن. سامان و مستانه رفتن به خانه هوژان و باهاش صحبت میکنن وقتی سامان با هوژان تنها میشه گوشی سامان زنگ میخوره که میبینه شماره ناشناس داره بهش زنگ میزنه سپس آروم به مستانه میگه این سیم کارتو بسوزون لو رفته انگار سپس مستانه برای پوشش دهی بلند میگه من جواب میدم مهندس و از اونجا میره. سپس سامان با هوژان حرف میزنه تا رگ خوابشو برای مهاجرت بزنه تا موندگار بشه اونجا هوژان بهش از اختراع جدیدش بهش میگه که سامان میگه به خاطر همین داشتی انقدر محکم کاری میکردی؟ او تایید میکنه و میگه اگه این ماشین ساخته بشه و متولد بشه به هیچ سرمایه گذاری دیگه لازم نیست میدونی چقد می ارزه؟ سامان جا خورده و بهش میگه از این موضوع با هیچکی حرف نزن! سپس موقع رفتنش بهش میگه باورم نمیشه ولی عاشقت شدم و میره…

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا