
خلاصه قسمت چهل و ششم لینک دانلود ۴۶ سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.
«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باندهای تبهکاری و کلاهبرداری میشود. داستان از جایی آغاز میشود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا میکند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقهمند میشود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامهها میشود.
دانلود قسمت ۴۶ سریال ناریا
https://telewebion.com/live/tv1?e=0x136f7268
خلاصه داستان قسمت ۴۶ سریال ناریا
شومان به یه نفر زنگ میزنه و گلگی میکنه که این یه نفر کیه که داره زاق سیاه منو چوب میزنه و دنبال من افتاده؟ پشت خط که یک زن هستش بهش میگه چی شده ترسیدی؟ شومان بهش میگه واسه خودم نه ولی واسه میا میترسم گفته بودم که نباید پایه میا وسط کشیده بشه سپس بعد از کمی صحبت کردن تلفنو قطع میکنه. عماد به همراه مامورهاش میرن به گاراژ و اونجا را وجب به وجب میگردند و عماد دستور میده که کسی از گاراژ خارج نشه و حواسشون جمع باشه مامورای عماد با افراد تو گاراژ درگیر میشن تیراندازی شکل میگیره و چند نفر موفق میشن فرار کنند اما بقیه همگی دستگیر میشن. عماد سعی میکنه از رفتن آنها جلوگیری کنه اما موفق نمیشه و به دستش تیر میخوره. از طرف دیگه محمد به همراه مامورهاش به خونه شومان میرن و اونجارو محاصره میکنند. وقتی به داخل میرن همه را دستگیر میکنند و هر مدرکی که گیرشون میاد ثبت میکنند. محمد به اتاق مرموز شومان وارد میشه که قبلاً هم سامان به اونجا رفته بود و نمیتونست نفس بکشه. وقتی وارد اتاق میشه شروع میکنه به سرفه کردن و نمیتونه به راحتی نفس بکشه یکی از مامورها با دیدن محمد میره پیشش و ازش میپرسه که جناب سروان چی شده؟ حالتون خوبه؟
محمد به سختی بهش میگه چیزی نیست حالم خوبه الان خوب میشم. سپس کمکش میکنند تا از اتاق بیرون برن. عماد گاراژو میگرده بعد از تخلیه و به انبار اسلحهها میرسند او با دیدن اونجا به مامورش میگه ببین چه خبره! قاچاق اسلحه! از طریق همین گاراژ هم پولاشونو تمیز میکردن سپس به مامورش میگه تمام این اسلحهها را ثبت کنین. میا تو اصطبل هستش که پدرش بهش زنگ میزنه و ازش میپرسه کجایی؟ میا میگه باشگاهم چطور؟ پدرش بهش میگه پلیسا ریختن گاراژ احتمالاً رد اونجارو هم زدن اونجا هم میان میا ازش میپرسه تو الان کجایی؟ شومان بهش میگه منو ول کن من از پس خودم برمیام جام امنه یه آدرس میفرستم برو اونجا اما میا برای اینکه بخواد به پدرش ثابت کنه که اونم دیگه گنگ و گروه خودشو داره بهش میگه من جا دارم نگرانم نباش پدرش تو فکر میره و به هم میریزه. میا وقتی از باشگاه بیرون میزنه به عظیم زنگ میزنه و بهش میگه یه خونه ویلایی امن میخوام همین امشب او بهش میگه یه مورد سراغ دارم اوکازیونه آدرسشو میفرستم بیا اونجا.
او وقتی به خانه میره به سامان زنگ میزنه و بهش میگه جلسه فردامون فعلاً کنسل شده همون جا بمون سامان دلیلشو میپرسه که میا بهش میگه پلیس ریخته گاراژ فعلاً وضعیت قرمزه سامان بهش میگه من که از خودم ردی به جا نذاشتم! اما میا ازش میخواد که احتیاط کنه. شومان رانندشو فرستاده بوده تا بره ویلا که هرچی مدارک هست برداره و از اونجا بیرون بزنه اما اونم گیر پلیسها افتاده. زهره طبق حرفهای مژگان نسبت به ترسش بهش زنگ میزنه تا ببینه اوضاع چه جوریه حالش خوبه یا نه! خبر جدیدی هست یا نه! اما هرچی به مژگان زنگ میزنه میبینه او برنمیداره. زهره استرس میگیره و به خودش میگه نکنه بلایی هم سر اون آوردن! اما از اونجایی که آدرسشو نداره میره بیمارستانی که آمین اونجا بستریه. او میره پیش آمین و ازش میخواد تا آدرس مژگانو بده آمین بهش میگه چی شده بلایی سرش اومده؟ او میگه هرچی زنگ میزنم برنمیداره استرس گرفتم میخوام برم خونه اش تا خیالم راحت بشه اما هرچی زنگ میزنم برنمیداره آمین آدرس خونه مژگانو بهش میده و او به سمت خونه مژگان راهی میشه.
وقتی میرسه شروع میکنه به زنگ زدن و در زدن اما وقتی میبینه کسی درو باز نمیکنه استرسش بیشتر میشهگ بعد از چند دقیقه خانوادهای را میبینه از اونجا در حال رد شدنن که ازشون میپرسه همسایه مژگان خانم هستند یا نه؟ آنها تایید میکنند که او از پسر خانواده میخواد با دیدن ماشین تو حیاط از بالای در بهش ماشین تو حیاطه یا نه او میگه بله ماشینشون تو حیاطه. زهره ازش میخواد تا یه جوری بره بالای در و در واسش باز کنه او اول قبول نمیکنه و میگه واسه من مسئولیت داره و از زهره میپرسند که چرا زنگ نمیزنه به پلیس؟ زهره بهشون میگه زنگ میزنم اما این اواخر یه سری اتفاقات افتاده که من خیلی نگرانم میخوام هرچی سریعتر ببینم حالشون خوبه یا نه اون پسر به داخل حیاط میره و در را براشون باز میکنه همگی با هم به داخل خانه مژگان میرن و زهره شروع میکنه صدا زدنش. وقتی به داخل خونه میره میگرده دنبال مژگان که میبینه رو زمین افتاده تو آشپزخونه و او حسابی میترسه. زهره میره جلو و صداش میزنه که میبینه تکون نمیخوره او به همسایه مژگان میگه که سریعا زنگ بزنه به اورژانس. شومان رفته به جای امنی که میشناخته نوچه اش میره پیشش و میگه ببخشید آقا اوضاع خیلی خیته؟ شومان بهش میگه خودت چی فکر میکنی؟ او بهش میگه جسارتاً بله شومان ازش میپرسه ترسیدی؟میخوای از کشور خارج بشی؟
او تایید میکنه که شومان بهش میگه الان پلیس سایهتونو با تیر میزنه بذار چند وقت بگذره آبها که از آسیاب افتاد خودم ردتون میکنم. نوچه اش ازش میپرسه جسارتاً ببخشید آقا شما نمیترسین؟ او که با حالتی کاملاً ریلکس رو کاناپه دراز کشیده و در حال خوابیدن بوده بهش میگه بازی من تازه شروع شده! سامان شبانه با یه نفر تو فضای مجازی چت میکنه و بهش اطلاعات میده که هوژان خیلی سفت و سخت از چیزی که داره حفاظت میکنه و اجازه نزدیک شدن نمیده طرف مقابل بهش میگه احتیاجی نیست تو سر از کارش در بیاری و خودتو بهش نزدیک کنی تو فقط باید یه چیزیو از اون کارخانه بیاری بیرون سامان بهش میگه میترسم ارزش ریسکشو نداشته باشه! کی من باید بفهمم که چیزی که میخوام بدزدم چیه؟ او بهش میگه چیزی که قراره بدزدی امکان داره جهانو تغییر بده اگه میخوای آدم خودت باشی پس کارو تموم کن. خسرو تو کافه در حال کار کردنه که یک دفعه هانا میره پیشش او با دیدن هانا جا میخوره….