ویدئوهنری

خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال ناریا + دانلود قسمت ۴۱ سریال ناریا از شبکه یک

خلاصه قسمت چهل و یکم لینک دانلود ۴۱ سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باند‌های تبهکاری و کلاهبرداری می‌شود. داستان از جایی آغاز می‌شود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا می‌کند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقه‌مند می‌شود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامه‌ها می‌شود.

دانلود قسمت ۴۱ سریال ناریا

https://telewebion.com/episode/0x13542a90

خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال ناریا

سامان وقتی با کتایون تنها میشه ازش می‌پرسه تو کی هستی؟ چی هستی؟ چطور همه چیزو می‌دونی؟ کتایون بهش میگه من آدم خاصی نیستم فقط یه مادرم که نگزان حال بچه هامم! سپس ازش می‌خواد تا از ترانه و ترنم مراقبت کنه و ازش می‌خواد تا اونارو ببره پیش خودش و مراقبشون باشه و در اسرع وقت بفرسته برن ترکیه. سامان بهش میگه قلاویز که مرده خودت گفتی دیگه واسه چی انقد عجله میخوای بکنی؟ کتایون بهش میگه من مطمئن نیستم شاید هنوز نمرده باشه شاید کسی دیگه‌ای باشه که خبر داشته باشه که اموال و ارث و میراث به این دو تا دختر رسیده، ازشون محافظت کن و سریع هم بفرست برن سامان قبول می‌کنه. وقتی از اتاقش بیرون میره ترانه و ترنم با دیدنش میگن که امشب ما پیش مامان می‌مونیم اما سامان بهش میگه احتیاجی نیست حاضر شین باید بریم خونه پیش خودم. آنها به سامان میگن آخه ما می‌خواستیم امشب کلی حرف بزنیم سامان میگه خود مادرتون می‌خواد که بیاین پیش من اگه باور نمی‌کنی خودتون برین ازش بپرسین.

بچه‌ها میرن پیش مادرشون و ازش می‌خوان که اونجا بمونن اما کتایون مخالفت می کنه و وقتی هم بهشون میگه نمیشه با سامان برین خونه اش باید سریعاً برین ترکیه اینجوری خیال منم راحت‌تره و نگرانتون نمی‌شم، ترانه میگه قرار بود با همدیگه بریم که! کتایون بهشون میگه اشکالی نداره شما برین من بعداً میام پیشتون قرار که نیست همیشه از هم جدا بشیم من یکم با تاخیر میام آنها قبول میکنن. تو ماشین هوژان با سوران صحبت می‌کنه و بهش میگه که باید یه نفرمون برگرده تهران پیش مامان یکی هم کارخانه رو اداره کنه سوران بهش میگه مامان که هنوز تو کماست بیاد بیرون دایی بهمون خبر میده هوژان بهش میگه اینجوری من خیالم راحت‌تره. سپس بعد از کمی حرف زدن میرن تا یه جایی هم شام بخورن هم صحبت کنن. اونجا هوژان به سوران میگه از این پروژه فقط من و استادم و عارف خبر داشتیم قرار شده بود وقتی همه چیز خوب پیش رفت و نزدیک به رونمایی بودیم تو رو هم در جریان بزاریم اما الان نشتی اطلاعات داریم و استادم بهم گفت که امکان داره بازم جاسوس تو کارخونه باشه باید حواسمونو جمع کنیم. سوران میگه باید مطمئن بشم که آکو با اسرین همکاری نمی‌کنه برای سرمایه‌گذاری اینو بسپار به من خودم قضیه رو روشن می‌کنم. سپس درباره صمدی سرمایه‌گذار تهرانی صحبت می‌کنند و بعد از خوردن غذا هوژان سوران را با خودش می‌بره به کارخونه. سپس میرن به داخل گلخانه که سوران بهش میگه اینجا واسه چی اومدیم؟

هوژان بهش میگه نمی‌خوای به گلای خواهرت سر بزنی؟ گلخونه‌شو ببینی؟ سپس یه در مخفی را باز می‌کنه و با همدیگه میرن به یک اتاقک مخفی که اونجا سوران پروژه پنهانی هوژان را می‌بینه و جا می‌خوره. او بهش میگه اینجا تمام دغدغه فکری عارف بود می‌خواست هرجور که شده این کارو تموم کنه به خاطر همینه که بدون اینکه عزاداری بکنم سریعاً سرپا شدم و اومدم کارخونه چون الان می‌دونم که روحش کاملاً در آرامشه و خیالش بابت این پروژه راحت شده. حشمت تو مسیر برگشت به خانه تمام حرف‌های ستاره را با خودش مرور می‌کنه و هم می‌ریزه سپس شروع می‌کنه به گریه کردن. اوبا کلافگی به سمت خونه. میره عماد میره بیمارستان پیش کیوان تا بازجویی کنه. اونجا ازش می‌پرسه که چطور اون همه طلا و دلار تو خونه ات پیدا شد؟ کیوان میگه اونا مال من نیست فقط نگه می‌داشتم عماد ازش می‌پرسه که با هانا کار می‌کرده؟ کیوان باهاش مخالفت می‌کنه اما وقتی می‌بینه قضیه را فهمیدن بهش میگه آره فقط از طریق ایمیل بهم خبر می‌دادن که یه شخصی میاد دلارا رو میده. دلارها رو توی ساک بهم تحویل می‌دادند و چند روز بعد یه نفر دیگه میومد منم پولارو تو ساک جدید می‌ذاشتم و می‌دادم بهش.

همین وگرنه هیچ کدوم از اونا مال من نیست! تو مسیر برگشت آنها به خونه شون عماد به محمد میگه همه این‌ها با کسی کار می‌کنن که تا حالا اصلاً صورت اون شخصو ندیدن! با واسطه‌هایی باهاش کار کردن. حشمت وقتی پیش فروغ می‌رسه بهش میگه الان از پیش ستاره میام. باهام خیلی بد حرف زد گفت که هیچ وقت واسش پدر خوبی که می‌خواستم واسش باشم نبودم و شروع می‌کنه به گریه کردن. سپس میره داخل و یک سری پوشه برمی‌داره و تو تراس پیش فروغ می‌شینه و بهش میگه من فقط برای ساختن زندگی بهتر و خوب برای تو و ستاره آذرو وارد این قضیه کردم. بعدها هم که خواستم از این بازی پامو بکشم بیرون نشد الانم هرچی به آذر زنگ می‌زنم گوشیش خاموشه و معلوم نیست کجاست! به احتمال زیاد هم خودش نمیره کلانتری تا به کارهایی که کرده اعتراف کنه به خاطر همین تو این مدارکو بردار به دست آمین برسون می‌دونه باید چیکار کنه. خونه اینجارو زدم به نامت خونه تو استرالیا هم که به اسم ستاره است تمام ملک و اموالمو زدم به نام شما دوتا. فروغ بهش میگه یه جوری با من حرف نزن که ازت بترسم! حشمت میگه نه این حرفارو نمی‌زنم که بترسی تو یه عمر از من ترسیدی!

الان دیگه احتیاجی نیست بترسی. تو این مدارکو بردار برسون فقط به دست آمین تو این مدارک یک سری چیزها هست که بی‌گناه بودن ستاره را می‌تونه اثبات کنه تو از این وضعیت نجاتش بده فقط تو که می‌دونی فروغ با ارزش‌ترین و مهم‌ترین شخص تو زندگیم ستاره است! وقتی آزاد شد محکم بغلش کن به جای من، من کاری کردم که از آغوش دخترم از بوی تنش محروم شدم! سپس شروع می‌کنه به گریه کردن او به داخل میره که یک دفعه می‌افته رو زمین فروغ از صدایی که می‌شنوه میره داخل که می‌بینه حشمت رو زمین افتاده. او می‌ترسه و اسمشو فریاد می‌کشه سپس به سمتش میره..

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا