ویدئوهنری

خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال ناریا + دانلود قسمت ۳۹ سریال ناریا از شبکه یک

خلاصه قسمت سی و نه و لینک دانلود ۳۹ سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باند‌های تبهکاری و کلاهبرداری می‌شود. داستان از جایی آغاز می‌شود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا می‌کند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقه‌مند می‌شود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامه‌ها می‌شود.

دانلود قسمت ۳۹ سریال ناریا

https://telewebion.com/episode/0x134aefd4

خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال ناریا

سامان با عجله به سمت آدرسی که خسرو بهش داده بود راهی میشه و وارد دامداری می‌شه و یکی از آدم‌های قلاویزو بیهوش می‌کنه. ترانه از پشت پنجره اونو می‌بینه و سامان بهش علامت میده که سر و صدا کنه تا حواس قلاویزو پرت کنه او هرچی به قلاویز میگه تا به اونجا بره حواسش پرت بشه اون اصلاً اعتنایی نمی‌کنه و به دیدن کلیپش تو گوشیش ادامه میده. سامان میره سمت قلاویز و بهش میگه آره بخند بایدم بخندی بخند که آخرین خنده‌هاته. قلاویز با دیدن او شوکه میشه و حسابی می‌ترسه و ازش می‌خواد تا آروم باشه و به حرفاش گوش کنه اما سامان شروع می‌کنه به کتک زدنش او سعی می‌کنه از دستش فرار کنه که موفق نمی‌شه چون سامان به دنبالش میره.

سامان جلوی خواهرهاش می‌خواد اونو بکشه که ترانه داد می‌زنه ازش می‌خواد تا به خودش مسلط بشه و به خاطر اون عوضی دست خودشو به خون قاطی نکنه سامان بهش میگه فقط به خاطر خواهرم کاری بهت ندارم یک بار دیگه نزدیک خانواده‌ام تو رو ببینم بهت رحم نمی‌کنم می‌کشمت! سپس سامان با ترانه و ترنم از اونجا میرن. آنها به خانه میرن و بعد از اینکه به خودشون می‌رسن و آبی به صورتشون می‌زنن با عوض کردن لباس‌هاشون میرن سمت بیمارستان پیش مادرشون. آنها از دیدن همدیگه خوشحال میشن و همدیگرو بغل می‌کنند. سیما همسر اردشیر رفته به  دفتر هوژان و منتظر می‌مونه تا به دفتر کارش برگرده هوژان وقتی به اونجا برمی‌گرده ازش عذرخواهی می‌کنه و میگه یکم قراره کاریم طول کشید آنها به داخل میرن و سیما بهش میگه ازتون یه سوال می‌خوام بپرسم قسم می‌خورین که راستشو بگین؟

هوژان میگه من تا الان به شما دروغ نگفتم اصلاً دلیلی نداره که بخوام دروغم بگم باشه قسم می‌خورم راستشو بگم سیما ازش می‌پرسه که شما اردشیرو برای جاسوسی فرستاده بودین به ایروان؟ هوژان جا می‌خوره و ناراحت میشه و بهش میگه شما متوجهین که چی دارین میگین؟ سیما میگه فکر کنم منظور منو بد متوجه شدید هوژان بهش میگه اتفاقاً شما منظورتونو خیلی واضح گفتین و منم خیلی خوب متوجه شدم و در این باره باهاش بحث می‌کنه. سیما بهش میگه راستشو بهتون بگم یه خانم اومدن خونمون و بهم این حرفارو زدن هوژان بهش میگه شما هم خیلی سریع باور کردین و قبول کردین حتی یک درصد هم به خودتون این اجازه رو ندادین که فکر کنین شاید اون داره دروغ میگه! من و مهندس اردشیر درسته با همدیگه کمی بحث داشتیم ولی هیچ وقت به من خیانت نکرد و دورویی برای من در نیاورد توی کار!

سپس با حرفاش سیمارو شرمنده می‌کنه به خاطر فکری که کرده بود آخر وقتی او می‌خواد بره هوژان بهش میگه نمی‌خوام بترسونمتون ولی وقتی جاسوسا خونتونو پیدا کردن یعنی اینکه خیلی بهتون نزدیک شدن مراقب خودتون و بچه‌هاتون باشین سیما بهش میگه منم نمی‌دونم شما دارین تو کارخانه چی تولید می‌کنید که این همه اتفاق‌های خطرناک و عجیب غریب میفته شما هم مراقب خودتون باشین و از اونجا میره. سرگرد عماد به همراه همکارش محمد و مامورهای ویژه رفتن به خونه کیوان تا اونجا رو تفتیش کنند. هرچی زنگ می‌زنن کسی درو باز نمی‌کنه در آخر عماد به مامورش میگه از بالای در بره درو باز کنه همون موقع یه نفر بیرون میاد و بهشون میگه که دارین چیکار می‌کنین؟ چرا از بالای در دارین وارد میشین؟ عماد میگه چرا هرچی زنگ زدیم جواب ندادین؟ ما هم مجبور شدیم از بالای در بیایم داخل سپس آنها به داخل خونه میرن و با چند نفر که مسلح هم هستند درگیر میشن و اونارو دستگیر می‌کنند.

سپس شروع می‌کنند به گشتن خانه کیوان. محمد به عماد میگه برای یه کسی که سوپرمارکت داره همچین خونه‌ای خیلی زیادی نیست؟ عماد تایید می‌کنه و میگه برای یه کسی که بقالی داره این خونه حکم ترمینال داره واسش سپس شروع می‌کنن به گشتن داخل خانه که اسلحه هم پیدا می‌کند. وقتی به زیرزمین میرن عماد به محمد میگه متراژی که این طبقه هستش با متراژ حیاط نمی‌خونه همخونی نداره محمد بهش میگه همه جا رو خوب گشتی در مخفی جایی پیدا نکردی؟ عماد میگه فعلاً نه و دوباره شروع می‌کنن به گشتن که دیواری نظر عمادو جلب می‌کنه که متوجه میشن پشت اون دیوار یه در رمزی هستش آنها یه نفرو تو خونه پیدا کرده بودن که پنهان شده بود و ادعا می‌کرد که نیروی خدمه اون خونه است اما آنها باور نکرده بودند و ازش می‌خواند تا درو باز کنه او در مخفی را باز می‌کند و عماد و محمد میرن داخل که می‌بینند پشت اون در تعداد زیادی شمش طلا و دلاره آنها جا می‌خورند و عماد به محمد میگه به مامورها بگو تمام اینا رو ضبط کنن. سامان رفته پیش خسرو درها را می‌بنده تا باهاش پنهانی صحبت کنه.

سپس بهش میگه تو جای این قلاویزو از کجا می‌دونستی؟ چه جوری فهمیده بودی؟ می‌دونی که خیلی زود متوجه میشم اگه بخوام خودم بفهمم خسرو بهش میگه انقدر مطمئنی؟ حالا اگه واقعیتو بفهمی چیکار می‌خوای بکنی؟ سامان بهش میگه اون موقع خیانتکار بودنت بهم ثابت میشه خسرو ازش می‌پرسه خب بعدش چی؟ سامان میگه هیچی می‌کشمت خسرو پوزخند می‌زنه و میگه تو؟ منو می‌کشی؟ تو اصلاً خودتو قاطی این کارها نمی‌کنی حالا بگو بچه‌ها کجان؟ دخترا؟ سامان میگه بردمشون پیش کتایون مادرم بعد از اونجا هم می‌برم چند روزی پیش خودم اونجوری خیالم راحت‌تره بعدشم با اولین پرواز می‌فرستمشون ترکیه سپس بحث کشیده میشه به هوژان که سامان بهش میگه دلم میگه برو روبروی هوژان و بهش بگو که عاشقت شدم اما عقلم میگه نه بزار اول ببینیم تو اون کارخونه چی داره تولید میشه بعدشم اینجوری عشق یه دزد به یک نابغه میشه از اون عشق‌های محال! آنها کمی با هم صحبت می‌کنند که در آخر سامان به خسرو میگه نگفتی تو کی هستی؟ خسرو بهش میگه اگه پدرت باشم چی؟ او جا می‌خوره….

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا