ویدئوهنری

خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال ناریا + دانلود قسمت ۲۳ سریال ناریا از شبکه یک

خلاصه قسمت بیست و سوم و لینک دانلود ۲۳ سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باند‌های تبهکاری و کلاهبرداری می‌شود. داستان از جایی آغاز می‌شود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا می‌کند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقه‌مند می‌شود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامه‌ها می‌شود.

دانلود قسمت ۲۳ سریال ناریا

_url=https://telewebion.com/product/0xc51d710

خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال ناریا

عماد از اون فردی که تو اون خونه حین عملیات گیر انداختن بازجویی می‌کنه و میگه هانا کجاست؟ او بهش میگه هانا؟! نمی‌دونم واقعاً! عماد ازش می‌پرسه سامان صمدی می‌شناسی؟ او بهش میگه آره قرار بود باهاش بریم یه کارخونه‌ای به اسم کارخونه ناریارو ببینیم عماد ازش می‌پرسه اگه سامان صمدی رو ببینی می‌شناسیش اون مرد در حالی که از ترس صداش می‌لرزه بهش میگه نه ندیدمش تا حالا عماد میره تو صورتش و بهش میگه یعنی تو سامانو اصلاً ندیدی تا حالا؟ او تایید می‌کنه و میگه ندیدمش قرار بود با دوستش برم پیشش تازه اونجا ببینمش که کنسل شد نرفتم. عماد ازش می‌پرسه خانم هانا کشته شده؟ اون مرد با تعجب میگه خانم؟ سپس می‌خنده و بهش میگه مگه خانم هم کشته میشه؟

عماد میگه یعنی چی؟ اون مرد بهش میگه بعضیا می‌گفتن اصلاً انسان نیست پریه یه جوریه اصلاً کسی نمی‌تونه اونو بکشه و الانم که غیب شده و نیستش به خاطر همینه عماد از شنیدن این حرفا خنده‌اش می‌گیره و با پوزخند میگه یعنی اصلاً نمی‌میره!؟ حشمت با عصبانیت میره سراغ فروغ و بهش میگه تو معلوم هست چیکار کردی؟ فروغ که خواب بوده بهش میگه باز چیه خونه رو گذاشتی رو سرت! حشمت با عصبانیت بهش میگه چرا رفتی تمام رمز ارزهارو فروختی چرا با من اصلاً مشورت نکردی؟ فروغ بهش میگه درباره فروش اموال خودمم باید مشورت کنم؟ دلم خواست همشونو رفتم تبدیل کردم! حشمت با عصبانیت میگه تو چرا اینجوری شدی من برای جابجایی اون پول‌ها باید کلی حساب پس بدم بعد تو رفتی سرخود اونارو تبدیل کردی؟ باید بری همشونو دوباره بخری حتی شده به ضرر! فروغ بهش میگه می‌دونی چیه من دیگه از این چیزا خسته شدم می‌خوام از این خونه برم با ستاره از اینجا میریم! از تو هم طلاق می‌گیرم.

می‌دونی دخترت رفته تو آسایشگاه و تو بخش بیمارهای روانی بستری شده؟ اون داره از بین میره! اجازه نمیدم به خاطر کارهای اشتباه تو دخترم این وسط تاوان پس بده! حشمت با عصبانیت صداش می‌زنه که فروغ بهش میگه بهتره دور و بر من نباشی وگرنه چیزهایی می‌دونم با مدرک که اصلاً برات خوب نمی‌شه سپس میره. حشمت با عصبانیت میره به آذر زنگ می‌زنه و بهش میگه می‌خوام برم همه چیزو بگم آذر بهش میگه برای خودت هم خیلی بد میشه حشمت بهش میگه بهت یه هفته فقط فرصت میدم آذر میگه اون وقت همه چیزهایی که نباید بدونه رو دیگه می‌فهمن حشمت با عصبانیت تلفنو قطع می‌کنه. که آذر سریع زنگ می‌زنه به یه نفر و بهش میگه حشمت داره خرابکاری می‌کنه! عمو دانیار به کارخونه رفته و با هوژان در حال صحبت کردنه و میگه اومدم درباره آکو باهات صحبت کنم هوزان بهش میگه من به این موضوع شک دارم عمو جان احساس می‌کنم سوران آکو را فرستاده تا بره از اسرین کمک بگیره! عمویش بهش میگه خب چرا بهشون چیزی نگفتی که جلوشونو بگیری؟

هوژان میگه گفتم مطمئن نیستم اگه مطمئن بودم کلاً شراکتشو قبول نمی‌کردم و اگه بفهمم حس و حال آکو داره روی روند کارخونه تاثیر می‌ذاره نه تنها سرمایه‌گذاریشو قبول نمی‌کنم بلکه هرجور شده پول جور می‌کنم و سهامتونو می‌خرم ازتون‌ بعد از کمی صحبت کردن عمو دانیار از اونجا میره. بعد از رفتن او مهندس شفیعی پیش هوژان میره و ازش مرخصی می‌خواد و میگه امروز یه کار مهمی تو تهران دارم خواستم ببینم اگه میشه مرخصی بدین من برم هوژان میگه باشه برو ولی بهم یه قولی بده مهندس شفیعی بهش میگه چه قولی؟ او بهش میگه اینکه هیچ وقت منو دور نزنی و به کارخونه و کارم خیانت نکنی! مهندس شفیعی بهش میگه تو مرام ما این کارا نیست اصلاً جایی نداره! سپس او از کارخانه بیرون میره و به سمت فرودگاه راهی میشه. همسرش رفته فرودگاه دنبال اردشیر شفیعی.

او حسابی به هوژان حساس شده و تو مسیر برگشت به خانه با اردشیر دعوا می‌کنه سر هوژان که به جای گفتن دکتر ستوده اونو با اسم کوچیک صدا می‌زنه و حسابی می‌ریزتش به هم. اردشیر با شنیدن این حرفا ازش می‌خواد تا بس کنه و ادامه نده اما همسرش شو خالی می‌کنه و حرف‌های دلشو می‌زنه و میگه که اگه چیزی بینتونه بگو که در جریان باشیم! اردشیر عصبی میشه و داد می‌زنه که بس کن این چرت و پرت گفتناتو! وقتی به خونه می‌رسن مینا دخترشون از دانشگاه به خونه رفته که مادرش میره اتاق اردشیر و ازش می‌خواد تا جلوی بچه‌ها دعوارو کش نده که اونا چیزی نفهمن.

آکو ایران برگشته و یکراست میره کتابخونه پیش پدرش و ازش می‌خواد تا با هم صحبت کنند پدرش بهش میگه نمی‌بینی مشتری دارم و دارم باهاش حرف می‌زنم؟ تو خونه حرف می‌زدیم! آکو میگه شب قراره هوژان بیاد خونمون باید قبلش حرف می‌زدیم سپس پدرش بهش میگه هوژان فکر می‌کنه تو با اسرین داری همکاری می‌کنی! آکو بهش میگه داره درست فکر می‌کنه و همه اینا نقشه سوران بود من برای رسیدن به هوژان دست به دامن همه می‌شم و با همه می‌جنگم حتی خودش! و بعد از زدن حرفاش به پدرش از اونجا میره. سید محمد به هوش اومده که او را بخش مراقبت‌های ویژه می‌برن. عماد میره به ملاقاتش و خوشحاله از اینکه از کما اومده بیرون….

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا