
خلاصه قسمت هجدهم و لینک دانلود ۱۸ سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.
«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باندهای تبهکاری و کلاهبرداری میشود. داستان از جایی آغاز میشود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا میکند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقهمند میشود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامهها میشود.
دانلود قسمت ۱۸ سریال ناریا
_url=https://telewebion.com/product/0xc51d710
خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال ناریا
سامان رفته به دم در خانه کتایون مادرش وقتی زنگ میزنه کتایون بهش میگه صبر کن من با دخترا میخوایم بریم تا یه جایی و آیفون را میزاره. سامان از فرصت استفاده میکنه و میره کتاب خطی را از تو کیف رمز داره صندلی پشت ماشین برمیداره و زیر صندلی راننده قایم میکنه. همون موقع قلاویز منشی و دوست نزدیک جهان با پلیس به اونجا میاد و به مامورین میگه ایناهاش خودشه ازش شکایت دارم سامان جا خورده و ازش میپرسه که ماجرا چیه؟ مامورین بهش میگن ازتون شکایت شده باید بریم کلانتری سامان قبول میکنه و باهاشون همراه میشه. تو کلانتری رئیس پلیس به سامان میگه اگه رضایتشو نگیرین باید امروز بازداشتگاه بمونین قلاویز رئیس پلیس میگه من دیگه برم سامان پوزخند میزنه و میگه به همین راحتی؟ الکی یکیو میخواین بندازین بازداشتگاه؟ پلیس میگم چه الکی هم نیست حساب کتکش زدی سامان به بازداشتگاه منتقل میشه. امید رفته به خونه مژگان تا باهاش صحبت کنه درباره ستاره امید بهش میگه تازه فکر میکنه من باهاش دشمنی دارم من میخوام بفرستمش بالای دار!
مژگان بهش میگه خوب نمیتونه باور کنه که یه نفر پاش وایساده هیچکی باور نمیکنه تو این دوره زمونه چه برسه به خودش! امید به مژگان میگه من باید دنبال بقیه باشم چون میدونم کسای دیگه هم هستند که تو این قضیه دست دارند. مژگان بهش میگه خیالت راحت بشه قاضی باور کرده که ستاره مریضه امید خوشحال میشه و میگه خب این یعنی اینکه تازه کار ما شروع شده! همان موقع آذر به مژگان زنگ میزنه و بهش میگه باید یه کاری کنی امید از این پرونده دست بکشه وگرنه زندگی همهمون رو به تباهی میره! من قویم میتونم خودمو از این منجلاب بکشم بیرون ولی امید پاش گیره! مژگان بهش میگه من چه جوری میتونم منصرفش کنم؟ آذر تهدیدش میکنه که پرونده مطبتو فکر نکنم دوست داشته باشی دوباره بیاد رو میز! مژگان حسابی به هم میریزه وقتی برمیگرده به سالن میبینه امید اونجا نیست. امید رفته به سمت آدرسی از مادر ستاره و جلوشو میگیره و باهاش حرف میزنه و میگه من دارم تمام تلاشمو میکنم که ستاره را نجات بدم من و شما تنها یک هدف مشترک داریم اونم ستاره است اگه قرار باشه کسی کمکش کنه باید شما باشین!
اون مدام میگه من چیزی نمیدونم اما امید باهاش حرف میزنه و با اصرارهاش مادر ستاره میگه باشه فقط باید قول بدی که به کسی نگی اینارو من بهت گفتم و میونه من با حشمتو به هم نزنی! امید قبول میکنه و میگه قرار نیست کسی بفهمه مادر ستاره بهش میگه من از تو گوشی حشمت چند تا آدرس پیدا کردم شاید به دردت بخوره و اونارو به امید میده. همون جاسوسی که در قالب دوست یه هوژان نزدیک شده بود بهش دوباره زنگ میزنه و با هم صحبت میکنند هوزان بهش میگه واسم پا قدم خیلی خوبی داشتی داره خط سوم کارخانهام راه میفته و بعد از کمی حرف زدن تلفنو قطع میکنه. شفیعی رفته سر کارش و تو اتاقش سریعا پشت میز کارش میره و سیستمو روشن میکنه او از اونجا به طرف قراردادهاش پیام میده که من استخدام شدم سپس با خودش صحبت میکنه و میگه یک بلایی سرت میارم اون سرش ناپیدا!
شب سامان تو بازداشتگاه خوابش برده که مامور میره پیشش و بیدارش میکنه و میگه آزاد شدی سامان جا میخوره. فردای آن روز سامان وقتی از خونه بیرون میزنه به افشین زنگ میزنه و میگه که دیروز بازداشتگاه بودم اون قلاویز عوضی شکایت کرده بود ولی یه نفر اومده واسم سند گذاشته منو آزاد کرده باید بفهمیم اون کیه. سامان شب به سمت خانه مادرش میره که متوجه میشه ماشینش که جلوی در خونه کتایون پارک کرده بود تمام شیشههاش خورد شده و جا خورده و یاد کتاب میافته و سریعاً زیر صندلیو میبینه اما هرچی میگرده اثری از کتاب نیست و متوجه میشه که کسی از قصد اومده اونجا و اون کتابو دزدیده. سامان حسابی به هم میریزه و وقتی به داخل خانه میره میبینه قلاویز اونجاست و با کتایون در حال حرف زدن درباره دارایی جهان هستند که از کتایون بالا کشیده بود.
سامان با دیدن قلاویز حسابی به هم میریزه و میگه این اینجا چیکار میکنه؟ تو چه جوری با چه جراتی اومدی اینجا؟ سپس بهش میگه من الان میرم پیش خواهرهام وقتی برگشتم نباید اینجا ببینمت و میره. او وقتی میره به اتاق خواهرهاش میبینه اونا دارن گریه میکنن سامان به هم میریزه و میگه چی شده؟ آنها بهش میگن که هیچی فقط دلمون گرفت چرا یهو این بلاها سرمون اومد سامان میگه میگذره و از پسش برمیای سامان بعد از کمی حرف زدن باهاشون ازشون میخواد تا به عمه زنگ بزنه تا بیاد دنبالشون و از اونجا برن. سامان وقتی به سالن برمیگرده با دیدن قلاویز اونجا میگه مگه من بهت نگفتم اینجا نبینمت؟ او قلاویزو میگیره و کشان کشان از خونه میخواد بیرون ببره کتایون ازش میخواد تا تموم کنه این بازیشو چون اونجا خونه خودشه و قلاویز هم مهمونشه از طرفی مباشرش هم هست سامان به اینا اعتنایی نمیکنه و از اونجا پرتش میکنه بیرون. او با مادرش کمی بحث و دعوا میکنه سر قلاویز و بهش میگه یک بار دیگه دور و بر خودت اونو ببینم به جون خودت میکشمش و از اونجا میره…