خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال جنگل آسفالت
سریال جنگل آسفالت به کارگردانی پژمان تیمورتاش و تهیه کنندگی اسماعیل عفیفه و نویسندگی آن را مهدی اسدزاده برعهده دارد.
سریال جنگل آسفالت قسمت سیزدهم
قسمت سیزدهم: منچستر
هنگامه مجبور میشه سوار ماشین پاشا بشه و البته خودش میرونه، پاشا هم پشت میشینه و میگه جلو بشینه سر درد میگیره. هنگامه میگه بخاطر آبروش مجبور شده سوار ماشین بشینه پاشا هم براش قیافه نگیره چون همه چیز رو در موردش می دونه و اینکه خرش از پل بگذره دیگه به هنگامه محل نمیده، پاشا میگه جالبه و اینکه دیگه چه چیزهایی درباره اش میدونه؟ هنگامه میگه میدونه که زن داشته و زنش دیوونه شده و بعدش تصادف کرده و مرده، پاشا میگه زنم رو میدونی بچه هام رو هم میدونی. الانم برو مرتضی گرد میخوام برم پیش بچه هام.
هنگامه ماشین رو جلوی یه خونه نگه میداره و داخل میشن، پاشا پیاده میشه کلی بچه میان دور پاشا و بابا صداش می کنند و کلی شلوغ بازی در میارن. پاشا از سلطنت میپرسه نهار چیه؟ اونم میگه آبگوشت، خب می گفتی مهمون داری سبزی خوردن میشستم، پاشا میگه نگران نباش مهمونم خاکیه، بعد از هنگامه میپرسه آبگوشت میخوری؟ اما هنگامه فقط نگاه میکنه و هیچی نمیگه، پاشا مشغول خوردن آبگوشت میشه و میگه بچه ها اسم اینجا رو گذاشتن منچستر، فکرشو میکردی یه روز بشینی تو اولدترافورد آبگوشت بخوری؟ دیزی خوری بلدی یا یادت بدم؟ هنگامه میگه تو پیست شمشک که مخمو نزدی تمام جد و آبادم دیزی خور بودن. پاشا میگه گفتم شاید بچه بالا شهر پایین شهر باشی پس اگه بلدی گوشتش خودت بکوب. بعد میگه این سلطنت عنقه ولی دست پختش حرف نداره، فقط ایرادش اینه دستاشو نمیشوره، از هنگامه میپرسه هنوزم فکر می کنی منو خوب میشناسی؟ هنگامه میگه نه، اما هنوزم خوشم نمیاد ازت، پاشا میگه از این ستون تا اون ستون فرجه، هنگامه میگه تو که پولت از پارو بالا میره چرا این بچه ها رو به آرزوهاشون نمیرسونی؟ پاشا جواب میده که من وظیفم نیست اونا به آرزوهاشون برسونم من وظیفمه که بهشون یاد بدم بدوئن دنبال آرزوهاشون، اونیکه از روز اول بابا لنگ درازش بنز انداخته زیر پاش دیگه فرق بین پیکان و بنز رو نمی فهمه، آدمی که آرزو نداشته باشه صبح نمی تونه از خواب بیدار بشه، اشکالش چیه، هنگامه میگه اشکالش اینه که داری رو این بچه ها پیاده می کنی، پاشا جواب میده منم تو بیمارستان فرمانیه بدنیا نیومدم که، یه روزی مثل همین بچهها بودم، بابام که مرد زندگیمون نابود شد، مادرم کارش کشید به تیمارستان، خواهرم فرشته تو تيمارستان بدنیا اومده، من بچه بودم و کسی رو نداشتم و نمیشناختم، تو خیابونا می پلکیدم یه روزی یه آقایی که بهش میگفتم بابا دست منو گرفت سر و سامونم داد منو برد یه جایی مثل همینجا، بعدها که بابام مرد جاش من شدم بابای بچه ها، بعد با لبخند به هنگامه میگه کاش معذرت خواهی بلد بودی حداقل، هنگامه میپرسه بابت چی باید معذرت بخوام؟ پاشا میگه بابت اینکه به من گفتی بچه پولدار، بچه پولدار یه زمونی تو محل ما فحش بود، هنگامه میگه ولی تو محل ما آرزو بود، پاشا میگه بچه پولدار اونه که شغلش تو جیب باباشه من حقمو با کاردک از کف آسفالت کندم، خواهرمو بزرگ کردم مادرمو جمع و جور کردم خونه و زندگی ساختم، من نه بلدم جا بزنم نه درجا، الانم فکر نکن اخم کنی من بی خیال میشم می رم پی کارم هرچی بیشتر اخم کنی من جا پام سفتتر میشه، بعدش از هنگامه می خواد تا بهش یه فرصت بده، هنگامه میگه ما به درد هم نمی خوریم تو دوست داری همه به حرفات گوش بدن اما من بلد نیستم گوش بدم ، پاشا میگه به درک گوش نکن هر کاری دوست داری بکن ، هنگامه میگه هر دو مون یه آدم آروم می خواهیم ، پاشا: خب آروم شو، هنگامه: نمیتونم، پاشا نوشابه رو برای خودش با قاشق باز می کنه و میگه باشه من آروم میشم، توپ بچه میفته پیشش ، توپ رو بر میداره و میگه چرا نشستی مگه فوتبالیست نیستی بیا تو زمین، بعد خودش میره با بچه ها بازی کنه و هنگامه هم میره تو بازی و مشغول میشن.
غزال میره قهوه خونه پیش حمید بهمنی اون بهش میگه چرا اومده اینجا و بره بهش زنگ میزنه، غزال میگه سند کارگاه رو می خوام، بهمنی میگه سند تو باغچه است من الان با رئیس بانک جلسه دارم فردا بیا، غزال مجبور میشه بره.
ایرج میره سراغ صابر تا ببینه با عاطفه چه صنمی داره، با هم دست به یقه میشن، غزال پادرمیانی میکنه ایرج میگه امیر صابر و عاطفه رو با هم دیده، این پول منو برداشته، غزال میگه این با عاطفه چیکار داره، ایرج عصبانی میگه تو چرا پشت ما نیستی چرا همیشه پشت غریبه هایی، از الان به بعد بهتون حالی میکنم ایرج طلا کیه. ایرج با امیر میرن میدون فردوسی. غزال به صابر میگه چرا نزدیش؟ ایرج چی میگه عاطفه رو از کجا میشناسی؟ اگه چیزی میدونی بگو، صابر یه سیگار میکشه و هیچی نمیگه.
ایرج و امیر میرن دفترخونه می بینن شوهر سابق عاطفه اونجاست، ایرج میره پیشش و میگه دنبال زن سابقت می گردم، برو بهش بگو ایرج طلا دنبالته و ظرف اسید سرجاشه بعد میرن.
فرشته و جمشید از مهمونی برمی گردن، جمشید اونجا تو جمع دست روی فرشته بلند می کنه، فرشته گریون میگه چرا اینکار رو کرده، با هم تو خیابون جر و بحث می کنند و جمشید قهر میکنه فرشته رو تنها ول می کنه میره.
ایرج به امیر قرص میده حالش بهتر بشه میگه عاطفه رو پیداش می کنم، امیر میگه باید بکشیمش، ایرج ماساژ میده تا بخوابه امیر میگه بابا برام لالایی که بچه بودم واسم می خوندی ایرج با گریه واسه امیر لالایی می خونه تا بخوابه.
هنگامه و پاشا میرسن در خونه هنگامه، پیاده میشه و پاشا زنگ میزنه غزال بیاد دنبالش، غزال بهش قضیه عاطفه و امیر رو میگه ، پاشا میگه اصلا معلوم نیست عاطفه ای درکار باشه، الان گیر داده به صابر تا قسط بعدی رو هم من بدم، پاشا میره پیش صابر میپرسه چرا نزدیش حتی اگه به ضرر من شد، یه جوری بزن بلند نشه، دیه اش با من.
ایرج همچنان شوهر سابق عاطفه رو تعقیب می کنه. امیر تنها از خونه میره بیرون، میره پیش هنگامه، امیر میگه من مجبور شدم بخدا دوستت دارم ، هنگامه میگه تو غلط کردی و از اینجا برو من فکر میکردم با همه لوس بازیات آدم درستی هستی، دلم میخواد روت بالا بیارم، یه بار دیگه ببینمت به خاک بابام می کشمت اونقدر ازت متنفرم که حاضرم خودم بکشمت.
پاشا برمیگرده خونه و می بینه تو حال رو مبل خوابیده بیدارش می کنه و می بینه صورتش قرمز شده، فرشته میگه اون بدبخت روحش خبر نداره و منو ندید من خودم خوردم زمین. فرشمیره غدا رو داغ کنه و پاشا با عصبانیت میره سراغ جمشید و همونطور تو خواب کتکش میزنه فرشته هر چی داد میزنه فایده نداره، پاشا جمشید رو دست خالی از خونه بیرون میکنه و فرشته هرچی گریه میکنه فایده نداره.
امیر روی پل با ساقی قرار میداره و ازش مواد میگیره حالش خیلی بد شده بود، برمیگرده خونه ایرج میگه نباید از اولش هم میوردم اینجا رفته کارش رو کرده اومده. امیر به ایرج میگه بابا هنگامه دیگه منو نمی خواد اگه اون برنگرده من خودمو می کُشم، ایرج میگه همه چیز رو درستش می کنم.
هنگامه تو اتاقش زیر لحاف از ته دل داد میزنه.
ایرج از خونه میره بیرون می بینه پاشا و صابر جلوی درن، میگه اومدید دعوا؟ پاشا میگه امیر رو بگو بیاد می خوام با صابر رودر روش کنم، یه حرفی زده باید پاش وایسته، ایرج میگه به وقتش خودم این داستان رو روشن می کنم. پاشا میگه من وقت ندارم می خوام تکلیفم با تو زودتر روشن بشه، ایرج میگه بذار عاطفه رو پیدا کنم سه تاشون رو میذارم کنار هم رودر رو ببینیم کی به کیه؟ پاشا میگه این جریان به من ارتباطی نداره اومده بودم بزنم ولی دیدم خدا زدتت، فقط دیگه نمی خوام ببینمت، ایرج میگه قولنامه رو که بزور ازم گرفتی پسش بده هر کی بری سیه خودش، پاشا میگه مگه زمین مال تویه اگه هم بدم میدم به صاحبش، بعدش هم تو به من بدهکاری، ایرج میگه زمین گرده من به خیلیا رسیدم به تو هم میرسم.
سیمین از بیمارستان مرخص میشه و آرزو کمکش میکنه بهش میگه نترسه اگه بترسه فکر می کنن خبریه. مامور سیمین رو میبره…