هنریویدئو

خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال ناریا + دانلود قسمت ۱۲ سریال ناریا از شبکه یک

خلاصه قسمت دوازدهم و لینک دانلود ۱۲ سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باند‌های تبهکاری و کلاهبرداری می‌شود. داستان از جایی آغاز می‌شود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا می‌کند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقه‌مند می‌شود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامه‌ها می‌شود.

دانلود قسمت ۱۲ سریال ناریا

https://player.telewebion.com/0xc53f0c9

خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال ناریا

هوژان و سوران به  کارخانه رسیدن که فهیمه به هوژان میگه رفت پسر عموت او میگه کجا رفت؟ فهیمه میگه نتونستم جلوشو بگیرم سپس میرن داخل پیش فرامرزی و ازش میپرسن که چیشد؟ او بهشون میگه که خواست بیاد قسمت فنی کارخانه گفتم نمیتونین شما بیاین اینجا اما اون پوزخند زد و گفت من جز سرمایه دارها هم هستم و بعد از کمی بحث کردن می‌بینین که چه بلایی سرم آورد سوران بهش میگه من تو حیاط منتظرتم تا بریم ازش شکایت کنیم. فرامرزی به هوژان میگه بالاخره شما مدیر مایی هرچی بگین همون کارو می‌کنم شکایت کنم یا نکنم؟ در آخر فرامرزی با سوران به کلانتری میرن اونجا جناب سروان به فرامرزی میگه که تعریف کنه ماجرارو او قضیه را میگه که پسر عموی سوران بهش میگه اصلاً اونجا کسی نبود از کدوم شاهد داری حرف می‌زنی؟ جناب سروان بهش میگه اصلاً شاهد باشه یا نباشه ما به شاهد کاری نداریم سپس از فرامرزی می‌پرسه که ازش شکایت داری یا نه؟ فرامرزی به جناب سروان میگه به خاطر سفیدی موی پدرش که جای بزرگمون نه از سر تقصیراتش می‌گذرم.

دوست جهان با عکس سونوگرافی پیشش میره و بهش میگه که سالمی چیزی از بدنت کم نشده اصلا ماجرا چیه؟ جهان میگه واست بعداً تعریف می‌کنم دکترش بهش میگه ولی اینو بدون که قلبت خیلی وضعش بده با یه سکته میری اون دنیا مراقب باش. تو مسیر جهان به سامان زنگ می‌زنه و بهش میگه که اگه به کتایون چیزی بگی من می‌دونم با تو می‌دونی که چه بلاهایی می‌تونم سرت بیارم! جهان بهش میگه بهت زنگ زدم که فقط بگم تازه بازی شروع شده بچرخ تا بچرخیم ببین چه بلایی سرت میارم که مرغ‌های آسمونم به حالت گریه کنن. حشمت پدر ستاره رفته پیش زهرا خواهر امید تو نمایشگاه تابلوش‌ زهرا با دیدنش جا می‌خوره و میگه تو اینجا چیکار می‌کنی؟ حشمت میگه باید صحبت کنیم زهرا ازش می‌خواد تا بره تو اتاقش تا پیشش بره و اونجا حرف بزنن. حشمت با کلافگی به زهرا میگه معلوم هست داری چیکار می‌کنی؟ خیلی بد کردی نباید پای ستاره به اینجا کشیده می‌شد زهرا میگه ما درباره تمام موضوع‌ها صحبت کرده بودیم بدبختیمون از جایی شروع شد که تو به جای خودت دخترتو آوردی تو این ماجرا حشمت میگه آره درباره همه چی صحبت کردیم ولی نگفتیم که تهش جهنمه فقط اینو بدون که اگه من بسوزم همه رو می‌سوزونم!

اونا با همدیگه بحث و دعوا می‌کنند و در آخر حشمت با عصبانیت از اونجا میره. زهرا به هم می‌ریزه مژگان به ملاقات ستاره رفته اونجا باهاش صحبت می‌کنه و میگه که نگران نباش پدرت داره همه سعی و تلاششو می‌کنه تا تورو از اینجا آزاد کنه ستاره میگه اون نگران خودشه نه من اگه کاری کنه واسه خودشه چون می‌دونه آخرین برگ برنده اش دست منه پس واسه مژگان تعریف می‌کنه که وقتی فقط ۱۸ سالش بود اونو می‌برد پای معامله‌هایی که معلوم نبود چه اتفاقی می افته سپس مژگان از ستاره می‌خواد تا تمام تمرکزشو بذاره روی فرید و ببینه چیزی ازش یادش میاد یا نه. ستاره بهش میگه باورت میشه هرچی می‌گذره کمرنگ‌تر میشه و چیزی ازش به یاد نمیارم؟ سپس روز دادگاه یادش میاد که بهش میگه اونجا وکیلش اشتباهی به جای فرید سامان صداش کرد که منم جا خوردم ولی خود فرید سریع ماجرارو جمع کرد مژگان میگه خب اینکه خیلی خوبه پس می‌خوای بگی که اسم اصلیش سامان بوده؟ بازم بیشتر فکر کن ببین دیگه چی ازش به یاد میاری.

ستاره هرچی به فرید فکر می‌کنه از نظر ذهنی بیشتر به هم می‌ریزه و وقتی می‌بینن که حالش خوب نیست برمی‌گردوننش به سلول. شب جهان وقتی به خونه برمی‌گرده کتایون با دیدنش جا می‌خوره و میگه این چه سر و وضعیه؟ چرا موهاتو از ته تراشیدی؟ این لباس‌ها چیه؟ از دیشب غیبت زده کجا بودی؟ چرا تلفنتو جواب نمی‌دادی؟ جهان می‌خواد تمام بلاهایی که سامان سرش آورده را به کتایون بگه که یک دفعه زنگ در خانه‌شون به صدا در میاد وقتی درو باز می‌کنن جهان می‌بینه مستانه همان دختری هستش که قرار بود با همدیگه همکاری کنند کتایون از دیدنش جا می‌خوره و ازش می‌خواد تا خودشو معرفی کنه مستانه که برای تهدید جهان اومده با طعنه حرف می‌زنه و میگه من مستانه ام یه مدتی هست که باهاشون در ارتباطم کتایون جا می‌خوره و بهش میگه منظورتون سامانه دیگه؟

او به جهان نگاه می‌کنه و به کتایون میگه بله البته ایشونو هم دیشب توی دورهمی دیدم آشنا شدم دیدم گوشی دومشونو جا گذاشتن منم تنها آدرسی که ازشون بلد بودم اینجا بود گفتم بیام بهتون بدم البته با آقا جهان قراره یه همکاری داشته باشیم کتایون با به هم ریختگی گوشیو از دستش می‌گیره و بعد از رفتنش شروع می‌کنه با جهان دعوا کردن. اون سرش داد می‌زنه و میگه این زنه چی میگه؟ با همدیگه چه همکاریو دارین شروع می‌کنین که به من چیزی نگفتی؟ چرا باید گوشیتو جا بزاری؟ مگه شب گذشته کجا بودین که اونم بوده؟ جهان یک دفعه عصبانی می‌شه و شروع می‌کنه به داد زدن که یک دفعه از شدت عصبانیت قلبش درد می‌گیره و رو زمین می‌افته کتایون جهانو می‌بره به بیمارستان و خودش هم به خاطر وضعیت پیش اومده حالش بد میشه و تو اورژانس بستریش می‌کنند. سامان به همراه خواهرهاش به دیدن کتایون میرن. دکتر از مهندس جمشید می‌پرسه که عبدالله کجاست؟ اگه نگی کجاست به احتمال زیاد دو تا قتل میفته گردنت او آدرسی از قهوه خونه را تو محل وردآورد بهشون میده و میگه اکثراً شبا اونجا میره…

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا