هنری

خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال جنگل آسفالت

در این پست از صفحه فردا خلاصه قسمت دوازدهم سریال جنگل آسفالت به نام جنون از نظرتان می گذرد. سریال جنگل آسفالت از جمعه ۳ فروردین ساعت ۸:۰۰ از نماوا منتشر شده و تاکنون دوازده قسمت از آن توزیع شده است.

سریال جنگل آسفالت به کارگردانی پژمان تیمورتاش و تهیه ‌کنندگی اسماعیل عفیفه و نویسندگی آن را مهدی اسدزاده برعهده دارد.

سریال جنگل آسفالت قسمت دوازدهم

قسمت دوازدهم: جنون

پاشا تو سینمای تعطیل خودش با مهندسی که از بچگی عمو صداش میزده قرار میذاره و عموش میگه چند بار فرستادم دنبالت چرا جواب نمیدی، پاشا میگه حالا که بین مریض اومدی تو، عمو میگه خبر داری تو بورس کله شدیم؟ می خوام بذارم تو کاسه دکتر طوری که ندونه چطوری خورده، پاشا میگه گفتی با دست ما بذاری تو کاسه اش که اگه قرار شد دستی قلم شه دست ما قلم بشه، ما کتکهامونو خوردیم، مهندس: حتی اگه یه فساد اقتصادی ببنده بهت و بندازتت اوین؟ پاپوشت رو از الان دوخته، منتظر مناسبتشه که پات کنه، پاشا میگه چرا فکر کرده من قراره براش مشکلی درست کنم؟ بهش میگه چون گنده شدی، اما پاشا میگه رقیبش نیستم، مهندس بهش میگه تو بله رو بگو رقیبش که هیچی یه کار میکنم آقا بالا سرش هم بشی، پاشا میگه اومدی خواستگاری؟ مهندس میگه یه بار ماشین داریم گیر کوچیکی تو گمرک داره می خوام واگذارش کنم به تو با نصف قیمت، پاشا میگه ماشین می خوام چیکار پول یکیش رو هم ندارم مهندس یه راه حل میده به پاشا که پاشا میگه چرا شریک نشیم و تنهایی بره تو شکم دکتر، دکتر فهمیده من دندون خریتم رو خیلی وقته کشیدم تو نفهمیدی؟ مهندس میگه اگه تو این هفته نره خارج می گیرنش و میگه کل زندگیش رو روی این ماشین ها گذاشته تا حال دکتر رو بگیره، سه تا وزارت خونه می خوان سال دیگه ماشین هاشون رو نو کنند دکتر تا میتونسته حواله داخلی خریده تا مناقصه رو برنده بشه و ماشین ها رو اون تامین کنه اما این ماشین ها دست تو باشه برنده تویی، هیچ احمقی نمیاد ماشین خارجی رو ول کنه بچسبه به ماشین های دکتر، یه شبه مدرک میگیری میشی آقای دکتر به این فکر کن.

هنگامه میره باشگاه با مربی و مدیر جلسه داشته، بهش میگن که ما یه قرارداد داخلی با شما داریم که می بریم هیئت فسخش می کنیم، بهتره بره دنبال یه تیم دیگه، هنگامه میگه من هر جوری هست می خوام تو تیم بمونم و بازی کنم اخراج حالیم نیست، صوفیان به هنگامه میگه من ضمانتت می کنم دایی یحیی هم ریش گذاشته که برات جلسه بذارن، آبرومون رو نبر. هنگامه سر تمرین بر می گرده و با تیم بازی میکنه، آخر تمرین مربی ازش تست رفت و برگشت میگیره.

ایرج و آرزو میفتن دنبال هومن میرن محضر خونه می‌فهمن سند درست انتقال یافته، پسرخاله میگه واقعا کارتون عجیبه انگار سند رو واسه رضای خدا دادید رفته، غزال از آرزو میپرسه که چند وقته با هومن آشنا بوده که آرزو میگه یه هفته ده روز، غزال تعجب می کنه که تو این مدت کم به همچین آدمی اعتماد کرده، میگه فکر می کردم بین اینها عقل آرزو لااقل درست کار می کرده ، آرزو میگه چون باهاش مثل آدم رفتار کرده گولش رو خورده، یه جوری حرف میزده باهاش که حاضره همه زندگیش رو بده تا دوباره برگرده، ما بدبخت محبتیم از وقتی یادمه همش افتادیم بجون هم کی باهام مثل آدم برخورد کرده که چشممون سیر بشه معلومه مثل ندید بدیدها گول می خوریم، یکی بلد باشه محبت کنه کلنگ هم باشه خر میشه، آرزو به غزال میگه تو خودت تا بحال چند بار خر شدی؟ غزال میگه هزار بار.

دانیال تو درمانگاه زندان بود که به دکتر میگه یه چیزی بهش بده از این ضعف دربیاد دکتر بهش میگه باید نوروبین بزنه وقتی دکتر میره آمپول بیاره هم تختی دانیال بهش میگه زیر سرت چرا بلنده کوتاش کنه، دانیال از زیر بالش یه موبایل در میاره سریع میذاره تو جیبش.

شب شده بود و هنگامه همچنان در حال تمرین تو باشگاه بود بهش میگن بسه و بذاره بره در حالیکه پاشا برای شام اومده بود خونه هنگامه و مادرش داشت براش فال قهوه می گرفت، به پاشا میگه هنگامه هر جا باشه الان میرسه، پاشا میگه فکر نکنم بیاد، ناهید تو فنجون قهوه رو می بینه و به پاشا میگه یه رازی تو دلته که نمی تونی درباره اش حرف بزنی یه زن که اول اسمش، تا می خواد بگه پاشا میگه هنگامه است که من دوستش دارم ولی اون دوست نداره دوستم داشته باشه، ناهید میگه کاش با دوست داشتنت آدما رو نمیترسوندی، هنگامه تو زندگیش به اندازه کافی بدبختی کشیده ، پاشا میگه من الان شما رو ترسوندم؟ ناهید میگه آره موهای تنم سیخ شد وقتی اسم هنگامه رو آوردی، یه لحظه فکر کردم کاش سر دانیال ازت کمک نمی گرفتم هنگامه هم اگه بخواد من نمی خوام، پاشا میگه چرا؟ بد کردم جلوی اون قضیه رو گرفتم؟ من صدبار گفتم که از کسی طلبی ندارم، اگه طلب داشتم دست خط می گرفتم ازتون، کاش می تونستم ول کنم برم ولی نمی تونم، هنگامه رو اولین بار تولد غزال دیدم بعد از اون شب دیگه نتونستم بهش فکر نکنم، شب و روزم هنگامه است درسته من آدم اهل معامله ام اما سر این اسم معامله نمی کنم، ناهید میگه نذار مدیون خودم بمونم بخاطر بچه هام، پاشا میگه فکر کن یکی اومده تو خونه ات که کاری برات نکرده دختر جنگی بدقلقت رو میدی بهش؟ ناهید میگه نه، پاشا میپرسه چرا؟ ناهید میگه چون من صاحبش نیستم، بچه های من اینطوری بزرگ نشدن اونا یاد گرفتن خودشون حق خودشون رو بگیرن ، خودشون تصمیم بگیرن، هنگامه کاری رو نخواد نمیکنه، پاشا میگه چیکار کنم که بخواد، ناهید جواب میده هنگامه به تو بله نمیگه چون اگه بگه فکر می کنه با دلش نگفته با عقلش گفته تا مدیون برادرش نباشه، پاشا میگه پس با این حساب نه هم نمیگه، چون اگه بگه نه نامردی کرده در حق کسی که بخاطر دوست داشتنش خیلی کارها کرده، ناهید میگه یه خورده صبر کن، پاشا جواب میده که من خیلی صبر کردم چشم بازم صبر می کنم ولی من گوشم عادت نداره نه بشنوه، ناهید جا میخوره میگه داری تهدید میکنی؟ پاشا میگه التماسه تهدید نیست، پاشا بلند میشه و میره پایین می بینه هنگامه خونه بوده و اما نیومده بالا میره بیرون و در رو می بنده، هنگامه میاد بالا و از ناهید میپرسه پاشا چی گفت، ناهید میگه هیچی شامش رو خورد رفت، هنگامه میگه من می خوام کارهامو بکنم فصل که تموم شد از ایران برم، ناهید جا میخوره میگه یعنی چی بری؟ تازه دانیال داره برمیگرده، هنگامه میگه خوبه دیگه تو هم تنها نیستی، ناهید میگه من یه روز خوش نباید از دست شما داشته باشم، از چی می خوای فرار کنی بری؟ هنگامه میگه از خودم! من این هنگامه ای که پشت در میشینه تا مهمون بره بیاد خونه رو دوست ندارم، هنگامه ای که به همه بدهکاره بمونم برای چی؟ می خوام برم از صفر شروع کنم، ناهید میگه فکر می کنی بری پاشا ولت می کنه، اینی که من دیدم دست از سرت برنمیداره، عاشقته دروغ هم نمی گه.

خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال جنگل آسفالت

امیر برمیگرده خونه و عاطفه باهاش دعوا می کنه که چرا رفته بیرون؟ رفته بودی پیش دختره، امیر با ناز و ادا و حرص و عصبانیت به عاطفه میگه بیا یکم بکش باهم حرف بزنیم، عاطفه میگه رنگ پولارو دیگه نمی بینی و جنازه دختره رو هم تا فردا تحویلت میدم، میره تو اتاق و امیر بدو میره دنبالش تا میشد عاطفه رو میزنه، دستهای عاطفه رو به میله پله های خونه می بنده و واسه خودش یه نیمرو میزنه، عاطفه میگه امیر گور خودت رو کندی دلم برات میسوزه، خودم پر روت کردم، کیفم رو باز کن توش بلیط فردا شب میریم پولارو هم فردا میدم بابات. امیر میگه من الان می خوام، قضیه تو با صابر چیه؟ عاطفه میگه صابر کیه؟ امیر آدرسی که امروز عاطفه رفته بود رو میده و میگه صابر کیه ؟ عاطفه میگه اونجا دفتر اسماعیلی آدم پرونه، امیر میگه پس یا من دیوونه شدم یا تو صابر اتفاقی همدیگه رو دیدید، عاطفه همه چیز رو بهم بگو بذار قال قضیه کنده بشه، من فقط دلارها رو می خوام بده برم. عاطفه میگه تو کمده، امیر میگه گشتم دلارها اینجا نیست، عاطفه میگه اونا قلاده تویه فکر کردی دلار بهت میدم، امیر کیف عاطفه رو می گرده قفل رو از توش برمیداره و میره بیرون و در رو قفل می کنه هر چی عاطفه داد میزنه فایده نداره.

امیر میره دم خونه خودشون ایرج از راه می رسه امیر صداش می کنه، همدیگه رو می بینن، ایرج می خوابونه تو گوش امیر و میگه همین مونده بچه ام بماله بهم، امیر جونشون رو قسم می خوره که کاری نکرده، ایرج رو بغل می کنه و با گریه همه چیز رو بهش میگه، ایرج و امیر میرن سراغ عاطفه می بینن دستاشو باز کرده و فرار کرده، ایرج بساط مواد رو روی میز میبینه ، امیر میگه اونا مال عاطفه بوده من نمی کشم، ایرج میگه این حرفا مال تو نیست مال اون زهرماریه که می کشی به من که دیگه اینارو نگو اونموقع که من داشتم ۱۰۰ دلار ۱۰۰ دلار جون میکندم کف شهر تو داشتی می کشیدی، من اونموقع که دنبالت میگشتم جونم به لبم رسید و مردم، الانم دیگه هیچی برام مهم نیست هر چی می خواد بشه مگه نمیگی جاشو میدونی برو بگرد پیداش کن دلارها رو هم دود کن بزن به بدنت نوش جونت . همه زندگیمون پَر شد بخاطر تو خاک بر سر من، امیر میگه غلط کردم بخدا بجون بابا عاطفه منو به این روز انداخت.

ایرج با امیر میان خونه زن دومش مهتاب تا عاطفه جای امیر رو پیدا نکنه، امیر می خوابه اونجا، مهتاب به ایرج میگه نمیگی به مادرش بگه، ایرج میگه دیگه آب از سرش گذشته، دیگه کم کم مادرش رو هم باید بیارم ور دل تو. اگه تو این چند روز سند جور نکنم سیمین رو میندازن زندان، مهتاب میگه همه زنای دور بر تو بدبختی زیاد کشیدن من و سيمين هم توش، ایرج جواب میده از من بدبخت تر مادر نزاییده زنونه مردونش نکن، بعد ازش می پرسه چند روز می تونی امیر رو نگه داری تا اوضاع روبراه بشه؟ مهتاب میگه باشه اما صاحبخونه جواب کرده می خواد بذاره رو کرایه ، می خواستم وسایلت رو بدم حمید بهمنی برات بیاره می خوام برم شهرستان، ایرج میگه چقدر اضافه کرده، مهتاب میگه مگه داری که می پرسی؟ ایرج دوباره ازش می پرسه، مهتاب میگه می خواستم از حمید بهمنی کمی نزول بگیرم، ایرج میگه مگه من مردم از دلارهاییکه داود بهش داده بود چندتا میشمره و میده مهتاب بده به صاحب‌خونه اش تا دهنش بسته بشه، امیر هنوز خوابش نبرده بود و همه اینارو می شنوه.

پاشا با وکیلش میاد سر زمین و براندازش می کنند، وکیل پیشنهاد می کنه که نصفش رو محل استراحت و تفریح کنه نصفش هم لوازم خانگی بفروشه، پاشا به وکیلش میگه کاری کنه بتونه زمین رو به روال بندازه.

آرزو دم در خونه سابقش منتظره که بالاخره یکی بیاد اونجا تا ردی از هومن پیدا کنه اما آرش میگه عمرا اگه برگرده.

ایرج به امیر میگه میبرمت کمپ ترکت میدم، اتاق آرزو رو هم خالی کن که باید برگرده پیشمون ، امیر میگه می خواد بره مادرش رو ببینه اما ایرج میگه تو این شرایط نمیشه.

پاشا میاد باشگاه دنبال هنگامه، بهش می گه همیشه شبا اینقدر دیر میزه خونه، هنگامه میگه اگه دلم می خواست همون شب میدیدمت، پاشا میگه دیشب من نخواستم ببینمت اما حالا می خوام، پاشا میگه می خوام باهات حرف بزنم، هنگامه راضی نمیشه اما بعدش مجبور میشه سوار ماشین بشه…

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا