هنریویدئو

خلاصه داستان سریال محکوم قسمت اول + دانلود قسمت اول سریال محکوم

خلاصه ای از قسمت اول سریال محکوم را به همراه لینک دانلود در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا را  آورده ایم که خواهید خواند.

اولین قسمت سریال نمایش خانگی محکوم به کارگردانی سیامک مردانه به زودی از پلتفرم نمایش خانگی فیلمیو منتشر می‌شود و پخش آن به صورت هفتگی در این پلتفرم ادامه می‌یابد.

خلاصه داستان سریال محکوم قسمت اول

مهیار میره مطب خسرو، جلوی بیمارها بهش میگه باید زودتر میومدم سراغت دیر کردم هر غلطی خواستی کردی، خسرو میگه من الان مراجعه کننده دارم که همشون وقت گرفتن بشین بعدا باهم صحبت می کنیم، مهیار میگه این مراجعه کنندهاتون میدونن که دکترشون چه آدم بی ناموسیه، یا سیاه بازی درآوردی هنوز نفهمیدن، مهیار رو به مراجعه کننده ها میگه اومدید اینجا کیو ببینید واقعا فکر کردید دلش برای شما می سوزه، دست دخترتو بگیر برو این دزد ناموسه، خسرو میگه تو انگار حالت خوب نیست، مهیار میگه آره امروز حالم خیلی بده، اما روز اول که اومدم پیشت حالم خوب بود، تو خودت به درمان نیاز داری، مریضی. خسرو میگه بس کن، مهیار میگه مشکلم اینه که بس نمی کنم، مهیار میز منشی رو بهم میریزه.

بقیه میان جلو ، آقا رحمان( آبدارچی) میاد مهیار رو کنترل کنه اما مهیار هلش میده میندازه رو گلدون و بیهوشش می کنه و با سر میزنه تو صورت خسرو و اونو هم زیر مشت و لگد می گیره و میگه پاتو از زندگی ما بکش بیرون، بالاخره یکی میاد و مهیار رو با زور میبره بیرون.

پدر یکی از مراجعین از نسرین آرمند (مادر مهیار) می خواد که کمکش کنه چون حکم اعدام پسرش اومده، نسرین میگه من طبق گفته های شاهدین و دوربین مداربسته حکم دادم، نمیشه کار دیگه ای کرد، باید برید از خانواده مقتول رضایت بگیرید. پدر میگه چرا فکر می‌کنید نرفتم، ندادن، اگه میشه شما یه کاری کنید، دستم به هیچ جا بند نیست، اما نسرین میگه وقت خودتو و منو نگیر برو رضایت بگیر. با نسرین تماس میگیرن که خودشو برسونه کلانتری، فوری میره میبینه مهیار تو درگیری که داشته شاکی خصوصی داره، آقا رحمان میاد میگه بچه ات رو نمیتونی جمع کنی بفرست دیونه خونه، خسرو میاد جلو ، نسرین شوکه میشه میگه تو چرا اینجایی، مهیار اومده مطب درگیر شده؟ آقا رحمان میگه اومده مطب همه جا رو بهم ریخته حمله کرده، خسرو میگه یدفعه اومد تو هرچی از دهنش در میومد جلوی همه به من گفت، نسرین عذرخواهی میکنه میگه ببخشید بچگی کرده، خسرو میگه نسرین اون ۲۲ سالشه ، رحمان میگه اگه آقای دکتر رضایت بده من نمیبخشم، نسرین میگه شما حال و روز بچه منو نمیدونی خسارتت رو میدم، رحمان میگه اگه خسارت بگیر بودم هر روز اونجا واینمیستادم زیر پای مردم رو تمیز کنم، بذار دو روز بره زندان ببینه اوضاع چه خبره، نسرین میگه یعنی چی از بچه من میخوای شکایت کنی؟ خسرو نسرین رو میبره کنار و بهش میگه من درستش می کنم ، نسرین میگه من با مهیار حرف زدم اما قبول نمیکنه، خسرو میگه مهیار به این ازدواج راضی نیست اگه دوباره بیاد چیکار کنم؟ نسرین هم میگه نمیدونم واقعا چیکار کنم. خسرو به رحمان میگه برو رضایت بده فردا هم نمیخواد بیای سرکار من خودم خسارتت رو میدم، رحمان محبور میشه بره رضایت بده.

مهیار میاد میبینه مادرش کنار خسرو ایستاده بهش میگه رفتی رو انداختی به این منو بیاره بیرون، من برم زندان شرفش بیشتره تا این مرتیکه بخواد واسه خودشیرینی بیاد رضایت بده، چرا منو خورد میکنی مامان، بعد به رحمان میگه نمیخواد رضایت بدی، جناب سروان میگه صداتو بیار پایین بعد بیا امضا کن برو بیرون مشکلتون رو حل کنید، مهیار میگه اصلا من ازین شکایت دارم ، من نمیخوام با رضایت این بیام بیرون، خسرو من بمونم زندان به نفع توعه، نسرین میگه بسه تو نصف روز هم نمیتونی زندان دووم بیاری دهنت رو ببند بی احترامی نکن به بزرگترت برو امضا کن، مهیار میگه باشه میام بیرون اما روزگارت رو سیاه میکنم، این داستانی رو که با مادر من شروع کردی تموم کن، به روح بابام کاری میکنم شب و روزت رو گم کنی. بالاخره مهیار مجبور میشه امضا کنه و بیاد بیرون.

نسرین بیرون کلانتری از خسرو عذر خواهی می کنه ، تابان دختر خسرو میاد میگه واقعا با مهیار دعوا کردی؟ اشکال نداره دوماد شدن هزینه داره، با اومدن مهیار نسرین خداحافظی میکنه میره، تابان میخواد بره حال مهیار رو بپرسه اما خسرو میگه الان وقتش نیست.

تو راه برگشت نسرین به مهیار میگه کی قراره دست از بچه بازیهات برداری؟ مهیار میگه هر وقت که اون مرتیکه پاشو از زندگی تو کشید بیرون، نسرین میگه تو نگرانی چی هستی فکر میکنی اگه ازدواج کنم یکی میاد بین من و تو، من تا زنده هستم نمیذارم این اتفاق بیفته، من ازت توقع دارم حالا که بزرگ شدی منم درک کنی من و خسرو دیگه تصمیممون رو گرفتیم قرارمون رو هم گذاشتیم، یه جور رو خودت کار کن تا با این مسئله کنار بیای، مهیار با شنیدن این حرفها بیشتر جا میخوره و میگه فکر کردی هر غلطی میخوای میتونی بکنی، نسرین میگه با من داری اینطوری حرف میزنی؟ بی شخصیت، مهیار میگه من بی شخصیتم؟ بعد تو که به بهونه تراپی منو انداختی جلو واسه خودت شوهر پیدا کنی شخصیت داری؟ تو از بچه ات سوء استفاده کردی، الانم نگهدار من میرم یه جا گم و گور میشم تو هم با خیال راحت دست اونو بگیر بیار خونه ات، اصلا چرا میخوای عقد کنی یه مدت همینطوری بمونید عشق و حالتون رو کنید، نسرین میزنه تو دهن مهیار و میگه خفه شو، مهیار در ماشین رو باز میکنه و خودش رو میندازه بیرون، مهیار رو میبرن بیمارستان، پدر و مادربزرگ مهیار میان بیمارستان و به نسرین میگن تا این بچه رو به کشتن ندی خیالت راحت نمیشه برای ما آبرو نذاشتی، به محض اینکه شوهرت سرش رو گذاشت زمین هوایی شدی، نسرین میگه من ۵ ساله شوهرم فوت شده، پدر شوهر سابقش میگه بگو ده سال خانم، خسرو و تابان هم میان بیمارستان، تابان میره بالا سر مهیار، مهیار میگه الان تو رو فرستادن کثافت کاریشون رو ماست مالی کنی؟ اونم میگه منو کسی نفرستاده، اینقدر سخت نباش رگ غیرتت باد کرده داری بقیه رو اذیت میکنی، تو اصلا به مامانت فکر نمیکنی، سنی نداره که بخواد بقیه عمرش رو تنها زندگی کنه، مگه تو تا ابد کنارشی، مهیار میگه داری حرص بابت رو میزنی، تویی که داری تا چندماه دیگه جمع میکنی بری آلمان پیش مامانت باید هم زور بزنی بابات رو سر و سامون بدی، ادا درنیار که دلت برای مامان من سوخته. تابان میگه بابای من بچه نیست اونا بالاخره کار خودشون رو میکنن آخرش تو اذیت میشی پس دست از کارهات بردار.

فردا صبح دکتر میاد و میگه خداروشکر شکستگی نداره و کارهای ترخیصش رو انحام میدم میتونید ببریدش خونه فقط تا چند روز کار سنگین انجام نده.

نسرین میره پیش مهیار میبینه بهرام اونجاست، ازش می‌پرسه که تو اینجا چیکار می کنی، بهرام میگه نباید میومدم ملاقات پسر محمود، اصلا مگه مهمه؟ نسرین بهرام رو میبره بیرون اتاق بهش میگه به هر دلیلی که اومدی الان وقتش نیست، بهرام میگه قبل ازدواجت با محمود گفتی وقتش نیست الانم که مرده میگی وقتش نیست، پس من کی حرف دلمو بزنم؟ نسرین میگه فقط برو. بهرام به مهیار میگه انشالله زود خوب میشی، چقدر شبیه محمود شدی، خدا بابات رو بیامرزه چقدر زود رفت رفیقم. مهیار میگه واسه بعضی ها که بد نشد، نسرین میگه دهنتو ببند بچه، مهیار میگه به من نگو بچه. بهرام میگه احترام مامانت رو نگه دار و میره .

نسرین میره کارهای ترخیص رو انجام بده ، بهرام جلوشو میگیره و میگه پدرو مادر محمود اومده بودن پیشم خیلی ازت شاکی بودن، میخوان زمین‌گیرت کنن میخوان زمین محمود رو ازت پس بگیرن، نسرین میگه اگه میتونن بگیرن ، بهرام میگه اونا یه قولنامه دارن که از دست نوشته تو معتبرتره، با همون زمین رو ازت میگیرن، نسرین میگه نمیتونن، بهرام میگه میتونن چون من جلوت وایستادم منم که میشناسی، اگه بدونم تو پرونده ای بازنده ام اصلا شروعش نمی کنم، اگه اجازه بدی من تو تیم تو باشم کاری میکنم که یه متر از اون زمین دستشون رو نگیره دیگه هم مزاحمت نشن، نسرین میگه تو هیچ وقت تو تیم من نبودی برو رد کارت.

مهیار وسایلشو جمع میکنه که بره خونه پدربزرگش، میگه اونجا راحتترم، نسرین میگه من مادرتم چرا نمیذاری مثل بقیه راحت زندگیمون رو بکنیم؟ مهیار میگه من کی باشم که نذارم تو هر کاری دلت خواسته کردی دردت چیه، درد اصلی واسه منه که از دار دنیا تو مونده بودی واسم که یه حیوونی مفت داره ازم میگیره، حواست هست یکی داره بال بال میزنه ولش نکنی بری؟ نسرین میگه پسرم بشین با هم حرف میزنیم، مهیار میگه چرا اسم آقاجون میاد آروم میشی میترسی زمینت رو ازت بگیرن؟ نسرین میگه پس نشستن باهات حرف زدن؟ مهیار میگه آره تازه گفتن بیام دادگاه علیه تو شهادت بدم، که میام. نسرین میگه تو به کی رفتی اینقدر بددل شدی، مهیار میگه اگه میخوای بشم مهیار سابق رابطه ات رو با خسرو تموم کن وگرنه مهیاری میبینی که نمیشناسیش.

نسرین یه سری عکس از پرونده خودش برای دوستش میفرسته و بهش میگه ببینه و شب بیاد کافه تابان تا باهم صحبت کنن، شب خسرو هم میاد کافه، تابان کافه رو به مشتری که میخواست اونجا رو بفروشه نشون میده، نسرین میگه مهیار همون شب وسایلش رو جمع کرد رفت خونه مادربزرگش، تابان میگه شما چرا کار رو یکسره نمی کنید چرا مراسم رو عقب میندازید مهیار ببینه کار از کار گذشته بیخیال میشه، خسرو به نسرین میگه من منتظرم تو تصمیم بگیری بالاخره حق داری یه طرف ماجرا بچه اته، منم به خاطر این شرایط نمیتونم اصرار کنم.

نسرین با اومدن دوستش بهش میگه من میخوام وکالت کارم رو تو برعهده بگیری چون فقط یه دست نوشته از محمود دارم، بهرام هم دلش خوشه که من چیزی ندارم، اونا خواستن با من لجبازی کنن وکالتشون رو دادن به بهرام. دوستش میگه سخت شد بهرام وکیل خوبیه اون چون یه طرف قضیه تویی انگیزه هاش صدبرابر شده، خسرو میگه بهرام کیه چرا با تو مشکل داره، بهش توضیح میدن که مشکل مال دوران دانشگاهه و مال الان نیست، نسرین میگه از قدیم خواستگار من بود چون بهش محل نمیدم کینه به دل گرفته ازم. خسرو میگه به من نگفته بودی، نسرین میگه آخه مهم نبود.

موقع برگشت نسرین از خسرو میپرسه سر ماجرای بهرام بهم ریختی؟ همش تو فکری. خسرو میگه آخه تا حالا چیزی نگفته بودی یهو سر و کله اش پیدا شد، نسرین میگه آخه برام مهم نبود، خسرو میگه تو توی چه فکری هستی؟ نسرین میگه داشتم به پیشنهاد تابان فکر می کردم، فقط نگران مهیارم که آسیبی بهش نرسه، خسرو میگه اگه کمتر با کارهای مهیار مخالفت کنی سرش گرم میشه و دیگه زیاد اذیت نمیشه، یه کار کن دلش رو بدست بیاری یه چیزی که به چشمش بیاد، چی الان خوشحالش میکنه، نسرین میگه اونموقع که محمود زمین رو بمن داد گفتم بعدها میفروشم یه کاری برای مهیار درست میکنم اما الان با این جریان همه چیز رفت رو هوا، خسرو میگه خب خونه چی؟ مگه نمیخواستی به اسمش کنی الان وقتشه، من البته بهت فقط پیشنهاد می کنم، دل مهیار رو بدست بیاری میتونی ازش یه مهیار دیگه بسازی.

نسرین میره محضر و کارهای اولیه ثبت سند رو انجام میده تا مهیار بره امضا بزنه. بعد با تابان میخوان برن خرید عروسی، اما نسرین بیشتر نگران مهیار بود، تابان میگه اجازه بده من برم باهاش صحبت کنم میدونم کجا پیداش کنم.

تابان میره پاتوق مهیار، زمان اجرای مهیار میرسه، مهیار داستان زندگیش رو بصورت رپ میخونه، وقتی اجرای مهیار تموم میشه میاد پیش تابان میگه من دیگه تو اون خراب شده نمیام، تابان میگه مامانت رفته شش دونگ اون خراب شده رو زده به نامت، مهیار میگه که چی بشه؟ تابان میگه برای اینکه ثابت کنه براش مهمی دعواشون سر زمین هم بخاطر توعه، بعد تو رفتی بهش گفتی میخوای بری دادگاه علیه اش شهادت بدی؟ تو چرا اینقدر احساس خطر میکنی بابت این ازدواج؟ مهیار میگه من ازین می سوزم که جفتشون از من سوءاستفاده کردن، تابان میگه خیلی طبیعیه که اونا بخاطر رفت و آمدهاتون به مطب با هم آشنا بشن، مهیار میگه من راضی نیستم چون تنهام، مامانم هم بذاره بره تنهاتر میشم، تابان میگه مهیار مامانت اگه حواسش به تو نبود نمی‌رفت بزنه به نامت، مهیار میگه خونه ای که خودش توش نباشه میخوام چیکار، تابان میگه خسرو و نسرین تا یه جایی بخاطر تو مراسم رو انداختن عقب اما الان تصمیمشون نهاییه.

آخر هفته هم مراسم عقدشونه، دو تا راه بیشتر نداری یا مثل یه پسر خوب میای تو مراسم بهشون تبریک میگی یا همین فازو ادامه میدی ، غم و تنهایی و قهر با آدم و عالم، من چون نگرانتم دوباره این حرفها رو بهت میزنم یکم به خودت بیا باور کن اوضاع روحی و روانیت هم خیلی بهتر از قبل میشه، روز و ساعت محضر رو برات میفرستم، تابان مهیار رو تو شوک میذاره و میره.

روز جشن میرسه و نسرین و خسرو میان و به مهمونها خوش آمد میگن، نسرین چشم براه مهیار بود، مهیار خودش رو میرسونه و از دور میبینه که نسرین با خونده شدن خطبه عقد بله رو میگه، یکی از مهمونا میاد میگه آقای دکتر اون ماشین برای شماست؟ خسرو میره جلوتر میبینه مهیار اونجاست و رو ماشینش نوشته دزد ناموس، خسرو یه نگاه به نسرین میکنه و میگه نه ماشین من نیست، با رفتن اون مهیار با چوب میزنه شیشه ماشین دکتر رو میشکونه.

نسرین و خسرو با تابان و اسماعیل پدر نسرین میرن خونه، نسرین حالش خوب نبود، اسماعیل بهش میگه چرا به خودت سختی میدی ولش کن، خسرو میگه ماشین رو فراموش کن ول کن، تو چرا هرکاری مهیار میکنه رو به پای خودت مینویسی، حرف مردم رو هم ول کن فراموش کن منکه نذاشتم کسی چیزی بفهمه، تابان میاد میگه برنامتون واسه ماه عسل و سفر چیه؟ خسرو میگه آره چرا خودمون فکر نکردیم بیا دو روز از همه بکنیم و بریم سفر، نسرین میگه من نمیتونم بچه ام رو ول کنم، اسماعیل و تابان میگن که حواسشون به مهیار هست بهتره اونا برن حالشون عوض بشه، نسرین میگه میشه اصرار نکنید، من نمیتونم بیام نه اینکه نخوام. اسماعیل بازم با نسرین حرف میزنه تا راضیش کنه.

نسرین به مهیار زنگ میزنه جواب نمیده فرداش میره سراغش ، مهیار میگه نمیخوام باهات حرف بزنم، نسرین میگه تا کی میخوای خونه پدربزرگت بمونی؟ مهیار میگه شاید رفتم خونه خودم، نسرین میگه نمیخواد بری تو اون خونه تنها بمونی، بیا پیش ما، مهیار میگه واقعا فکر کردی اینقدر بی عارم که بیام خونه خسرو، نسرین میگه تو اگه آدم بودی میومدی بخاطر کار دیروزت عذرخواهی می کردی، مهیار میگه خب آدم نیستم دیگه گاوم، هر چی نسرین میگه اما مهیار میذاره میره.

تابان میره محل کار نسرین و بهش میگه چرا فردای عروسیت اومدی سر کار تو الان باید ماه عسل باشی، نسرین میگه امروز رفتم به مهیار بگم اما نتونستم، تابان میگه چرا میخوای بهش بگی همینطوری لوسش کردی دیگه، من خودم بعضی وقتها به بابام بعضی چیزها رو نمیگم، تو میدونی چرا میخوام برم آلمان، نسرین میگه بخاطر ادامه تحصیل دیگه، تابان میگه فقط این نیست، دلیل مهمی که دارم میرم اینه که عاشق شدم، مامانم میدونه اما بابام نه، بهش نگفتم چون خب دلش میشکست و فکر می‌کرد بخاطر یه مرد دیگه دارم ولش میکنم میرم، نسرین میگه این چیز خیلی مهمیه بنظرم باید بهش بگی، تابان میگه اینکه من دارم میرم دنبال زندگیم به این معنی نیست که بابام رو نمی خوام این یه باور غلطه عین همین اشتباهی که مهیار داره میکنه، حالا جدای این لزومی نداره همه چیز رو به مهیار بگی دو روز میرید شمال منم حواسم به مهیار هست که نفهمه، اون قضیه رو هم من منتظرم وقتش برسه به بابام بگم. من نگرانی تو رو نسبت به مهیار درک میکنم اما یکمم هوای بابام رو داشته باش اون خیلی دوستت داره، نسرین میگه باشه اما باید به مهیار بگم، نسرین قرار میذاره که با مهیار با مسیج خبر بده.

نسرین با خسرو راهی شمال میشن و تو مسیر به مهیار پیام میده که رفته شمال. وقتی میرسن ویلا هرچی زنگ میزنه به مهیار اما جوابش رو نمیده، نسرین استرس میگیره خسرو هم دنبال یه راه حل که کاری کنه نسرین آروم بشه، بعد به نسرین میگه بهم اطمینان داری اگه بخوام هیپنوتیزمت کنم همراهی می کنی؟ نسرین میگه بنظرم مسخره است، اما خسرو نسرین رو توجیح میکنه که این یه روش ثابت شده تو جهانه، بعد توضیح میده که من با هیپنوتیزم میرم تو ضمیر ناخودآگاه تو و اونموقع تو شروع میکنی به حرف زدن.

مهیار بیرون بود مادربزرگش زنگ میزنه که منتظرتیم، اما مهیار میگه میخوام برم جایی نمیتونم بیام اونجا. دوست مهیار میاد پیشش و بهش یه بسته میده و میگه تو مصرفش زیاده روی نکنی خونت بیفته گردن من.

خسرو به تابان زنگ میزنه که چه خبر از مهیار خبر داری، تابان میگه فردا میرم می بینمش شاید هم گفتم بیاد کافه.

خسرو هیپنوتیزم رو شروع میکنه.

تابان میرسه کافه می بینه مهیار لایو گذاشته، تو لایو داره میگه الان یه حالی هستم که از این بدتر نمیشه، بعد یه سری قرص رو نشون میده که میخواد بخوره و خودکشی کنه، تابان سریع میره تا خودش رو به مهیار برسونه.

خسرو به نسرین میگه هیچ چیز آرامش بخش تر از صدای دریا نیست به صدای دریا گوش کن، قراره یه خلسه عمیق رو تجربه کنی، تو الان توی خواب آرومی که میخوام ببرمت به ۵ سال دیگه.

تابان میرسه خونه مهیار، ازش می‌پرسه قرص ها رو خوردی یا نه؟ مهیار میگه نه ولی میخورم، الان برای چی اومدی اینجا. تابان میگه اگه نمیومدم معلوم نبود چه بلایی سر خودت آورده بودی.

نسرین تو حالت خواب میگه اومدیم شمال دارم مهیار رو میبینم که رفته تو دریا مراقبم جلوتر نره، خسرو میگه منم کنارت هستم، نسرین میگه بله.

مهیار که حسابی حالش بد بود از تابان میپرسه نگرانم شدی یعنی دوستم داری؟ تابان یکم می‌ترسه میگه چی میگی مهیار؟ داداشمی دیگه معلومه دوست دارم، مهیار میگه این وقته شب زیر بارون اومدی میگی نگرانمی بعد میگی داداشمی، من خیلی تنهام هیچ کس از من خوشش نمیاد، تابان میگه الان حالت سر جاش نیست بیا برو اتاقت یکم بخواب، مهیار میره تو اتاق دراز میکشه تابان میگه من یکم میمونم بعد میرم، تابان میاد پایین و اونجا رو جمع و جور میکنه و رو مبل می شینه کم کم خوابش میبره.

خسرو میگه نسرین تو اصلا منو دوست داری؟ نسرین میگه آره، خسرو میپرسه پس چرا اینقدر مردد بودی؟ نسرین میگه نگران بچمم، خسرو میگه تو زندگی به غیر مهیار نگران کسی دیگه هم هستی؟ نسرین با گریه میگه نه.

مهیار با صدای رعد و برق بیدار میشه میره پایین کمی آب میخوره می بینه تابان روی مبل خوابش برده، میاد جلوتر میبینه یه چاقو تا دسته تو قلب تابان فرو رفته و همه جا خونیه و تابان مرده، مهیار از ترس …

دانلود قسمت اول سریال محکوم

خلاصه داستان سریال محکوم قسمت اول تا آخر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا