
خلاصه ای از قسمت چهارم سریال شغال را به همراه لینک دانلود در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا را آورده ایم که خواهید خواند.
اولین قسمت سریال نمایش خانگی «شغال» به کارگردانی بهرنگ توفیقی و تهیهکنندگی علی طلوعی از روز جمعه ۱۰ مردادماه به صورت مشترک از پلتفرم نمایش خانگی فیلمیو و زینما منتشر شده است و پخش آن به صورت هفتگی در این پلتفرم ادامه مییابد.
دانلود قسمت چهارم سریال شغال
خلاصه داستان سریال شغال قسمت ۴
فرهاد تو استخر بود مدام بیاد شکنجه هایی که می کشید میفته، میاد روی آب، کامیار ازش میپرسه الان چیکار کنم بمونم یا برم؟ فرهاد میگه وسایلت رو جمع میکنی فردا پس فردا برمی گردی آلمان، کامیار میگه الان که همه چیز حل شده منکه گفتم جبران می کنم، فرهاد میگه با رفتنت اینکار رو بکن، کامیار میگه یعنی اینقدر ازم متنفری؟ فرهاد میگه برو خدا رو شکر کن پای هستی در میونه وگرنه همون لحظه که فهمیدم سرتو می بریدم، کامیار میگه باشه ببر لااقل یه کار واسه من بکن، فرهاد میگه خیلی وقیحی خونه ام رو کردی قمارخونه، دختر مردم رو، یه جو شرم تو وجودت نیست، کامیار میگه من چیکار کنم راضی بشی، من نمیرم اونم الان که دارم مهمترین قراردادهای شرکت رو می بندم، فرهاد میگه تو از وقتی که پا گذاشتی رو شرفت اعتماد منو گرفتی باختی، کامیار میگه اعتماد تو دیگه برای من مهم نیست، یه عمر نبودی ببینی من چجور جون کندم بزرگ شدم حالا یه بار داری برای من پدری می کنی اونم واسه خاطر آبروی خودته، فرهاد میگه عین مادرتی، آدم هرکاری واستون بکنه طلبکارید، کامیار میگه آره طلبکارم چون موقعی که باید میبودی نبودی، یه بار گفتی بچه ام اون سر دنیا داره چیکار میکنه؟ کل زندگیت شده بود سیمین، یه بار با خودت نگفتی بچه من تو خونه اون شوهر ننه اش چه بلایی داره سرش میاد، تو که واسه من پدری نکردی، تو شبایی که صدبار مردم و زنده شدم گفتم بابا فردا دیگه میاد منو از این جهنم نجات میده نیومدی، من به کی بگم اون حروم زاده با من چیکار کرده، میخوای ببینی؟ کامیار لباسش رو در میاره و زخمهای بدنش رو به فرهاد نشون میده.
آزاد میاد داخل و بعد یه استراحت از شکوه میپرسه چه خبر همه چی ردیفه؟ شکوه میگه تو اومدی آره، بعد ازش میپرسه تا کی میمونی؟ آزاد میکنه دیگه نمیرم، شکوه میگه از اول هم نباید یهویی میرفتی وسط دریا. آزاد میپرسه آوا کجاست، شکوه میگه رفته بیرون الان میاد، آزاد هم میره بیرون و میگه برگشتم شام میگیرم میارم بخوریم کارتم دارم.
سیاوش، آوا رو میبره یه جا بیرون شهر و میگه یه کلمه به من نمیگی مادرت چرا اونطوری کرد؟ چی شده آوا؟ شکوه خانم چرا اونطوری کرد اصلا نیومد ما رو ببینه، آوا میگه مامانم مخالفه، سیاوش میگه دروغ میگی آوا، می فهمم یه چیزی شده، خسته شدم، من عاشقتم ولی برای هیچ کس نیمکت ذخیره نمیشینم، آوا میگه چی میگی تو، توی زندگی من هیچ کس نیست، سیاوش میگه خب پس راضیش می کنیم، من اومدم ازش اجازه بگیرم که با خانواده ام بیام، آوا میگه نمیشه یه چیزهایی هست که نمیدونی، پریروز که قهر بودیم من رفتم خونتون با سیمین خانم راجع به بیمه مادرم صحبت کنم، باهات لج کردم گفتم کارهای خونه رو خودم انجام میدم، کلید داشتم رفتم اونجا، سیاوش میگه از لج من رفتی اونجا من بی خیال بشم، صدبار دیگه بری من تصمیمم همینه، آوا میگه بچه نشو همه چیز هستی نیست که ازش فیلم بگیری، شکوه به آوا پیام میده که آزاد اومده، آوا میخواد بره اما سیاوش میگه وایستا هنوز تکلیف من مشخص نشده، آوا میگه بی خیال می خوام برم آرایشگاه نمیخوام آزاد منو این شکلی ببینه، سیاوش میگه یعنی الان آزاد از من مهمتر شد، نرو یه لحظه وایستا من امروز مجوزم رو ندادن حالم خرابه تو بدترش نکن اگه کل خاندانت هم جلوی من وایستن من از تو نمیگذرم مگه اینکه خودت نخوای، آوا بی حرف سوار ماشین میشه.
عطا میره شرکت کاویان از نگهبان می پرسه که کاویان و پسرش اینجا چیکاره ان، نگهبان هم توضیح میده که شرکت بزرگ تجهیزات ساختمانی و آسانسور دارن، عطا میگه اگه به کسی نمیگی من واسه تحقیقات اومدم. نگهبان هم میگه خب زودتر بگو واسه پسرش اومدی.
فرهاد میگه حرفهایی که به من گفتی چقدرش رو مادرت میدونه، کامیار میگه هیچی، میدونست ازش میترسم و رابطه ام باهاش خوب نیست ولی بقیه اش رو نمیدونست، اوضاع خودش هم بدتر بود تهدید کرده بود اگه صدامون در بیاد هر دومون رو دیپورت کنن، فرهاد میگه صدبار بهش گفتم اگه میخوای بری خودم از راه درست میبرمت اما گوش نکرد، کامیار میگه تو که نمیخواستی بری چرا بچه دار شدی؟ فرهاد میگه اولش اینطوری نبود بعد یهو هوایی شد به اسم سفر دست تو رو گرفت برد خیلی دنبالتون گشتم خیلی، کامیار میگه من الان نمیتونم برگردم، فرهاد میگه از فردا برمیگردی شرکت سرکارت، دور دوستای بدرد نخورت رو خط میکشی همه این ماجرا بین خودمون میمونه، فعلا هم صلاح نیست تنها بمونی، حس خوبی به اون موتوری که اومد دنبالمون ندارم، پیش خودمون باشی بهتره، کامیار میگه بابا تیرت خطا رفت یا خودت نخواستی بزنی؟ فرهاد بدون جواب میره تا لباس بپوشه بره.
آوا برمیگرده خونه میکه آزاد کو؟ شکوه میگه بهش گفتی؟ آوا میگه نتونستم، من میخوام همه چیز مثل قبل بشه، شکوه میگه نمیشه، میخوای بری عروس خونواده ای بشی که اون حیوون توش زندگی میکنه؟ آوا میگه نمیتونم از سیاوش بگذرم فکر کردی برای چی رضایت دادم، شکوه میگه مضخرف نگو اگه بفهمه چی؟ آوا میگه کی میخواد بهش بگه تو؟ یا یکی دیگه؟ شکوه میگه ترسناک شدی، میخوای زندگی رو با دروغ شروع کنی؟ آوا میگه چرا همه چیز رو اونطوری که دوست داری می بینی؟ چطور این دروغ به آزاد و بقیه که میرسه میشه آبرو و مصلحت اونوقت منی که میخوام پای عشقم بمونم و تاوان ندم، شکوه میگه تو یعنی فکر میکنی کاویان میذاره تو و سیاوش باهم عروسی کنید؟ آوا میگه نذاره اونوقت ببینه من تا طناب دار رو گردن پسرش نندازم آروم میگیرم یا نه، همینو میخوای مامان؟ شکوه میگه من میخوام این قصه تموم بشه این کاری که تو میکنی تهش بوی خون میده، اگه یکی پیدا بشه.. آوا میگه مامان یه کلمه بگو، هوامو داری یا نه؟ شکوه دیگه چیزی نمیگه.
عطا که بهش زنگ زده بودن آزاد برگشته با خوشحالی برمی گرده مغازه و میگه چه بیخبر، آزاد میگه نمیدونستم سر کارت نیستی وگرنه خبرت می کردم، عطا میگه یه داستانی شده بود رفتم، امروز یه بابایی با پسرش با دسته گل اومدن دم خونه خاله شکوه، اونم نامردی نکرد یه چک زد زیر گوش پسره، نمیدونم واسه چی اومده بود اما ردش رو زدم. اسم یارو فرهاد کاویان بالاشهر شرکت ساختمانی داره، سرایدارش میگفت آدم درستیه، ولی اسلحه داشت. همون لحظه مارال میاد گل فروشی میگه شنیدم آزاد برگشته، عطا میگه آره اما سرش شلوغه، مارال میگه باشه پس بعدا به خودشون میگم، مارال میره اما این حرفش به عطا برمیخوره.
کامیار تو تنهایی خودش یاد زورگویی های ناپدری آلمانیش میفته که وادارش میکرد خودش رو بزنه، ارشیا زنگ میزنه به کامیار و میگه تارا رفته پیش سامی و آمارت رو داره می گیره، بعد از آوا می پرسه، کامیار میگه رفته پزشکی قانونی ازم شکایت کرده اما گفته میخواد پس بگیره، فرهاد باهاشون حرف زده. ارشیا میگه بیا کافه اما کامیار میگه حوصله ات رو ندارم. گوشی رو که قطع میکنه دوباره جنون بهش دست میده و کلی خودش رو میزنه و گریه میکنه.
شکوه به آوا میگه به آزاد چیزی نگو نمیخوام چیزی بفهمه، شکوه میوه شیرینی رو آماده میکنه تا آزاد بیاد. آزاد هم تو این فاصله آرایشگاه میره و چند تا هدیه میخره و با گل و شیرینی و غذا.
فرهاد به شکوه پیام میده که جبران میکنم ممنون که آبروم رو خریدید.
آزاد میرسه، آوا با روی خوش میره استقبال، به آزاد میگه پسرخاله چه خبره، اگه خبری شده اول باید به من بگی. آوا سوغاتی هاشون رو باز میکنه، لباس محلی رو که می بینه میره بپوشه، وقتی برمی گرده شکوه بغلش میکنه.
سیاوش میرسه خونه، سیمین میز رو می چینه و کامیار رو هم صدا میکنن، سیاوش میگه من شام نمیخورم اما سیمین قبول نمیکنه میگه بعد عمری دور هم جمع شدیم باید بیای، فرهاد میگه از امشب کامیار قراره پیش ما بمونه. سیاوش هم پکر بود و میگه بخاطر مجوزی که بهم ندادنه، احتمالا به خطر ویدئوی هست که ازم پخش شده.
آزاد موقع شام میگه چه خبر؟ آوا میگه من قراره ازدواج کنم. آزاد یه حالی میشه، شکوه میگه هنوز چیزی معلوم نیست، آوا میگه قراره بیان خواستگاری بهشون گفتم که رضایت تو و مامان شرطه، آزاد میگه کی هست؟ شکوه میگه پسر صاحبکارم آقای کاویان، آزاد میگه همینکه امروز اومد اینجا؟ شکوه میگه عطا دهنش چفت و بست نداره. آزاد میگه من خودم خواستم هواسش به شما باشه، شکوه میگه میدونم خاله اما دیگه شورش رو درآورده. آزاد میگه پسره چیکار کرد زدی زیر گوشش، بی ادبی کرد؟ شکوه میگه یه لحظه حرفش رو نفهمیدم. آزاد میگه بعد چرا عطا رفت دنبالشون پسره روش اسلحه کشید؟ آوا میگه من اینو نمیدونستم اما آقای کاویان آدم درستیه، عطا رو که میشناسی همش دنبال دردسره. آزاد میگه عطا دنبال دردسره قبول، اونا واسه چی اسلحه دارن؟ آوا میگه میخواهید بذارید بیان از خودشون بپرسید، بهش گفتم که داداش بزرگتر دارم که باید تاییدت کنه، آزاد دیگه چیزی نمیگه.
سیاوش ویدئویی که ازش بیرون اومده رو نشون میده فرهاد میگه حالا کاری هست ما بتونیم برات بکنیم، سیاوش میگه در این مورد نه اما یه خواهشی ازتون داشتم اگه میشه برام برید خواستگاری. همه تعجب می کنند که چی شد یهویی، سیاوش میگه یهویی نیست یکساله با همیم، غریبه نیست، سیمین چندتا حدس میزنه اما وقتی سیاوش میگه آوا دختر شکوه خانم همه جا میخورن و سیمین میگه ما اصلا بهم نمیخوریم، سیاوش میگه امروز رفتم ازشون اجازه بگیرم شکوه خانم هنوز رضایت نداده، فرهاد میگه اگه شرایط اینه با این حساب منم صلاح نمیدونم، کامیار که میبینه بحث داره بالا می گیره با هستی میرن اتاق بالا، سیاوش میگه آوا همونیه که من می خوام ، سیمین میگه موضوع فقط شما دوتا نیست پای خانواده هم وسطه، سیاوش میگه خودت تو دادگاه ها دیدی خانواده هایی که با هم خوبن تهش میخوان سایه هم رو با تیر بزنن، بیا این یه بار خودت رو بذار جای من، دوستش دارم زندگی خودمه همه چیز هم پای من.
شکوه با عصبانیت سفره رو جمع میکنه، به آوا میگه نمیتونستی حرف نزنی؟ آوا میگه حال من از تو بدتره، بالاخره که باید بهش می گفتیم، شکوه میگه ماجرای اسلحه چیه؟ آوا میگه من نمیدونم تو چند ساله تو اون خونه میری میای، شکوه میگه آره میرم کار می کنم تو زندگیشون که سرک نمی کشم.
آزاد با حال گرفته میره بیرون و به حلقه ای که خریده بود نگاه میکنه و …