
خلاصه ای از قسمت نهم سریال شغال را به همراه لینک دانلود در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا را آورده ایم که خواهید خواند.
اولین قسمت سریال نمایش خانگی «شغال» به کارگردانی بهرنگ توفیقی و تهیهکنندگی علی طلوعی از روز جمعه ۱۰ مردادماه به صورت مشترک از پلتفرم نمایش خانگی فیلمیو و زینما منتشر شده است و پخش آن به صورت هفتگی در این پلتفرم ادامه مییابد.

دانلود قسمت نهم سریال شغال
خلاصه داستان سریال شغال قسمت ۹
آزاد با عصبانیت میره استدیو سراغ سیاوش و بهش میگه تو حرف حساب حالیت نیست؟ سیاوش میگه شما که حالیتون میشه بدونید که من آوا رو دوست دارم، آزاد میزنه تو گوش سیاوش، سیاوش میگه من حرمت بزرگتری رو نگه داشتم، آزاد میگه تو اگه حرمت حالیت بود رو ناموس مردم اسم نمیذاشتی، دیگه اسمشو نیار بچه. یلدا همسر دانیال میاد جلو و میگه ولش کن خفه اش کردی، اصلا بهتر که فیلم رو گذاشت، اینطوری همه می فهمن که اونا همدیگه رو دوست دارند.
سیمین و فریبا میرن خونه پدر نیلوفر برای عرض تسلیت، مادر نیلوفر حالش بد بود میگه فریبا برای چی اومدی نیلوفر دیگه نیست، سیمین از دیدن نیکتاج اونجا تعجب می کنه که چرا اونو راه دادن تو خونشون، فریبا میگه از آبروشون میترسن، من خیلی به فریبا گفتم که ولش کنه فکر میکرد که بالاخره لباس عروس تنش میکنه و میره تو پنت هاوس فرمانیه این آقا زندگی میکنه، نیکتاج مجلس رو ترک میکنه سیمین هم میره دنبالش، نیکتاج تسلیت میگه و آرزو میکنه دفعه بعد جای بهتری همدیگه رو ببینن، سیمین میگه زندان چطوره؟ نیکتاج میگه بد نیست، حالا یا اونجا یا قبرستون، چون با وضعی که پیش گرفتی بعید میدونم دووم بیاری،
سیمین میگه اینو بدون اینا هم کوتاه بیان من ول کن نیستم، نیکتاج میگه واسه منم عین مهران مهم دیدن روی ماه شماست، سیمین میگه نگران نباش اونم میفرستم پیش خودت تنها نباشی، دختر مردم رو کشتی بعد میای تو مجلس عزاش؟ نیکتاج میگه قرار بود دامادشون بشم که قسمت نشد، یهو پدر نیلوفر میاد بیرون و میگه اگه اومدی تو خونمون هیچی بهت نگفتم به روح نیلوفر دفعه دیگه اینجا ببینمت هرچی دیدی از چشم خودت دیدی، نیکتاج میگه بگذر آقای وفایی اینا میخواستن آبروی منو ببرن که شما پشت منو گرفتی، خدا بهت عزت بده. نیکتاج موقع رفتن به سیمین میگه مراقب باش اتفاقی نری زیر ماشین.
آوا به سیمین زنگ میزنه، سیمین باهاش تو دفترش قرار میذاره.
فریبا یاد روزی میفته که نیلوفر داستان آشنایی خودش رو با نیکتاج تعریف میکنه.
آزاد میره تو حیاط استودیو سیگار بکشه، سیاوش هم میره پیشش، بهش میگه برای چی از من بدت میاد تو که منو نمیشناسی؟ آزاد میگه اونیکه باید بفهمم رو فهمیدم، حرف تو کله ات نمیره، احترام حالیت نیست. سیاوش میگه نه من چون رک و راحت حرف میزنم فکر میکنی، مدلم اینطوریه، میتونی از آوا بپرسی، آزاد داد میزنه تنت میخاره میگم اسمش رو نیار، سیاوش میگه اسمشو بیارم چی میشه میزنی منو میکشی، بکش، آزاد میگه بچه پررویی دیگه، سیاوش میگه نه پررو نیستم دلم گیر کرده، تو خودت تاحالا عاشق شدی؟ آزاد میگه نه فقط تو حالیته. سیاوش میگه اون طرف هم دوستت داره؟ من فقط میخوام بگم خیلی میخوامش تا آخرش هم پاش میمونم گردنمم رو براش میدم، آزاد میگه دهنت رو ببند تا گردنت رو نزدم، سیاوش میگه من میدونم تو جای داداش بزرگشی دیشب هم میخواستم معذرت خواهی کنم، آزاد میگه پس چرا اون بچه حالش بد شد، تو دروغگویی، سیاوش میگه بخدا من کلی جون کندم تا بهش ثابت کنم خودش رو بخاطر خودش میخوام، من خلاف نکردم که، مگه من چمه؟ آزاد میگه همتون مشکوک میزنید، من خودم قضیه اسلحه رو تازه فهمیدم، خودت برو درباره اش از فرهاد بپرش، جون مادرت برام برادری کن، به خاک پدرم خوشبختش میکنم، قول میدم.
شکوه میره دفتر فرهاد و بهش میگه چرا دست از سر ما برنمیدارید؟ فرهاد میگه وضعیت من بدتر نباشه بهتر نیست، شرمنده شمام، حواسم باید به سیمین و هستی هم باشه، سیاوش پسرم نیست اما بهش قول دادم براش پدری کنم، مجبور شدم بهش ظلم کنم، اگه این اتفاق نیفتاده بود براش چنان عروسی میگرفتم که نگو. شکوه میگه به فرض شما از برنامه خبر نداشتید پسر گردن کلفتت که آتیش به زندگی ما زد نمیدونست نباید اونجا باشه، درد من فقط آوا نیست، آزاد اگه بفهمه قیامت میکنه، فرهاد میگه شما بگو من چیکار کنم؟ شکوه میگه من نمیتونم تو روی دخترم بایستم یه کار کنید این وصلت سر نگیره، فکر آوا رو از سر سیاوش بندازید، فرهاد میگه خیلی زور زدم نشد اون عاشق آواست، فرهاد حالش بد میشه بلند میشه قرصش رو بخوره از حال میره میفته زمین، شکوه میترسه اورژانس رو خبر میکنند.
آوا با یه سبد گل میرسه دفتر سیمین. میگه سیاوش یه چیزهایی بهم گفت، سیمین میگه بعد از حال دیشبت فکر کردم بهتره همدیگه رو ببینیم شاید یه چیزهایی باشه که باهم درباره اش حرف بزنیم، آوا میگه هست اما به سیاوش ربطی نداره، واسه همین هم مخفی اش نکردم. ممنون از نگرانیتون اومدم بگم که دارید اشتباه میکنید. سیمین میگه تو کدومش؟ آوا میگه شاید منم مادر بشم دوست داشته باشم بچه ام با کسی که دوست دارم ازدواج کنم اما حتما دلیل قانع کننده ای براش میارم، سیمین میگه من نمیگم از اول موافق نبودم اما رفتار پسر خاله ات و حرفهای مادرت در شان من و خانواده ام نبود، آوا عذرخواهی میکنه بابت دیشب و میگه من یه لحظه پانیک شدم بابت جریان دزدی کیفم، آزاد هم فکر کرد کار سیاوشه بهم ریخت، سیمین میگه شکوه که میدونست کار سیاوش نیست چرا چیزی نگفت؟ آوا میگه نمیدونم، اما شما بگید ما چرا بدرد هم نمیخوریم؟ اگه دلیل قانع کننده ای بود قول میدم همینجا تمومش کنم، سیمین میگه من عشق رو میفهمم اما هیچ وقت دنبال دروغ مصلحتی نبودم، من نمیگم مخالف این جریان نبودم اما باید بدونی مخالف اصلی مامانته، بخاطر همین دیشب چیزی نگفت، آوا میگه شما بجز رفتار آزاد و مخالفت مامان چه دلیل دیگه ای دارید؟ سیمین میپرسه تو اینقدر سیاوش رو دوست داری که حرف مادرت برات مهم نباشه؟ آوا میگه مهمه من هر چی دارم از مادرمه، اما ما برای این رابطه کم تلاش نکردیم که راحت ازش بگذرم، اگه الان اینجام بخاطر اینه که نه میخوام و نه میذارم به صرف دوست داشتن سیاوش یه تنه بیفته جلو، چون قرارمون هم از اول این نبود، من میخوام به تصمیمون احترام بذارید.
زن ارشیا میاد پیشش بهش میگه من شوهر نکردم بشینم خونه دوستام آمارشو از پارتی ها بدن، ارشیا میگه دوستات غلط کردن من اگه جایی هم میرم بخاطر کارمه، من از روز اول بهت گفتم یه کاری دارم تا انجام ندم نمیتونیم ازدواج کنیم، خودت اصرار کردی، باید آمار یکی رو در بیارم، زنش میگه اونیکه آمارش یه ساله در نیومده حالا حالا در نمیاد، ارشیا میگه یکم دیگه صبر کن، زنش میگه من از حرف مردم خسته شدم، ارشیا میگه مهم حقیقته، زنش میگه حقیقت چیه که من نمیدونم یعنی بهم اعتماد نداری، ارشیا میگه ندونی بهتره چند روز دیگه همه چیز تموم میشه، زنش میگه چند روز؟ کاری نکن دیر بشه. بعد آزمایش بارداریش رو میذاره رو میز و میگه فکر میکردم بفهمی داری بابا میشی خوشحال میشی و میره.
دکتر میاد بالا سر فرهاد، وقتی فشارش رو می گیره فرهاد بهش شوک عصبی وارد میشه، دکتر میگه باید ببرینش بیمارستان، کامیار میگه بلند شو بریم، فرهاد میگه حالم خوبه، مسئولیتش با خودم. کامیار دکتر رو راهی میکنه، فرهاد به شکوه میگه بشینه، بهش میگه شما آبروی منو خریدید منم میخوام یه رازی رو بهتون بگم، احتمالا زیاد دووم نیارم دلیل حال بد و اسلحه ای که باهامه گذشته امه، نگران خانواده امم، باید حواسم بیشتر بهشون باشه، شکوه میگه چه خطریه که خانوادتون رو تهدید میکنه اما خودشون نمیدونن، منشی میاد داخل و میگه مهمون دارید، شکوه از لای در میبینه آزاد اومده، فرهاد میگه بیاد داخل، شکوه بلند میشه بره آزاد میگه یه لحظه وایستا کار دارم، شکوه میگه دیگه حرفی نمونده، آزاد کلیپ سیاوش و آوا رو به فرهاد نشون میده و میگه چون دختر داری یه سوال ازت میپرسم یه کلمه بگو، تو اگه جای ما بودی دختر به این میدادی؟ فرهاد با لبخند میگه آره میدادم.
سروش میاد پیش ارشیا که چته چرا عصبی هستی، ارشیا میگه دارم بابا میشم، سروش خوشحال میشه میگه الان میرم کل پاساژ رو جمع میکنم اینجا باید همه رو شیرینی بدی فکر کردی الکیه.
شکوه و آزاد میرسن خونه، همسایه ها بهش تبریک میگن، آزاد میگه به آوا بگو بیاد کارش دارم، شکوه میبینه نیست، آزاد میاد تو میگه ولش کن، با خودت کار دارم، بعد میگه دفتر یارو چیکار داشتی شما که گفتی همه چیز تمومه، شکوه میگه الانم میگم، آزاد میگه نه دیگه تمومه مال دیشب بود، الان اوضاع فرق کرده چشم بهم بزنی همه محل فیلم رو دیدن، شکوه میگه رفتم بگم دور آوا رو خط بکشن، آزاد میگه چرا طرف حسابت اونه، مگه ناپدری اش نیست؟ شکوه میگه بازجویی میکنی؟ میخواستم حرف بزنم که زدم. آزاد میگه چرا رسیدم اونجا عصبی شدی؟ شکوه میگه حرفهامو زده بودم کاری نداشتم بمونم، آزاد میگه امروز رفتم سر وقت سیاوش، شکوه میگه من دیشب بهت قسم خوردم صورت آوا ربطی به اون نداره، آزاد میگه گفتی ولی راستشو نگفتی، اون چیزهایی که دلم میخواست بگی رو پسره گفت خیلی درد داشت، ولی لااقل فهمیدم دروغ تو کارش نیست، چرا اونروز که گفتی آوا کیفش دزدیده شده الکی گفتی دستم خورده، شکوه میگه نخواستم نگرانت کنم، آزاد میگه ۶ ماه نبودم نامحرم شدم، صدات شبیه مادرم شده اونم هر وقت میخواست راستشو نگه ته صداش میلرزید، خاله از این پسره چی میدونی که رضایت نمیدی، شما چی میدونی که آوا نمیدونه، این پسره چیکارست؟ شکوه میگه دلم نمیخواد دامادم بشه، آزاد میگه مگه خودت برای پرویز خان جلوی یه طایفه واینستادی؟ حالا چی شده؟ شکوه میگه آزاد من نمیخوام این وصلت سر بگیره، آزاد میگه نمیشه دیگه همه محل فهمیدن خودت میدونی دختری که هم که اسمش روشه شوهر نکنه پشتش چه حرفهایی در میاد، پسره بچه بدی نیست قول داد خوشبختش کنه منم پشتشون هستم نمیذارم آب تو دلتون تکون بخوره، رضایت بده خاله ، مبارکه.
سیمین به آوا میگه میخوام یه چیزهایی به شکوه بدم بمون خودم میرسونمت.
عطا واسه خواستگاری تیپ دومادی میزنه، به آزاد میگه از خشکشویی کت و شلوار رو امانت گرفتم فکر کن مثل فیلم بهروز صاحب کت هم اونجا باشه. عطا جلوی آینه بغض میکنه میگه کاش یه ننه بابایی داشتی میگفتن قربون قد و بالات، بعد میزنه تو صورت خودش و میگه بی خیال عقل تو کله اش باشه ببینه، بله رو داده.
شکوه تنها تو خونه نشسته بود آوا بهش پیام میده که من با سیمین خانم دارم میام اونجا برات یه چیزهایی گرفته که بابت این مدت که نیستی ازت تشکر کنه…



