هنری

خلاصه داستان سریال شغال قسمت سوم + دانلود سریال شغال قسمت ۳

خلاصه ای از قسمت سوم سریال شغال را به همراه لینک دانلود در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا را  آورده ایم که خواهید خواند.

اولین قسمت سریال نمایش خانگی «شغال» به  کارگردانی بهرنگ توفیقی و تهیه‌کنندگی علی طلوعی از روز جمعه ۱۰ مردادماه به صورت مشترک از پلتفرم نمایش خانگی فیلمیو و زینما منتشر شده است و پخش آن به صورت هفتگی در این پلتفرم ادامه می‌یابد.

دانلود قسمت سوم سریال شغال

خلاصه داستان سریال شغال قسمت ۳

کامیار رو به طبقه زیرین پارکینگ می برن و فرهاد میرسه میگه بیا بشین تو ماشین.

سیاوش، هستی رو میبره استودیو و قرار میذاره که هر وقت مجوز گرفت یه برنامه بچینه با یلدا و دانیال، آوا رو سوپرایز کنن، سیاوش به دانیال میگه که میخوام برم خواستگاری آوا، دلم میخواد زودتر ازش بچه داشته باشم فاصله سنی ام با بچه ام کم باشه.

شکوه به آوا میگه این چه کاری بود کردی مردم و زنده شدم اگه خدای نکرده بلایی سرت میومد من چه خاکی سرم میریختم، خدا ازشون نگذره.

سیمین به دکتر میگه که این دختر هیچ دلیلی برای خودکشی نداشته، دکتر میگه من اینو نمیدونم اما ادعای شما با نتیجه آزمایش ما نمیخونه، متاسفانه از این موارد زیاده، تو آزمایش ها نشون داده که موکل شما کلی قرص خورده و روی بدنش نشونه ای از درگیری نیست، سیمین میگه امیدوارم همینطور باشه و سفارشی در میون نباشه، دکتر میگه اگه شکایتی هست خانواده اش میتونن از طریق مراجع قضایی پیگیری کنن، من کارم رو خوب بلدم.

فریبا گریه کنون میگه کاش نمیذاشتم نیلوفر تنها بره، سیمین ازش می پرسه امکان داره نیلوفر بجز این خط یه شماره دیگه هم داشته باشه؟ فریبا میگه محاله اگه بود حتما به من می گفت، چطور مگه؟ سیمین میگه بعدا بهت میگم.

پدر و مادر نیلوفر میرسن و گریه کنون سیمین رو مورد خطاب قرار میدن که خدا ازت نگذره که این بلا رو سرمون اوردی، روزگارمون رو سیاه کردی، سیمین میگه باور کنید نیلوفر مثل بچه خودم بود، مادر نیلوفر داد میزنه الهی که داغش رو ببینی، اون تحمل این چیزها رو نداشت، سیمین به پدر نیلوفر میگه تسلیت میگم یه کم منطقی باشید، دختر شما خودکشی نکرده، پدر نیلوفر میزنه تو گوش سیمین و با عصبانیت میره.

کامیار به فرهاد میگه کی بهت گفت دارم میرم؟ برام بپا گذاشتی؟ حداقل بگو کجا منو میبری؟ فرهاد میگه مجرم رو کجا میبرن؟ کامیار میگه میخوای تحویلم بدی؟ فرهاد میگه وقتی هنوز اونقدر مرد نشدی پای حرفت وایستی لیاقتت بیشتر از این نیست، کامیار میگه تو که نمیخواستی کمکم کنی لااقل میذاشتی برم، اینطوری واسه همه بهتر بود، فرهاد میگه واسه همه نه، برای تو، ازت شکایت کردن من نمی‌ذارم یه شبه تمام حیثیتم رو به باد بدی، کامیار میگه پس بفکر آبروی خودی که دوباره داری ولم می کنی، مامان راست می‌گفت من نباید برمی‌گشتم، فرهاد میگه کاش مادرت یه خورده تو رو مرد بار میورد، از وقتی برگشتی همه چیزم رو ریختم بپات، فقط ازت خواستم مرد باشی، حواست به آبروم باشه، کامیار میگه منم واسه شرکتت کم جون نکنم، کامیار حالش بد میشه فرهاد ماشین رو نگه میداره، کامیار پیاده میشه و میاره بالا، اما وقتی فرهاد میخواد براش آب بیاره کامیار فرار میکنه، فرهاد میره دنبالش اما یه جا مجبور میشه پیاده بشه و با اسلحه اش شلیک کنه تا کامیار بایسته، کامیار میگه تو روی پسرت اسلحه می کشی؟ تو کی هستی؟ میخوای بچه خودت رو بکشی فقط بخاطر اینکه آبرو و حیثیت خودت رو حفظ کنی، که همه بگن مردی، بابا منم بچه اتم گیر افتادم گیر انداختنم تو بگو چیکار کنم؟

سیاوش به آوا زنگ میزنه آوا میپرسه مامانت کجاست میگه رفته دنبال موکلش بیاره دادگاه، آوا میگه اگه جرمشون ثابت بشه چیکارش می کنن، سیاوش میگه نمیدونم ولی باید یه جوری بی حیثیتش کنن تا سرشو بالا نگیره، من خودم خواهر دارم دور از جونتون کافیه یکی نگاه چپ بهتون بکنه یه جوری خرخره اش رو، آوا نمیتونه تحمل کنه و خداحافظی میکنه، چون یاد لحظه های حادثه ای که براش افتاده میفته.

سیمین ویسی که نیلوفر براش فرستاده بود رو برای شیوا و فریبا میذاره که نیلوفر چقدر مشتاق شده بود تا به دادگاه بیاد. سیمین میگه من مطمئنم که نیلوفر خودکشی نکرده، بعد از فریبا میپرسه که از شمال اومدنش کسی خبر نداشت؟ فریبا میگه نه، شیوا میگه مگه نگفتی داشت با تلفن حرف میزد؟ اما یهو یه حالی میشه و میگه من میرم بخوابم، فریبا میگه نیلوفر خیلی از آب می‌ترسید چرا باید اینکار رو بکنه؟ سیمین میگه من وایستادم تا این قضیه رو ثابت کنم، حتی اگه پدر و مادرش نخوان، تو نگاه پدرش یه چیزی بود.

فرهاد، کامیار رو میبره در خونه شکوه و میگه صبح میرم تو و پای کاری که کردی وایمیستی. همون لحظه سیمین زنگ میزنه فرهاد میگه دختره پیداش شد؟ سیمین میگه آره جنازه اش، کشتنش، میگن خودکشی بوده اما من مطمئنم زیر سر نیکتاجه، فردا بعد از دیدن پدر و مادرش برمیگردم، هر چی فرهاد میگه مگه پلیس نگفته خودکشی بوده تو ولش کن اما سیمین قبول نمیکنه. سیمین میگه با شکوه خانم چیکار کردی؟ فرهاد میگه کارم طول کشید فردا صبح میرم پیشش.

آوا قیچی برمیداره و موهاشو کوتاه میکنه.

صبح میشه فرهاد میگه میرم تو، صدات کردم بیا، کامیار جون هستی رو قسم میخوره که فرهاد کمکش کنه. فرهاد سبد گلی که خریده بود رو برمی‌داره و میره زنگ در رو میزنه، شکوه باز میکنه اما تا میخواد ببنده، فرهاد میگه ارواح خاک شوهرت نبند، شکوه میگه مگه نگفتم اینجا پیداتون نشه؟ فرهاد میگه نمیتونم هرچی بگید حق دارید یه راه بذار جلو پام بگو چیکار کنم من پدرم، شکوه میگه پدر اونه که وقت بذاره واسه بچه اش، ناموس یادش بده. فرهاد میگه تو یه عمر خونه ما رفت و آمد داشتی من و سیمین رو میشناسی، شکوه میگه فکر میکردم میشناسم، همونطور که شما منو نشناختی من خریدنی نیستم، فرهاد میگه من غلط کنم، من فقط اجازه میخوام آوا رو ببینم، آوا میاد میگه مامان بذار بیان تو.

فرهاد به آوا میگه چی بگم تو حق داری عصبانی بشی، کثافت کاری کامیار اصلا توجیح نداره من اومدم التماس کنم که نذارید پیش زنم و اون دو تا بچه سرافکنده بشم زندگیم نابود بشه، همه جوره جبران میکنم، اگر هم جوابتون نه هست حرف حرف شماست، من حاضرم بمیرم ولی رسوا نشم، خودش هم بیرونه، اومده به دست و پاتون بیفته، شکوه میگه بسه دیگه حرفاتو زدی، فرهاد میگه فقط میخوام بدونید پشیمونه، اصلا اگه اجازه بدید میخواد غلامی شما و آوا جان رو بکنه، آوا میگه یعنی چی؟ شما راجع به من چی فکر کردید؟ شکوه میگه برو بیرون. آوا میگه اگه هستی هم بود همینو میگفتی؟ فرهاد میگه بجون هستی هر چی میگم نیتم خیره، آوا میگه کجاش؟ اینکه بجای دادگاه با اون حیوون برم محضر کجاش خیره که من نمی فهمم؟ شکوه باز میگه آقای کاویان نیری یا جنازتون رو بندازیم بیرون. رهاد میخواد بره، آوا میگه من از حقم میگذرم، شکایتم رو پیگیری نمیکنم اونم فقط بخاطر دلایل خودم. فرهاد میگه بخدا جبران میکنم، آوا میگه گل رو هم ببر. شکوه میگه به پسر گردن کلفتت بگو بیاد کارش دارم.

عطا هم داشت لباس پهن می‌کرد رو طناب، کامیار رو میبینه، فرهاد میاد به کامیار میگه بیا برو تو هرچی گفتن هیچی نمیگی سرت رو میندازی پایین، کامیار میاد داخل حیاط سلام می کنه و میگه شرمنده ام، شکوه میزنه تو گوش کامیار و میگه گمشو بیرون دیگه این ورها پیداتون نشه.

موقع برگشت فرهاد اونقدر تند میره سر چراغ قرمز عطا میاد میگه شیشه رو بده پایین، میخواد با زنجیر شیشه رو بشکونه، کامیار اسلحه رو نشونش میده، عطا می‌ترسه میره عقب، فرهاد که میبینه چراغ سبز شده گاز ماشین رو میگیره و میره به کامیار هم میگه اسلحه رو چرا برداشته.

سیمین با منتقل شدن جنازه نیلوفر به تهران ، میره پیش آقای وفایی پدر نیلوفر و میگه من حال شما رو میفهمم نیلوفر خودکشی نکرده کشتنش، وفایی میگه این حق بچه ام نبود، سیمین میگه بخاطر همین میگم حقش رو بگیرید، شما به من کمک کنید بچه شما به خودکشی فکر هم نمی کرد، همه اینا زیر سر نیکتاجه. وفایی میگه میخواستم عروسش کنم نذاشتی، پسره اومده بود خواستگاری قسم خورد خوشبختش کنه، سیمین میگه دروغ میگفته، وفایی به سیمین میگه از اونجا بره.

شکوه از کار آوا عصبانی بود می پرسه واسه چی اینکار رو کردی بدون اینکه من بدونم، آوا میگه یدفعه اومد تو سرم. شکوه میگه تو این خونه من هیچکاره ام، من این همه زور زدم نشد بعد اون با یه حرف زورش از من مادر بیشتر بود، چیزی هست که من بیخبرم؟ آوا حرف نمیزنه شکوه بیشتر عصبانی میشه ، آوا میگه مگه تو نگفتی آزاد بفهمه خون بپا میکنه، به فکر آبروت و حرف مردم بودی؟ تا من صدام در نیاد، من حالم بده دارم دیونه میشم من اگه حرفی میزنم پشتم به تو گرمه.

کامیار از فرهاد میپرسه این یارو کی بود اما فرهاد حالش خوب نبود توضیح نمیده.

تارا میره سراغ سامی و ازش می‌پرسه که پریشب ها تو تیبل هایی که بازی کرده کامیار هم بوده یا نه؟ سامی بهش میگه نه من با ارشیا و سروش بودم، به من گفتن میخوان برن مهمونی تو اما من بی دعوت جایی نمیرم، چیزی شده؟ تارا میگه نه فقط نمیخوام کسی بفهمه.

سروش میره پیش ارشیا مغازه جواهرات، ارشیا بعد از صحبت با تلفن یه دونه میزنه تو گوش سروش و میگه مگه نگفتم راجع به قضیه کامیار به کسی چیزی نگو، سروش میگه من چیزی نگفتم، ارشیا میگه پس تارا علم غیب داره درست امروز رفته سر وقت سامی تا آمار بازی کامیار رو در بیاره، سروش میگه ازت نمی‌ترسم که بهت دروغ بگم، من چه میدونم تارا از کجا فهمیده، بعد ناراحت میشه بره، ارشیا عذرخواهی میکنه سروش میگه میرم بیرون سیگار بکشن.

سیاوش میخواد از خونه بره بیرون که فرهاد و کامیار میرسن، فرهاد بابت دیروز عذرخواهی میکنه ازش، سیاوش میگه خواهش میکنم اما ببخشید الان دیرم شده باید برم.

سیاوش با گل و شیرینی میره دم خونه آوا، میگه اومدم با مادرت حرف بزنم، آوا میگه نباید الان اینکار رو میکردی، یه دقیقه بیا داخل وایستا، سیاوش میاد داخل حیاط ، آوا پرده حیاط رو میکشه، شکوه از پشت پنجره می بینه، آوا میره داخل شکوه میگه این خونواده چرا ول نمیکنند، آوا میگه مامان سیاوش هیچی از ماجرا نمیدونه، سیاوش همون دلیلیه که بخاطرش رضایت دادم، مرگ آوا نذار چیزی بفهمه، فقط می خواد باهات حرف بزنه. شکوه میگه همین الان میری این قصه رو تموم میکنی، آوا میگه هر چی تو بگی فقط، شکوه نمیذاره چیزی بگه و میگه برو.

عطا از گل فروشی خونه شکوه رو میپایید، می بینه که سیاوش گل و شیرینی رو می ذاره تو ماشین اما مشتری میاد متوجه نمیشه که آوا هم سوار شده.

زنگ در رو میزنن، شکوه میره باز میکنه آزاد رو می بینه، آزاد میاد داخل و …

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا