آخرین مطالب سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، هنری و ورزشی را در پایگاه خبری صفحه فردا دنبال کنید.

خلاصه داستان سریال در انتهای شب قسمت ششم

سریال در انتهای شب جدیدترین ساخته آیدا پناهنده می باشد این سریال محصول ۱۴۰۲ است که هر هفته از شبکه نمایش خانگی پخش می شود. در اینجا خلاصه قسمت ششم سریال در انتهای شب به نام مار و پله را خواهیم خواند.

سریال در انتهای شب به کارگردانی آیدا پناهنده و تهیه‌کنندگی محمد یمینی و نویسندگی آیدا پناهنده و ارسلان امیری می باشد . قسمت ششم این سریال ۸ تیر ۱۴۰۳ منتشر شده است.

سریال در انتهای شب قسمت ششم

قسمت ششم: مارو پله

عمه ی ماهرخ به خانه ی بابای ماهرخ میاد تا اونجا بمونه ماهی هم تو اتاقش متوجه عمه اش میشه، بابا و خواهرش تو اتاق بحث میکنند که ماهی باید از اونجا بره اونم میگه بالاخره که میفهمه فوقش بهش میگیم بهنام رفته ماموریت، مینا میگه دارا رو چی بگیم یه هفته درمیون اینجاست؟ ماهی میگه برای اونم یه چیز پیدا می‌کنیم میگیم. میگه که از این جا برو چون اگه عمه قضیه جدایی ماهی رو بفهمه به همه خبر میده برات نردبون میذارم از بالکن برو برگشتی هم با چمدون بیا میگیم شوهرت رفته ماموریت، ماهی مجبور میشه از بالکن و با نردبون بیاد بره بیرون.

ماهی میره کارگاه رضا و باهم صحبت میکنند رضا سفارش قهوه میده اما ماهرخ میگه نمی خوره دلیلش رو که می پرسه میگه چند روزه طپش قلب داره و دیگه رضا بهش آب تعارف می کنه.

اونجا رضا از کار جدیدی که با دوستش راه انداخته تعریف می کنه و حقوق بالاش، اما ماهرخ میگه من نگفته بودم که دنبال کار میگردم، رضا مرخصی بدون حقوق ماهرخ رو پیش می کشه اما ماهرخ از پیشنهاد کاری اون استقبال نمی کنه و میگه این کار مناسب من نیست، اما از مبلغ دریافتی اش سوال می کنه و رضا برگه میده به ماهی که دستمزد پیشنهادیش رو بنویسه.

بهنام با ماشین ثریا میرن دنبال دارا، به مدرسه زنگ میزنه اما اونجا نبود وقتی پیداش نمی کنند ثریا میگه زنگ بزنه ۱۱۰ اطلاع بدن. بهنام مجبور میشه با ۱۱۰ تماس بگیره و مشخصات دارا رو بده بعد برای اطلاعات تکمیلی برن کلانتری. سر راه آوینا رو هم میذارن مدرسه.

ماهرخ یه مبلغی مینویسه و رضا بهش میگه چرا خودش رو دست کم می گیره و اون سه برابر این پول ارزش داره و اینکه برای اینکار گاهی سفر خارجی هم باید بره و تعطیلات پنجشنبه و جمعه هم باید سرکار باشه. ماهرخ میگه نمیتونه دارا رو تنها بذاره، رضا عذرخواهی می کنه و بهش میگه بذاره دارا بجای اون مادر سابق که تو چهارراه ولیعصر گیر کرده یه مادر قوی که نگاهش به آینده است داشته باشه، گوشی ماهرخ زنگ میزنه.

بهنام با ماهرخ تماس میگیره که دارا نیست و داریم دنبالش می گردیم ماهرخ سراسیمه از اونجا خارج میشه رضا هم دنبالش میاد.

ثریا و بهنام تو کلانتری بودن که ماهرخ و رضا میرسند. ماهی با بهنام بحث میکنند که تو دو روز نتونستی بچه ام رو نگه داری اگه یه تار موش کم بشه ولت نمیکنم، ماهی گریه میکنه بهنام جواب میده که چون حضانت دارا رو بهت دادم دور برت داشته؟ هفته دیگه میرم دادگاه حضانت رو پس می گیرم نمیذارم پیش تو بمونه یکی مثل خودت ازش بسازی. رضا آروم به بهنام میگه که مادره یه ذره درکش کن. مامور پدر و مادر دارا رو صدا میکنه که برن داخل، رضا منتظر میمونه تا ماهرخ بیاد، پلیس میپرسه که دارا بیماری نداشته ماهرخ میگه ای دی اچ داره و دارو می خوره، از لباسش می پرسه بهنام میگه خواب بوده که دارا گم شده، ماهرخ میگه من برم خونه متوجه میشم چی پوشیده. پلیس میگه پس بهم اطلاع بدید.

دوباره بهنام و ثریا با ماشین برمیگردن خونه، ثریا میگه فکر کنم ماهی خانم منو دید ناراحت شد بعد از نسبت رضا با ماهرخ پرسید که فامیلشه، بهنام میگه نه، ثریا میگه تو کلانتری ازم پرسید کی هستم و نسبتم با شما چیه منم گفتم همسایه ایم و بچه هامون باهم دوستن اما طوری نگاه کرد که انگار باورش نشد، از رابطه شما و دارا پرسید که گفتم خوبید با هم دیگه نگفتم دیشب صداتون تو راه پله ها می پیچید بالاخره پسر بچه ها شیطونن درس نمی خونند، شما پدرشی حق داری باید کنترلش کنی دارا هم پیدا میشه دلم روشنه.

خلاصه داستان سریال در انتهای شب قسمت ششم

ماهرخ با رضا میرن پردیس خونه بهنام تو راهه رضا درباره ثریا می پرسه که ماهرخ میگه همسایه است، رضا از سادگی ثریا میگه و اینکه تو جواب دادن به سوالاش یه جوری رفتار می کرد که انگار رابطه خاصی ندارند‌، اینجا ماهرخ عصبانی میشه و از رابطه خودش با رضا می گه و اینکه چرا کار پیدا میکنه براش مهربون شده، رضا عدرخواهی می کنه و میگه که جوون ۲۴ ساله نیست و آروم باشه که ماهرخ بیشتر عصبانی میشه و میگه نمی خواد آروم باشه. به خونه میرسن از رضا تشکر و خداحافظی میکنه که بره ، با عجله میرن بالا که میبنند که رو دیوار خط خطی شده و داخل واحد می شن می بینند با رنگ قرمز نوشته شده بی شرف! یک دفعه ای صدای دارا از پیغامیگر میاد که بابا کجیی گوشیت خاموشه، همسر سابق ثریا هم از پشت تلفن میگه پسرت تو پارک محل پیش منه، ماهرخ و بهنام هر دو به بیرون خونه میروند و با ماشین رضا که هنوز نرفته بوده به پارک میرند تو پارک محل دارا را میبینند و بهنام و شوهر سابق ثریا درگیر میشند و دارا قضیه را برای ماهی تعریف میکنه که من هیچ جا نرفتم و تو کمد قایم شده بودم.

شوهر سابق ثریا میگه بچه تو خونه ترسیده بود دلم سوخت اومدیم پارک، بهنام شاکی میشه که تو تو خونه من چیکار میکردی و به بچه من دست زدی، تا میاد زنگ بزنه ۱۱۰ ثریا و آوینا سر میرسند، آوینا میره بغل باباش بهنام میپرسه این شوهر تویه، بذار زنگ بزنم ۱۱۰ قضیه معلوم بشه، ثریا میگه کتکش زدی؟ بهنام باهاش درگیر میشه شوهر ثریا به ثریا میگه طلاقت رو گرفتی بری دنبال کثافتکاری فکر می کنی من نمی دونم چیکار می کنی؟ ثریا گریه میکنه که امیر اونطور فکر میکنی نیست. امیر میگه من مردونگی کردم گفتم بچه پیش تو بمونه اما دیگه این بچه رو نمی بینی.

ماهرخ با پلیس تماس میگیره اما ثریا گوشی رو از ماهرخ می گیره و التماس می کنه زنگ نزنه، خداروشکر چیزی نشده و خسارتش رو من میدم، امیر دست آوینا رو میگیره و با خودش می بره و به بهنام هم میگه زندگیمو سوزوندی زندگیتو می سوزونم. ماهرخ هم دارا رو برمیداره می بره. ثریا با ناراحتی از پارک خارج میشه.

ماهرخ دارا رو به خونه باباش میبره، دارا میبره حموم و ماهرخ لباس هاشو میندازه ماشین و از دارا جریان امروز رو دوباره می پرسه دارا میگه بابای آوینا اومد گفت من دوست باباتم نترس بعد بهم گفت میخوای ببرمت پارک، من بهش گفتم شما دیوار خونه ما و خراب کردی و شعار نوشتی گفت من با بابات شوخی دارم، اولش فکر کردم دروغ میگه بعد که گفت من بابای آوینام و عکسای اونارو بهم نشون داد گفتم خب راست میگه. ماهرخ ازش دلیل اینکه چرا رفته تو کمد رو می پرسه، دارا میگه می خواستم ببینم بابا دوستم داره یا نه، ماهرخ میگه خب معلومه دوستت داره، اما دارا میگه نه معلوم نیست چون بهم گفت وسایلتو جمع کن واسه همیشه برو بعد هم گفت میذارم بری پیش آقا مردان کار کنی، گفت نمیدارم درس بخونی و به من و تو فحش داد و کتابمو پرت کرد رو زمین، ماهرخ میگه می خوام یه خونه بگیرم کنار مدرسه و دیگه پیش خودم بمونی بعد باهم بریم سفر، به دارا میگه جریان امروز رو به پدربزرگش و عمه حاجیه نگه چون عمه میخورن، قضیه جدا شدنشون رو هم به عمه نگه،

بهنام تو خونه روی کلمه بیشرف رو با رنگ سیاه می پوشونه و بعد با چند تا رنگ روی دیوار طرح میزنه و یه صورت می‌کشه و بعدش با کاتر تابلو نقاشی ماهی رو پاره میکنه.

روز بعد بهنام با ماهی تماس می‌گیره که میرم دنبال دارا و از مدرسه میارمش اما ماهرخ میگه دارا خونه پیش خودشه و نذاشته بره مدرسه، بهنام میگه می خوام ببینمش اما ماهرخ میگه نمی خوام دیگه تو رو ببینه و بیاد تو خونه تو. بهنام دلیل این حرف رو می پرسه که ماهرخ میگه چون بچه ام اونجا امنیت نداره و بهنام میگه تو داری دنبال بهونه می گردی. ماهرخ میگه تا زمانیکه زندگی و شرایطت رو درست نکنی نمی‌ذارم دارا رو ببینی.

ماهرخ و دارا تو کارگاه رضا بود و که رضا به ماهرخ میگه بیشتر فکر کنه راجع به رفتارش بعد با دوستش قرار کار رو گذاشته بود می شینن صحبت میکنند.

پدر جون و عمه و مینا و دارا مار پله بازی می‌کنند و دارا برنده می‌شه، برای شام پیتزا سفارش میدن که می بینن بهنام با پیتزا اومد، عمه پیتزا رو از بهنام میگیره و با روی خوش بهش خوش آمد میگه و از ماهرخ می خواد که واسه بهنام شربت بیاره، پدرجون با تندی میگه شربت ریواس نمی خواد ( رو به بهنام میگه) امرتون؟ بهنام میگه اومدم حرف بزنم، که پدر میگه چه حرفی؟ حرف نداریم؟ ماهی میگه که برن بیرون حرف بزنند، اما بهنام میگه باید همین جا جلوی همه صحبت کنیم. ماهی و پدر و بهنام با هم بحث می‌کنند، عمه می پرسه که چه خبر شده؟ پدر عمه رو راهی اتاق می کنه و بعد با بهنام صحبت می کنه که آبروم رو جلوی خواهرم بردی؟ بهنام عذرخواهی میکنه که نمیدونسته عمه در جریان نیست و بخاطر اینکه هتک حرمت نشه حضانت دارا رو دادم دخترتون در حالیکه میتونستم ندم، ماهرخ میگه منت نذار که ما توافق کرده بودیم درازای نفقه و … پدر رو به ماهرخ میگه تو حرف نزن. بهنام میگه ما توافق کردیم دوستانه اما دختر شما بدون اجازه من دارا رو آورده اینجا منم تهدید میکنه که حق دیدنش رو ندارم تا زمانیکه سبک زندگی منو تایید کنه اگه من رفتم قانون سلب حضانت کردم ناراحت نشید شما پدرید و درک میکنید من کسی غیر از دارا ندارم، من ارتباطم رو بعد از این جریان با خانم همسایه قطع کردم. ماهی به بهنام میگه دارا همینجا می مونه و شما آخر هفته ها میایید دیدنش، بهنام میگه یا همین الان دارا با من میاد و من قول میدم هیچ اتفاقی براش نمیفته یا تو دادگاه همدیگه رو می بینیم.

موقع رفتن بهنام عمه میاد و عصبانی میگه که دستت درد نکنه خوب حق محبتای ما رو دادید دخترمون رو بردی بدبخت کردی و طلاقش دادی؟ بهنام جواب میده که دخترتون خوش می خواست جدا بشه و من طلاقش ندادم بعدش دارا بچه منم هست خداحافظ، دارا از طبقه بالا میاد و میگه صبر کن بابا، بعد یک برش پیتزا به بهنام میده و میگه بخور و بغلش میکنه، بهنام خداحافظی میکنه و میره.

وارد ساختمان میشه موقع باز کردن در ثریا با چمدون میاد و بهنام سلام میکنه اما ثریا بدون حرف وارد خونه ی خودش میشه.

دارا شب تو خونه پدر بزرگ به مامانش میگه که من میخوام برم خونه و چون که بابا تنهاس و من میترسم که بابای آوینا بره بابا رو بکشه و ماهی اول میگه نترس بابات که بچه نیست و کسی اونو نمیکشه..‌.

مطالب مرتبط
دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.