هنری

خلاصه داستان سریال داریوش قسمت سوم

سومین قسمت سریال داریوش به کارگردانی هادی حجازی فر در روز ۱۰ مرداد ماه ساعت 8 صبح منتشر شد، در این مطلب خلاصه داستان قسمت سوم را خواهیم خواند.

سریال داریوش در ژانر اجتماعی محصول سال ۱۴۰۳ است که از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت منتشر می شود، این سریال با بازی هادی حجازی‌فر،  ژیلا شاهی، مهرداد صدیقیان،  عباس جمشیدی فر و … است.

خلاصه داستان سریال داریوش

سال‌ها پیش داریوش اشتباهی مرتکب شده که منجر به فرار او به کشور ترکیه شده است؛ در حال حاضر پس از سالیان درازی که گذشته، دوستش به او اطلاع می‌دهد که از خانواده مقتول رضایت گرفته و می‌تواند به ایران بازگردد. اما این بازگشت، داریوش را در مسیری دشوار قرار می‌دهد. او با پیشنهاد افشا کردن محلی که طلاهای پانزده سال پیش را پنهان کرده بود روبه‌رو می‌شود، آیا این دامی برای داریوش است؟

خلاصه سریال داریوش قسمت سوم

لیلا به ناچار در رو باز میکنه و زنگ میزنه به بهرام . بهرام هم به اونا میگه که همین الان پاشید بیاید بیرون بدون اینکه کاری کنید، سینا هم اونجا نشسته و گوش میده بهرام میگه از این به بعد سر و کله اتون با یه زن و بچه تنها نیست و با منه. رامین میگه من که میدونم داریوش برگشته، دیدنش و اومده اینجا خودتو نشون بده بی وجود. بهرام میگه سهراب با توام کدوم گوری هستی گوشای این یارو رو بگیر بنداز از خونه بیرون. سهراب میگه چی بگم بهرام؟ حق داره این یارو قاتل باباشه بگم چون رفیق پسر خالمه بیخیال شه نمیشه که. بهرام میگه شما که رضایت دادین، رامین میگه من که خون آقام رو به پول نمی‌نمیفروشم رضایت نمی‌دادیم که نمیومد، بجون خودم الان جلوی این بچه گوش تا گوش سرشو می‌برم.

سینا از تو باغچه یه تیکه سفال گلدون شکسته برمیداره پرت میکنه طرفش، رامین عصبانی میشه، لیلا چاقو رو برمیداره و میگه بجون بچه ام یه قدم برداری خودمو میزنم ميندازم گردن تو. بهرام میگه سهراب نبریش بیرون نمیذارم صبح رو ببینه میدونی که اینکار رو می کنم. رامین عصبانی می شه میگه چرا با خودم حرف نمیزنی این مگه درد بی پدری کشیده این مگه گریه های یواشکی ننه اش رو شب تا صبح دیده، چرا با من حرف نمیزنی بهرام؟ بهرام میگه میدونی که مثل بچه ام دوستت دارم اگه تو اون خونه هم بوده تا حالا هم در رفته اگه نری پلیس میاد تا بیای بگی چی بوده دو روز گذشته و داریوش رفته همونجا که بوده، الانم بسپارید به من و شما برید بیرون. دیگه دار و دسته سهراب و رامین مجبور میشن از خونه بیان بیرون و برن.

سینا مادرشو بغل میکنه و کمی آروم میشن.

وحید به داریوش کمک میکنه بهش لباس میده نزدیکای صبح داریوش رو میفرسته بره، صبح وحید میره دنبال سینا تا برسونه مدرسه، سر کوچه رامین تو ماشین کشیک میده و وحید رو می بینه، وحید میره خونه کلاه و کاپشن رو میده به داریوش و اونا با موتور میرن رامین همینطور تو ماشین منتظر می مونه.

وحید تو خونه لیلا بهش کمک می کنه و خورده شیشه ها رو از حیاط جمع می کنه لیلا بهش میگه من دیشب کمک می خواستم نه الان، وحید میگه باور کن دیشب من اطلاع نداشتم تا اینکه بابات اومد و من تا موزر رو روغن کاری کنم و بهش بدم دیگه رفته بودن اصلا شوکه شدم باباتو دیدم الانم شاید تو کوچه کمین کردن برم براتون داستان میشه. لیلا میگه بخاطر اینکه برای ما داستان نشه از پشت بوم برو تو کوچه پشتی و برو خونتون.

داریوش سینا رو میرسونه مدرسه و ازش عذرخواهی میکنه واسه دیشب، سینا هم میگه حتما یه دلیلی داشت که نموندی بعد وارد مدرسه میشه موقع رفتن داریوش که ریش هاشو زده بوده سینا بهش میگه داریوش ریش بیشتر بهت میادا.

بهرام میاد تو کوچه ای که خونه لیلاست می بینه رامین اونجا تو ماشینه، میزنه به شیشه ماشین رامین پیاده میشه از ماشین. بهرام میگه مگه دیشب نگفتم برید؟ رامین می پرسه چرا اینقدر هوای اینا رو داره؟ بهرام میگه خودت چی فکر می کنی؟ خجالت نکش حرف دلت رو بزن. تا رامین میاد بگه میگن قبلا عاشق منیژه بودید بهرام یدونه میزنه تو گوش رامین و بهش میگه تو از بابای خدابیامرزت هم عوضی تری، میدونی آخرین وصیت من چیه؟ اینه که اگه یه روزی به هر دلیلی خون منو ریختن کاری به زن و بچه اش نداشته باشند. همون لحظه لیلا میاد بره بیرون بهرام بهش میگه وایسته کارش داره اما لیلا برمیگرده بره بهرام میدوه دنبالش داد میزنه لیلا وایستا، لیلا وایمیسته بلند میگه سر من داد نزن دیگه از تو و آدمهات نمیترسم، بهرام بهش میگه با من اینطوری حرف نزن من تو و سینا رو خیلی دوست دارم، لیلا بهش میگه آره پس باید دیشب بودی و می‌دیدی که سینا چطور از درد به خودش می پیچید، باید بودی می‌دیدی پسر خاله هات چیکار کردن، بهرام میگه من خبر نداشتم اما لیلا باورش نمیشه و میگه بی خیال عمو بهرام میدونی من چقدر قربون صدقه تو رفتم وقتی دیدم پول دیه سیروس رو دادی و رضایت گرفتی، منِ ساده چه میدونستم به این بهونه می خوای بابای منو بکشونی اینجا خودت قصاصش کنی، بهرام میگه نمیذارم روی داریوش خط بیفته، لیلا میگه چجوری تو یه شیر بی یال و کوپالی که افسار سگاش هم از دستش در رفته، من همون موقع که سیفی احضاریه فرستاد سینا رو ازم بگیره شبونه از اونجا فرار کردم چون دیدم دیگه رو حرف تو هم نمیشه حساب کنم. بهرام میگه نباید فرار میکردی اون دیگه پیشت نمیاد، لیلا می پرسه مرده؟ بهرام میگه نه اما آرزوی مرگ داره و اسم سینا رو فراموش کرده، من هر چی باشه سر قولم هستم به منیژه گفتم هواتونو دارم درسته داریوش نامردترین رفیق دنیاست اما منو از دیدن خودتون محروم نکنید دیگه هیچ وقت غیبت نزنه لیلا.

خلاصه داستان سریال داریوش قسمت ۳

داریوش میاد پیش کاظم و همه چیزو بهش میگه، کاظم میگه برو شکایت کن، داریوش قبول نمیکنه میگه برم چی بگم، کاظم میگه برو اصلا گم و گور شو، داریوش میگه با کدوم پول، کاظم بهش میگه هر چقدر بخوای پول هست بهت میدم. داریوش میگه مگه چقدر داری که بخوای به من بدی، کاظم داد میزنه باشه بمون همینجا پیدات کنن سلاخیت کنند، داریوش میگه همه اینا زیر سر بهرامه، کاظم میگه چه ربطی به بهرام داره؟ داریوش میگه اینا همه بازی اونه که من برم پیشش خودم رو نشون بدم، همش حس میکنم یکی داره تعقیبم میکنه. چاره ای ندارم باید برم پیش بهرام. دیشب ریختن تو خونه من رفتم چاقو برداشتم برم سراغشون لیلا و سینا قسمم دادند فرار کنم، کاظم هم باشنیدن این حرفها بهش میگه خوب کردی می موندی چیکار میکردی تو داداش منی جونمم برات میدم اما تا نفهمم همه چیز رو نمیتونم برات کاری کنم،تو به من اعتماد نداری چون یه چک نخورده همه چیز رو میگم. داریوش میگه پرت و پلا نگو کاظم . کاظم میگه من لااقل یکسال تمام دنبال دخترت بودم پیداش کنم هواشو داشته باشم اما تو برگشتی جاشونو میدونستی و به من نگفتی، این چه رفاقتیه؟ داریوش میگه من اگه بهت دروغ گفتم بخاطر این بود که از لیلا و بچه اش مراقبت کنم، گفتم اگه بهرام ازت پرسید بگی نمیدونی کجان از کجا میدونستم ته رفاقتی و تو شهر دنبال بچه های منی ببخشید. کاظم میگه فکر میکردم ازدواج میکنم رفیق بازی رو میذارم کنار ، بچه دار میشم، الان سه ساله ازدواج کردم اما بچه دار نمیشم داریوش به تو نگم به کی بگم، کاظم و داریوش کمی اشک میریزن کاظم میگه وسط این همه بدبختی این چی بود که بهت گفتم‌؟ داریوش هم با گریه میگه منم هر چی گفتم بهت دروغ گفتم اینا ریختن تو خونه سینا چاقو رو آورد داد به من گفت برو نذار مامانم رو بکشن اما من در رفتم، همین امروز باید برم سراغ بهرام یه نقشه ای دارم باید کمکم کنی.

داریوش با وحید قرار میذاره و کاپشن و موتورش رو بهش میده و ازش می پرسه آدم مشکوک ندیده که وحید جواب منفی میده بهش، ازش میخواد به آدرسی که بهش میده بره کشیک بده و آمارش رو دربیاره اما به کسی مخصوصا به لیلا چیزی نگه. وحید هم قبول میکنه.

لیلا میره دنبال سینا موقع برگشت ماشین آقای زمانی رو می بینند تا لیلا میخواد با کلید خط بندازه رو ماشین صدای دزدگیر در میاد و فرار می کنند.

کاظم میره نزدیک فلافلی سهراب و با گوشیش چند تا عکس ازشون می گیره و از دور کشیکشون رو میده

داریوش میره دیدن بهرام، بهرام میگه از کار پسرخاله هاش خبر نداشته و نمیدونسته چیکار می خوان بکنن فهمیدم زدم تو دهنشون شرمندتم. داریوش میگه یعنی باور کنم سهراب بدون اطلاع تو اینکار رو کرده، بهرام میگه دیگه بهرام قدیم مرده یال و کوپالم ریخته، تو فکر میکنی واسه چی پول دادم رضایت گرفتم؟ داریوش میگه بخاطر طلاهایی که فکر می کنی دست منه، یعنی یه لحظه هم فکر نکردی بخاطر نون و نمک و رفاقتمون اینکار رو کردم؟ تو کجا بودی که ببینی منو انداختن تو محل اونقدر زدن تا خون بالا بیارم، داریوش میگه من سیروس رو هل ندادم اون میخواست اینکار رو کنه، بهرام داد میزنه چرا باید اون اینکار رو کنه، شما طلاها رو دزدیدید می خواستید برگردید، داریوش میگه چون تو ازش خواسته بودی، بهرام با این حرف جا می خوره، داریوش ادامه میده تو منیژه رو دوست داشتی من میدونستم داشتی ادای رفیق بودن رو در میوردی بعد وقتی فهمیدی منیژه مریضه و خیلی زود میمیره دیگه تحمل نداشتی کنار من ببینیش گفتی از شر من خلاص بشی بخاطر همین نقشه دزدی رو کشیدی، به سیروس گفتی سر منو بکنه زیر آب اما بد اوردی، ادای آدم خوب‌ها رو در آوردی رضایت گرفتی بیام خودت تیکه تیکه ام کنی فکر میکنی نمی فهمم، بهرام داد میزنه پس برای چی هنوز زنده ای؟ داریوش هم با فریاد میگه چون هنوز فکر می کنی طلاها دست منه، طلاها دست من نیست همون موقع از بلندی پرت شد اگه اینطور بود لیلا و سینا رو می‌بردم ترکیه اینقدر بدبختی نمی کشیدم.

کاظم موقع کشیک میره دستشویی و برمیگرده می بینه رامین و سهراب تو مغازه نیستن، یه موتوری میگیره سوار میشه میره تا به داریوش بگه.

بهرام همینطور از قدیم میگفت و واسه داریوش تعریف می کرد، کاظم به داریوش پیامک میده که فرار کنه. داریوش به بهرام میگه حالا من بعدا میام از گذشته ها با هم تعریف می کنیم الان بگو چیکار کنم. بهرام میگه پاشو برو منو از این بازی بکش بیرون، بعد داد میزنه برو بیرون. داریوش به غلط کردن میفته و میگه کمکم کن. اما بهرام قبول نمیکنه. داریوش میگه من بهشون پول میدم اندازه طلاها نیست اما هست، بهرام میگه باید بهم بگی چجور می خوای جور کنی، داریوش میگه رفیقم تو ترکیه گفته یه خونه تو تهران دارن که توش طلا و دلار هست میخوام خونه اونا رو بزنم. بهرام میگه واقعا می خوای اینکار رو کنی. داریوش میگه مجبورم یه کاری کنم اینا بی خیالم بشن.

کاظم سر راه می بینه سهراب و رامین تصادف کردن با یه موتوری و حالا هم دعواشون شده و یه مشت آدم ریختن سر اونا و دارن میزننشون. کاظم پیاده میشه از موتور یه مقدار پول میده بابت کرایه، موتوری میگه کمه و کاظم جواب میده از سرت هم زیاده، به موتوریه بر می خوره پیاده میشه میزنه رو شونه کاظم که چی گفتی ؟ کاظم بیاد فنی که تو کاراته یاد گرفته میفته و می خواد روش پیاده کنه اما می بینه زورش نمیرسه و مجبور میشه عذرخواهی کنه و باقی کرایه رو بهش بده. داداش مرتضی که تو درگیری بود حسابی سهراب و رامین رو کتک میزنه.

بهرام به داریوش میگه حرفهایی که راجع به منیژه زدی رو مثل همیشه اشتباه کردی، داریوش میگه من سر خاک منیژه دیدمت دمت گرم که بعد از این همه سال میری سرخاک. بهرام میگه بخاطر تو رفتم میدونستم اولین جایی که بری اونجاست خواستم قبل از اونا من پیدات کنم. داریوش میگه سبد گل رو هم برای من آورده بودی؟ بعد از بهرام می خواد که تا میتونه براش وقت بگیره تا پول رو جور کنه. موقع رفتن به شاگرد بهرام میگه پیش بهرام نمونه و خودش رو نجات بده، اون ازش حال سینا رو می پرسه، داریوش جا می خوره، بهش میگه من بابای سینام. باشنیدن این حرف حال داریوش بد میشه و بدون حرف میره…

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا