هنری

خلاصه داستان سریال از یاد رفته قسمت ۵ + دانلود سریال از یاد رفته قسمت پنجم

خلاصه ای از قسمت پنجم سریال از یاد رفته را به همراه لینک دانلود در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا را  آورده ایم که خواهید خواند.

پنجمین قسمت سریال «از یاد رفته» به کارگردانی برزو نیک نژاد و تهیه‌کنندگی مجتبی وحیدی روز دوشنبه ساعت ۲۰  به صورت اختصاصی از پلتفرم نمایش خانگی فیلم نت منتشر می‌شود و پخش آن به صورت هفتگی در این پلتفرم ادامه می‌یابد.

دانلود قسمت ۵ سریال از یاد رفته

خلاصه داستان سریال از یاد رفته قسمت پنجم

با پخش شدن فیلم تو کانال شرکت، شهاب میره سراغ امیر و بهش میگه ماشاالله خیلی حواس جمعی هم فیلم میگیری هم رانندگی میکنی؟ چرا ازمون فیلم گرفتی گذاشتی تو کانال؟ امیر که زیر بار نمی‌رفت میگه از همون روز اول که دیدمت فهمیدم غیر از پول آقاجون چشمت دنبال پریسا هم هست، اگه از اول حرفی نزدم بخاطر پری بود، الانم اگه یه جاییت سوخته جای دیگه ات رو فوت نکن. شهاب میگه بخاطر فامیل بودن صورتت رو نمیارم پایین، من به کنار آبروی پریسا رو بردی دست پیش گرفتی؟ میخوای از فردا بگم دم در رات ندن؟ امیر میگه بگو رام ندن، کل این شرکت به کتفم نیست اگه هر روز میام اونم بخاطر پریساست، خودتو آویزون فامیل نکن من گداگشنه هایی که بخاطر ۵۰ تومن بال بال میزنن رو خوب میشناسم تا دیروز کسی نگات نمیکرد حالا یه دختر دیدی که خوشگل و پولداره سرت گیج رفت، برو مهندس. امیر یه قدم میاد جلو، شهاب حسابی عصبی شده بود میگیره حسابی میزنتش و میگه من قبل اینکه مهندس بشم دکترام رو از کف خیابونی گرفتم که تو جرات نداری ازش رد بشی، برو غلطی که کردی رو جمع کن.

آرش تا دیر وقت تو ماشینش میشینه تا حانیه از کافه بیاد بیرون، حانیه سوار ماشینش میشه و آرش هم تعقیبش میکنه.

نادیا برای بهزاد فال قهوه می گیره و بهش میگه که ناترازی شرکت بالاخره لو میگیره اونقدر این پسره بالا پایین کرد یه چیزی گیر اورد، تو که انتظار نداری ۸۰۰ میلیارد رو برات سفید کنم؟ بهزاد میگه من فکر کردم ادیبی میمیره شرکت میفته دست خودمون ماست مالیش میکنیم حالا قرار شد یه پولی بریزیم حساب آرش بچرخه تا بعد، نادیا میگه تو فالت اومده یکی رو دوست داری اما بهش نمیگی، بهزاد هم با خنده میگه آره انگار با هم همکارن.

حانیه میرسه و پیاده میشه میاد تو ماشین آرش و بهش میگه افتادی دنبال من که چی بشه؟ آرش میگه از همون موقع که دیدمت دنبالتم، حانیه میگه دنبال کسی که خودت گم کردی نباش، آرش میگه میخوام باهات حرف بزنم. حانیه میگه ده دقیقه دیگه بیا روی پل اونور کانال.

بهزاد میاد خونه به امیر میگه چی شده ؟ امیر میگه دعوا کردم با شهاب، یه فیلمی ازش با پریسا تو کانال شرکت گذاشتن، بهزاد میگه گذاشتن یا گذاشتی؟ تو چرا قدر خودتو نمیدونی سرتو از زندگی این دختر بکش بیرون، تو که میدونی سر و ته ما با خانواده ادیبی به تف بنده، این همه خفت میکشم که تو آینده ات خوب باشه، امیر میگه اگه برای منه نکن تا منتش سر من نباشه. بهزاد میگه تو کی میخوای بفهمی که مادر تو مرده هیچ ارثی به تو نمیرسه اگه من به اونا سواری میدم بخاطر اینه که تو به خر مرادت برسی، میفهمی؟ این پسره اگه بیرون شرکت بود داغونش می کردم، اولا دعوا نکن اما اگه دعوا کردی دیدی زورش بیشتره ناغافل مشت اول رو بزنی بقیه رو هم میزنی، اونوقت ازش بخوری دلت نمیسوزه میگی منم زدم.

حانیه میاد سر قرار، آرش میگه وقتی دیدمت یادم اومد که چقدر دلم برات تنگ شده، حانیه میگه وقتی دیدی نگفتی بخودت حانیه تو این سن اینجا چیکار میکنه و جلوی مردم لیوان میذاره برمیداره، آرش میگه برام مهم نیست. حانیه میگه معلومه که مهم نیست سالها مشت مشت قرص میخورم تا یادم بره بخاطر دختر صاحبکارت منو ول کردی، درسم رو ول کردم مردم و زنده شدم حالا اومدی چیکار؟ آرش میگه اومدم جبران کنم. حانیه میگه چجوری؟ حانیه میگه یادته چقدر بچه دوست داشتم؟ اما ندارم تو کاری کردی که من خیال کنم هر مردی بیاد تو زندگیم ولم میکنه میره، من بزرگترین آرزوم رو از دست دادم علتش هم تویی، نیا دنبالم بذار فکر کنم از اول نبودی.

شهاب با راننده شرکت میاد خونه ادیبی، پریسا میره پیش میترا، میترا میگه بالاخره باهاش قرار گذاشتم، پریسا میگه اومدی برام تعریف کن، میترا میگه مگه شرکت نیستی؟ پریسا میگه استعفا دادم رئیس شرکت هم اینجاست، آقاجون گفته بیاد.

ادیبی میگه گفتم بیای اینجا حرف بزنیم، فیلم رو دیدم هیچ ایرادی نداره هر دو تون جوونید بهم هم میایید میمونه بستن در دهن مردم که اونم با من، از ته دل خوشحالم هیچ اتفاقی بی دلیل نمیفته، بعد به پریسا میگه خودم زنگ میزنم به مهتاب و بابات واسه آخر هفته قرار میذارم، این خونه خیلی وقته رنگ وصلت ندیده، مبارکه. شهاب میگه اجازه بدید من توضیح بدم، اما ادیبی از اتاق میره.

پریسا میره اتاق آقاجون، توضیح میده که اصلا چیزی که فکر می‌کنید بین ما نیست، ادیبی میگه اون فیلم اصلا برام مهم نیست من تو چشمت نگاه میکنم میدونم تو دلت چیه، پریسا میگه من تو دلم چیزی نیست، نمیگم بچه بدیه اما من فقط یک هفته است می شناسمش اصلا بهش فکر نکردم، ادیبی میگه حالا تا آخر هفته وقت داری فکر کنی، کسی مجبورت نکرده یه هفته هم که دلم خوش باشه برام کافیه حالا برو باهاش حرف بزن، پسر خوبیه تحصیل کرده مدیر عامل شرکته، پریسا میگه اصلا نظر اونو پرسیدید؟ ادیبی میگه هم غلط میکنه از خداش باید باشه، خانم خوشگل تحصیلکرده تازه یه خونه هم میندازم پشت قباله اش، پریسا میگه خیلی بی نمکید، ادیبی میگه دفعه دیگه اومدی یه ظرف نمک هم بیار.

میترا تو رستوران نشسته بود منتظر که یهو بهزاد میاد میگه اینجا چیکار میکنی؟ میترا میگه با دوستم قرار دارم، بهزاد میگه چه تصادفی اتفاقا منم با دوستم قرار دارم جای قشنگیه؟ من قرار گذاشتم یوقت ضایع نشم. میترا که حسابی تعجب کرده بود میگه دفعه اوله که میام خیلی جای قشنگیه، بهزاد میگه تا دوستت برسه من بشینم پیشت ایراد نداره؟ میترا میگه این چه حرفیه بشین، بهزاد میگه خیلی خوشتیپ کردیا، میترا گوشیش رو برمی‌داره تا پیام بده بعد به بهزاد میگه من شاید برم اینجا یکم شلوغه به دوستم هم مسیج دادم که نیاد، همون لحظه به گوشی بهزاد هم پیام میاد، بهزاد گوشیش رو برمی‌داره و ویس میده که دیگه الان فایده نداره من نشستم روبروت! میترا میفهمه که اونیکه باهاش قرار داشته بهزاد هست. خیلی عصبانی میشه بلند میشه بره بهزاد نمیذاره، میترا میگه اینهمه با من چت کردی ازت پرسیدم کی هستی مگه قرار نبود باهام روراست باشی؟ بهزاد میگه این قرار رو برای این باهات گذاشتم که با هم حرف بزنیم، آروم باش، میترا میگه تو شوهر خواهر ناتنی منی، شوهر مینو، وقتی اومدی با مینو ازدواج کنی من چند سالم بود؟ چجوری جرات کردی به من بگی دوست دارم؟ بهزاد میگه من بهت دروغ نگفتم چون نمیتونستم تو چشمات نگاه کنم بگم مجبور شدم، هرچی بهزاد خواهش میکنه میترا بشینه حتی دستش رو میذاره روی کیف میترا تا نره اما میترا بی خیال کیف میشه و با حال بد از کافه رستوران میره بیرون.

میترا میرسه خونه میبینه یه نفر یه پاکت میده به کتایون، میترا طوریکه کسی متوجه نشه میره داخل می بینه کتایون یه سری کاغذ و پاکت تو سیوباکس جابجا میکنه.

صبح شهاب میره کارگاه کفاشی دیدن مادرش، نوشین از کارگاه بیرونش میکنه و میگه حرفی بین ما نمونده. امیر هم که شهاب رو تعقیب کرده بود، محله زندگی شهاب و کارگاه رو پیدا میکنه و از دور مراقبشه.

بهزاد و آرش میرن کافه پیش سعیدی، کسی که باهاش همکاری میکرد، درباره فسخ قراردادها صحبت میکنن اما سعیدی میگه نمیشه، آرش میگه پیش قراردادها رو فسخ کن، بهزاد هم‌ میگه مدیرعامل جدید میخواد خودش قرارداد ببنده اونوقت دست تو جایی بند نیست و سودی بهت نمیرسه مگه اینکه مفتی بخوای کار کنی، اونم میگه مگه من احمقم.

مهتاب میره پیش آقاجون میگه این خواستگاری پریسا چیه الان نه ما آمادگی نداریم نه اونا از هم شناخت دارن باشه یه فرصت دیگه، آقاجون میگه من هیچ وقت ندارم تو توی زندگیت برای چیزی آماده باشی، اون قدر نامه آماده جلوت گذاشتم که هیچی یاد نگرفتی همیشه نصفه نیمه بودی نه مادر کامل نه زن زندگی، مهتاب میگه تقصیر خودته چون نخواستی غیر فرمون خودت کار دیگه کنیم، آقاجون میگه اگه به فرمون منه میگم شناخت لازم نیست، یه جلسه است تهش هم میگید نه، مهتاب میگه ما که نمیتونیم رو حرف شما بگیم نه، آقاجون میگه شما نمی‌تونید اما اگه پریسا نخواد میتونه بگه نه، الانم برو به کارت برس، مهتاب میگه شما میخوای انتقام مازیار رو از ما بگیری شما اگه میخوای شهاب رو سر و سامون بدی، بده لازم نیست که پریسا باشه، آقاجون میگه من اگه بخوام انتقام بگیرم از خودم میگیرم بچه ها هیچ گناهی نکردن اونقدر به بچه ها بدهکارم که به شماها نیستم.

شهاب از تنهایی میره به همون شهربازی تعطیل، پریسا که میدونسته میتونه اونجا پیداش کنه میاد پیشش و میگه منم اومدم اینجا یکم فکر کنم، یه جورایی منم ترسیدم چون اولویت من الان ازدواج نیست، شهاب هم میگه اولویت منم نبود و یعنی همیشه میگفتم باید اول به همه چیز برسم بعد، ولی، پریسا می پرسه ولی چی؟ شهاب میگه ولی من همیشه ازش فرار می کردم و به خودم میگفتم من ته زورم به آرزوهای خودم نمیرسه چجوری بخوام یه نفر دیگه رو خوشبخت کنم. پریسا میگه مگه قراره کسی کسی رو خوشبخت کنه، حرفت شبیه مرد تیپیکال های شرقی بود، ولی من الان گیرم حکم آقاجونه، اونقدر که من ترسیدم انگار تو رو تکون نداده، شهاب میگه من همیشه از چیزی میترسم خودم رو میزنم به دلقک بازی، پریسا میگه من میدونم اگه بگم نه آقاجون رو حرفم خرف نمیزنه اما نمیدونم چرا بخاطر حماقت امیر ما باید وارد این بازی بشیم، شهاب میگه ناراحت میشما یه جوری میگی انگار من در حدت نیستم، پریسا میگه نه من میگم همه چیز خیلی یهویی شد. شهاب میگه اگه یهویی نبود موافق بودی؟ پریسا میگه چیه منتظر جوابی؟ ظاهرا شهاب برعکس پریسا از این موقعیت راضی بود و دوباره پریسا رو با موتورش میبره بگردونه.

امیر که آدرس کارگاه رو پیدا کرده بود، مهتاب رو میبره دیدن نوشین، نوشین میگه چی میخوای من میخوام بخوابم، مهتاب عکس پریسا رو بهش نشون میده نوشین میگه دیدمش دخترته، مهتاب میگه پس میشناسیش؟ نوشین میگه همتون لنگه همید، مهتاب میگه این فرق میکنه شبیه فرشته هاست، میخوام بگم بخاطر انتقام خودت پای دختر منو وسط نکش، من مخالف ازدواج تو و مازیار نبودم، انتقام تو از بابام و مرگ مازیار هیچ ربطی به دختر من نداره، نوشین میگه دختر اسماعیل من تو اون ده سال زندان یه چیزی رو خوب یاد گرفتم، سگ گازم گرفت من دندونم رو نجس نکنم گازش بگیرم، همتون رو باهم یه جا چال کردم، بیخیال. مهتاب میگه از دختر من دست بردار، نوشین میگه دست پیش میگیری پس نیفتی بابای بی همه چیز تو واسه شکار بچه من تله گذاشته من دست بردارم؟ اگه حرفهاتو گوش دادم فقط بخاطر مازیار که عاشق خواهراش بود، خواهرایی که پاشونو عروسیم نذاشتن و حسرت یه عکس کنار خواهراش رو به دلم گذاشتن، دلم نمیخواد ریخت نحس هیچکدومتون رو ببینم نه تو نه این بچه ات. مهتاب میگه یعنی تو هیچ ربطی به خواستگاری شهاب از دختر من نداری؟ دختر من گناه داره‌ نسوزونش. یعنی تو نمیدونستی؟ نوشین میگه نمیدونستم و نمیخوامم بدونم.

نوشین یه حالی میشه، مهتاب وقتی خواست بره میگه عکسای عروسی شما دست اسماعیله، خودش به عکاس گفت بگه بهتون سوخته، اسماعیل واسه جبران اشتباهاتش داره همه ما رو قربانی میکنه، خودش مازیار رو لو داد به پلیس فکر نمی کرد اعدامش بکنن حالا هم داره واسه جبرانش از دختر من و پسر تو مایه میذاره، پای پسرت رو از زندگی دخترم بکش کنار، نوشین میگه بیا خانمی کن دیگه نبینمت.

بهزاد به آرش میگه به فکر دخترت باش اونو نجات بده، آرش میگه این پسره ریشه کنه دیگه نمیداره پا بگیریم، بهزاد میگه دیگه بدتر از این، الکی الکی شد مدیرعامل و خیلی شیک ما رو گذاشت کنار حالا هم شده خاطرخواه دخترت، البته تو میشی پدرزن آینده اش هواتو داره دهن منو آسفالت میکنه. بعد به آرش میگه یه چیز بهت میگم نه نگو، یه جوری این خواستگاری رو طولش بده جوریکه فکر کنن بدت هم نیومده، من نسخه اش رو می پیچم، همینطوری که این مدیرعامله یه کاری میکنیم ناترازی مالی خودش رو نشون بده یعنی انگار که شرکت داره سقوط میکنه، آقای ادیبی می فهمه دست از اینکارش برمی‌داره اونوقت اتومات نسخه پسره پیچیده است توهم بهونه داری بگی من دخترم رو به این آقا نمیدم، من برنامه دارم واسش درستش میکنم، آرش میگه اگه قبل اینکه درستش کنی ادیبی ماجرای ۸۰۰ تا رو بفهمه چی؟ بهزاد میگه نمی‌ذارم بفهمه تو خواستگاری رو طولش بده فقط…

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا