
خلاصه ای از قسمت ۱۱ سریال از یاد رفته را به همراه لینک دانلود در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا را آورده ایم که خواهید خواند.
یازدهمین قسمت سریال «از یاد رفته» به کارگردانی برزو نیک نژاد و تهیهکنندگی مجتبی وحیدی روز دوشنبه ساعت ۲۰ به صورت اختصاصی از پلتفرم نمایش خانگی فیلم نت منتشر میشود و پخش آن به صورت هفتگی در این پلتفرم ادامه مییابد.
دانلود قسمت ۱۱ سریال از یاد رفته

خلاصه داستان سریال از یاد رفته قسمت یازدهم
شهاب از زندان میاد بیرون می بینه پریسا اومده دنبالش، متوجه میشه که فردا مراسم چهلم پدربزرگشه، به پریسا میگه هیچ وقت فکر نمیکردم بتونم ببخشمش، زندان بهترین فرصته که آدم بتونه خودش رو ببخشه، اگه خودتو ببخشی دیگه راه کج نمیری، پریسا میگه تو که گناهی نداشتی؟ شهاب میگه آره بعد که به خودم گفتم من زورم رو زدم حالا نشده یه کم آروم شدم، الان که عکس اعلامیه اش رو دیدم فهمیدم از دست اسماعیل هم عصبانی نیستم، دیگه هیچی برام مهم نیست بجز تو، بعد یه گوزن چوبی به پریسا میده میگه این مال توست البته هنوز کامل نشده برگشتم تو درستش میکنم، پریسا میگه کجا بری تو؟ شهاب میگه همین الان هم به قید وثیقه اینجام، پریسا میگه سهامدارا الکی وثیقه برات نذاشتن که، قرار شد بیای بیرون بری سر کارت، شهاب باور نمیکنه و میگه شوخی نکن.
مهتاب به آرش میگه یه وکیل برات پیدا کردم کارت رو درست میکنه، آرش میگه من کاری نکردم، مهتاب میگه میدونم اما قاضی که نمیدونه، الانم ممنوع الخروجی، به قید وثیقه آزادی. آرش میگه من فقط یه ملک اجاره دادم، مهتاب میگه همه چیز رو به وکیل بگو، اگه بخوای مدیرعامل بشی باید اول این پرونده بسته بشه، من چهل روزه دارم تلاش میکنم تو بشی مدیرعامل اگه همه چیز رو شل بگیریم باختی، پس فردا جلسه هیئت مدیره هست، مهتاب همینطور توضیح میده و به حرف آرش که میگه یه جا نگهدار سیگار بگیرم گوش نمیده، تا اینکه آرش عصبانی میشه و داد میزنه.
شهاب خونه مشغول تلویزیون دیدن بود که نوشین میرسه، از دیدن شهاب تعجب میکنه اما بهش اهمیت نمیده، شهاب میگه تو این مدت که یه زنگ نزدی، منم که با بدبختی زنگ میزدم لااقل یه بارش رو جواب میدادی، نوشین میگه خیال کن جواب میدادم چی میخواستی بگی الان بگو. شهاب میگه هیچی میخواستم صداتو بشنوم. نوشین میگه اونشب اگه حوری به دادم نرسیده بود دیگه هیچ وقت نمی شنیدی. شهاب میگه دور از جون، من اگه کاری کرده بودم ولم نمیکردن، نوشین میگه میدونم خودم بزرگت کردم، سی و هشت شب اومدم دم در زندان خوابیدم که کنارت باشم هیچ فهمیدی؟ خیلی ازت دلخورم چقدر گفتم اینا نحسن بیچاره ات می کنن، گوش دادی؟ شهاب میگه واسه منی که تو زندان بدنیا اومدم چه فرقی میکنه، الان که ارث سوخته بابام زنده شده بیچاره شدم؟ نوشین میگه اینا میخوان بلایی که سر منو بابات آوردن سر تو بیارن تو نمیفهمی. شهاب میگه اسماعیل ادیبی دیگه مرده بود و نبود من چه فرقی به حال اینا داره، سهمم رو که بگیرم با پریسا میرم واسه خودم کار میکنم، نوشین میگه جون عمه ات اونا هم گذاشتن، زور زبون من به کله خراب تو نمیرسه هنوز اینا رو نشناختی؟ همون لحظه یه نفر با چوب شیشه پنجره خونه اشون رو میشکنه و با موتور فرار میکنه.
شهاب خودشو به مراسم چهلم ادیبی میرسونه البته دیرتر از بقیه، همه سر خاک جمع بودن، کتایون به میترا میگه حالم بده، میترا میره سمت ماشین، بهزاد هم دنبالش میره، میترا میره پیش وکیلشون که میخواست بره و ازش علت رفتنش رو میپرسه، اوهم میگه یکی از بستگانم فوت کرده، میترا ازش میپرسه بعدازظهر برای خوندن وصیت نامه میاد یا نه که میگه هر وقت وراث درجه یک و دو همه با هم بودن میام، چون تو آخرین وصیت نامه مرحوم ادیبی قید شده همه باید باشند تا مهر و موم باز بشه، میترا میگه طرف حسابتون منم دلم نمیخواد کم و کاستی پیش بیاد.
زمان خوندن وصیت نامه میرسه، ابهریِ وکیل میگه خونه شماره ۱۷ به پریسا میرسه، خونه زرافشان که بهزاد ساکنش بود به امیر، برای بقیه هم برابر قانون تقسیم میشه و داخل وصیت نامه هیچ چیزی به نام شهاب نبود. شهاب میگه این وصیت نامه پدربزرگ من نیست، مهتاب میگه یعنی چی؟ وکیل میگه اینا همه مهر شده و ثبت شده، شهاب میگه پس آخرین وصیت نامه اشون کجاست، ابهری میگه شما وصیت نامه جدیدتری دارید؟ شهاب میگه این بازی ها چیه؟ شما خودتون نوشتید، کتی خانم هم بودن بعد از من امضا کردن، کتایون میگه من یادم نمیاد چیو میگی شهاب جان، مهتاب اعتراض میکنه و شهاب میگه ایشون گفتن سهم من مکتوب بشه تا این حرفها پیش نیاد، میترا عصبانی بلند میشه میگه سر موادبازی های تو بابام رو سکته دادی اونو کردی زیر خاک حالا نوبت اینه، شهاب میگه اگه مواد کار من بود که الان تو بودم، اینو باید از کسایی بپرسی کار کی بوده که قراردادهای مشکوک بستن و امضاشون زیرشه، آرش میگه اگه امضای من پاشه بخاطر رئیس بازی های شماست من بخاطر گندی که زده بودی مجبور شدم قرارداد ببندم، شهاب میگه الان دست پیش گرفتید پس نیفتید؟ من باید شاکی باشم که بخاطر شما پام به زندان باز شد، بهزاد میگه شما که شناسنامه ات صادره از زندانه چیزی نگو، میترا میگه مادرت ده سال زندان بوده پدرت بخاطر مواد اعدام شد، مهتاب هم اضافه میکنه که داییش رو چرا نمیگی اعدام ردیه، شهاب ناراحت میشه و بلند میشه میره.
شهاب میره پاتوقش کلیمانجارو یاد حرفهایی که به ادیبی زده میفته و ادیبی بهش گفته این شرکت حق توعه، روی حقت وایستا، من نمیدونم تا کی زنده ام ولی اگه برم کسی حقت رو نمیده. پریسا به شهاب زنگ میزنه شهاب رد میکنه و براش پیغام میفرسته که چون عصبیه بعدا خودش بهش زنگ میزنه.
شب میترا میره پیش مادرش و میگه باور کن کار درستی کردی، کتایون میگه من وقتی پای تو وسط باشه به درست و غلط بودن کارم فکر نمیکنم، فقط به این فکر میکنم که تهش به نفع تو باشه، من اسماعیل رو دوست داشتم اون تنها کسی بود که منو میدید، وقتی کارهای خونه و پرستاری زنش رو میکردم، انگشتری که هزاربار گفت بدید به کتایون همه گفتن ما نشنیدیم، این نشنیدن منم مثل دروغ اون روز اونا بود، با این فرق که اونروز من ضرر کردم اما کاری که من امروز کردم به نفع تو و مهتاب تموم شد، تو تموم اون سالها به همه احترام گذاشتم، خودم رو کوچیک کردم، وقتی تو رو باردار بودم هزارتا پیشنهاد دادن تو رو بندازم اما من تحمل کردم، برای اینکه میدونستم تهش همه چیز عوض میشه، الانم اصلا عذاب وجدان ندارم، اگه هم صدام لرزید فقط بخاطر اسماعیل بود. میترا میگه مهم اینه که تا بود براش کم نذاشتی الانم وقتشه خودمون رو جمع و جور کنیم، من نمیذارم زندگیمون بیفته دست این پسره.
بهزاد میره خونه نادیا، نادیا میز شام میچینه، بهزاد میگه ما رو کشوندی اینجا با هم حرف بزنیم، بشین حرفتو بگو من گشنه ام نیست، نادیا میگه حسابدار جدیده دو روزه مدام زنگ میزنه راجع به ورود و خروج حسابها میپرسه من میچوندمش، اگه شک نمیکرد به چیزی براش سوال پیش نمیومد اگه بفهمه بعدش نمیشه جمعش کرد، بهزاد میگه همه چیز به نام آرشه، تو نگران چی هستی؟ نادیا میگه اینا بفهمن کار من بوده دیگه نمیذارن منو برگردونی تازه اگه مهتاب بخاطر آرش بهم انگ دیگه ای نچسبونه، بهزاد میگه اصلا نذارن برگردی بشین خونه من حقوقت رو میدم، نادیا میگه من اونجا سند و سفته دارم حقوق میخوام چیکار پای قانون بیاد وسط من میفتم زندان، بهزاد میگه اینقدر سختش نکن چند روز بهم فرصت بده بهت برمیگردونم، نادیا میگه برای تو سخت نیست چون پات گیر نیست، بهزاد میگه پس نگران اینی من پام گیر نیست، میخوای همه چیز رو من گردن بگیرم؟ خودتو گم کردی، ده سال پیش کجا بودی؟ گفتی هر چی تو بگی چشم، الان به فکر آبروت افتادی خرجت رو سوا میکنی؟ نادیا میگه من اونموقع فکر میکردم منو بخاطر خودم میخوای و دوستم داری، بهزاد میگه چی داری میگی؟ قرار بود با هم کار کنیم. نادیا به گریه میفته که پس چرا ازم تعریف میکردی، بهزاد میگه غلط کردم خوب شد؟ نادیا ادامه میده آدم وقتی از کسی تعریف میکنه برای خودش یه رویا پردازی میکنه، همون لحظه موبایل بهزاد زنگ میخوره با اینکه به نادیا هشدار میده چیزی نگه اما نادیا ادامه میده، بهزاد پشت گوشی میگه منم دلم برات تنگ شده، جایی گیر بودم، دارم میام. با رفتن بهزاد، نادیا میفهمه که دیگه رابطه اش با بهزاد تموم شده.
مهتاب تو خونه اش برای پدرش شمع روشن میکنه، پریسا میاد بهش میگه وصیت نامه ای که امروز خونده شد واقعا برای آقاجون بود؟ مهتاب میگه تو که بهتر باید بشناسی، خط خودش بود، ناراحتی به پسره چیزی نرسیده؟ منکه اندازه خودم ارث بردم، تو هم کاسه داغتر از آش نشو، خوش خدمتیت رو به پدربزرگت کردی و اون پسره هم یه مدت مثل مثل آدم حسابی ها با ما زندگی کرد، الان نه واسه کسی مهمه نه کسی دلش براش تنگ میشه. پریسا میگه چرا اتفاقا من هنوز همون حس رو دارم بهش و خاطرش رو میخوام، شما که موافق بودی، مهتاب میگه اون مال زمانی بود که اسماعیل ادیبی میومد خواستگاری نوه اش، نه اینکه الان یه فامیل نیم بندی باهاش داریم. پریسا میگه مدیر عامل شرکته، مهتاب میگه شرکت سهام دار جدید داره خوش مدیر عامل انتخاب می کنه، پریسا میگه تا اون موقع مدیر عامله، برای انتخاب مدیر عامل جدید هم باید شهاب حضور داشته باشه، مهتاب با تندی میگه اسم اون پسره رو دیگه اینجا نشنوم.
آرش میره کافه پیش حانیه، آرش تعجب میکنه که حانیه فهمیده زندون بوده، حانیه تعریف میکنه که رفته دم شرکت نگهبان شرکت براش گفته چی شده، آرش به حانیه میگه اگه من همه چیز رو ول کنم یه فرصت بهم میدی؟تو زندان که بودم خیلی فکر کردم دیدم هیچی تو زندگی برام به اندازه تو واسم زندگی نیست، آدم همش یه بار میتونه زندگی کنه، بهم فرصت میدی؟ نادیا میگه نمیدونم. آرش میگه خوبه، نمیدونم خیلی بهتراز نه هست.
شهاب میره دم خونه، نوشین میبینه که شهاب کلید میندازه اما پشیمون میشه بیاد تو.
راننده جرثقیل میاد سراغ بهزاد و بهش میگه پول لازمم، بهزاد میگه اونوقت واسه چی؟ راننده میگه واسه حق السکوت که نرم به باجناقت بگم شما ما رو اجیر کردی بیام ازت باج بگیرم و گرنه کسی نمرده و قبری وجود نداره، شما که پدرزنت تازه فوت کرده کلی بهت ارث رسیده، بهزاد میگه جهت اطلاع زن من خیلی ساله مرده و هیچی به من نرسیده این ماشین هم مال پسرمه، راننده میگه پس میرم سراغ باجناقت اون دست و دلبازتر از توعه.
آرش، میره پیش بهزاد ازش کمک می خواد، من دیگه حال شرکت رفتن رو ندارم، بهزاد میگه اتفاقا الان باید بری، آرش میگه اشتباه کردم به حرفت گوش کردم که یه پول کلان بکنم ببرم زندگیمونو بکنیم، بهزاد میگه الان دیگه همه چیز مال توعه کندن نداره دیگه، آرش میگه من الانم با وثیقه آزادم، میخوام هرجوریه پرونده ام بسته بشه یه کمکی هم به خانواده این زن و شوهری که کشته شدن بکنم، یه پولی هم خودم بردارم برم دنبال حانیه و زندگیم، مجبورم تا تکلیفم روشن بشه مهتاب و شرکت رو تحمل کنم، تا اونموقع نمیخوام کسی چیزی بفهمه، من برم به نفع تو هم میشه، از تو میخوان شرکت رو بگردونی، ازت میخوام هوامو داشته باشی.
بعد دو ساعت نوشین از نیومدن شهاب تو خونه خسته میشه و میره جلوی در بهش میگه شام که نیومدی میخوای جاتو هم بیارم اینجا بخوابی؟ شهاب میگه حق با تو بود، نوشین میگه کدوم، دختره هم گذاشت تو کاسه ات حرفتون شده؟ شهاب میگه نامردها وصیت نامه ادیبی رو پیچوندن، روش حساب کرده بودم مخصوصا واسه رسیدن به پریسا، نوشین میگه بعد اینهمه بلا که سرت آوردن همینکه سالمی بسه پولشون بخوره تو سر بی وجدانشون. خداروشکر سرت خورد به سنگ ادیبی ها،شهاب میگه به ادیبی ها ربط نداره از کسی خوردم که از همه باهام مهربونتر بود، از کتایون خوردم. من و کتایون و وکیل با هم امضا کردیم، تو چشمام نگاه کردن دروغ گفتن. نوشین عصبانی میشه به شهاب میگه بره تو خونه.
حانیه با بهزاد قرار میذاره که آرش الان هر کاری بگم برام میکنه، منم میخوام بیچاره اش کنم، بهزاد میگه تو که گفتی نمیتونی، امان از دست شما زنها، حانیه میگه همینکه بعد اینهمه سال تو اومدی سراغم خودش یه نشونه است من تو همه سالها تو خیالم ازش انتقام گرفتم، میخوام یه شب سرم رو راحت بذارم رو بالش. بهزاد میگه خوبه پس به اندازه کافی انگیزه داری و پول نمیخوای. حانیه میگه معلومه که پول میخوام، من این پول رو برای بچه ام میخوام. بهزاد میگه باشه شماره حساب برام بفرست فقط منو نپیچون، حانیه میگه من اگه حرفی بزنم پاش هستم.
تو شرکت میترا و بهزاد با یکی از سهامدارها قرار جلسه هیئت مدیره رو میذارن تا مدیر عامل انتخاب بشه، او میگه نظر من و بقیه سهامدارها بخاطر آقای ادیبی ، شهاب هست، ولی خوب نظر بقیه ام مهمه، میترا میگه من نظرم مهندس زمانیه، نظر مادرمم همینه، بهزاد خوشحال میشه و ازشون میخواد که به مهتاب فعلا چیزی نگن.



