خلاصه داستان سریال از یاد رفته قسمت سوم + دانلود سریال از یاد رفته قسمت ۳

خلاصه ای از قسمت سوم سریال از یاد رفته را به همراه لینک دانلود در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا را آورده ایم که خواهید خواند.
سومین قسمت سریال «از یاد رفته» به کارگردانی برزو نیک نژاد و تهیهکنندگی مجتبی وحیدی روز دوشنبه ساعت ۲۰ به صورت اختصاصی از پلتفرم نمایش خانگی فیلم نت منتشر میشود و پخش آن به صورت هفتگی در این پلتفرم ادامه مییابد.
دانلود قسمت سوم سریال از یاد رفته
خلاصه داستان سریال از یاد رفته قسمت سوم
روز بعد جلسه معارفه میذارن برای شهاب تا با مسائل و کارمندای شرکت آشنا بشه، بهش میگن که شرکت دو قسمت عمده داره و آقای زمانی بعنوان معاون مسئول پروژه های مسکونی هستن و آقای امین پور هم مسئول تجاری و صنعتی، با حق امضای کامل که البته هیچ کدوم تشریف نیوردن، شهاب میگه من تا از ساز و کار شرکت سر در بیارم طول میکشه بنظرم طبق روال گذشته کار انجام بشه و درباره تغییرات شرکت هم با هماهنگی آقای ادیبی حرف میزنیم، بهش توصیه میکنن تا با مدیر حسابداری و پریسا امین پور بابت ابعاد پروژها حتما صحبت کنه، با رفتن کارمندها سر کارشون، شهاب به پریسا میگه تو نمیخواستی بیای دنبالم میگفتی من زودتر بیام تا تو جلسه ضایع نشم، پریسا میگه میخوای جلوی همه ازت عذرخواهی کنم، شهاب میفهمه که یه چیزی شده اما پریسا میگه شخصیه و کلا اگه الان اینجا هستم بخاطر آقاجونه که گفت روز اول کنارت باشم، شهاب میگه حالا که اومدی کمکم کن من هیچی از شرکت نمیدونم، پریسا میگه آروم آروم آشنا میشی، الان هم بیا برو تو اتاقت، اتاق مدیر عامل.
زمانی و امین پور میرن ماشین و یه سری شمش و طلا میفروشن، طلا فروش میگه اینا رو بعدا بخواهید بخرید همش ضرره، زمانی میگه مهم نیست گرجستان ملک میخریم میره بالا، همه رو تتر می گیرن، رئیس حسابداری ( نادیا) به زمانی زنگ میزنه ، زمانی میره بیرون از طلافروشی صحبت میکنه، نادیا میگه که شهاب سند و مدارک مالی شرکت رو می خواد من مطمئنم کار قربانعلیه وگرنه این قدش به این حرفها نمیخوره، زمانی میگه سند یه ماه رو بزار جلوش سرش گیج میره، تو کار خودت رو کن کسی که گیر کنه تو نیستی، تو رو خواب پروژه مانور بده یکم زمان بخریم. بهزاد به آرش میگه که نادیا زنگ زده و گفته همه چیز طبق روال قبل ادامه داره و ما همون پست قبل رو داریم. آرش میگه خیرات باباش کرده مگه، ما که همین بودیم، فقط اون شده آقا بالا سر و ما هم داریم حساب پس میدیم، اونم چه حسابی، هیچیش به هیچی نمیخونه. بهزاد میگه یه کم تحمل کن اوضاع که خوب شد نسخه اش رو می پیچیم.
شهاب میره اتاق مدیریت پشت میزش میشینه و مشغول به کار و امضا کردن میشه، البته قبلش کمی تمرین امضا میکنه که پریسا میگه جمع کن بریم شب خونه آقاجون دعوتیم، شهاب میگه حالا کو تا شب، اما پریسا میگه مگه نگفتی کمکت کنم بیا بریم.
میترا که رفته بود خرید برمیگرده، کتایون هم داشت ظرف های پذیرایی رو آماده میکرد که مهتاب با یه سبد گل بزرگ هم میرسه، کتایون از اینکه مهتاب زودتر و تنها اومده تعجب میکنه، میترا میگه اومده بره رو اعصاب بابا، بدون شوهرش هم راحتتر میتونه دلبری کنه.
پریسا شهاب رو میبره تا یه ست کت و شلوار بخرن، اما شهاب میگه اینجا خیلی گرونه من نمیدونم مدیرعامل شرکتم یا مدل؟ پریسا بهش توضیح میده که لباس، عطر ، نشستنت همه اینا رو کارت تاثیر میذاره، شهاب میگه من هنوز کارم رو هواست پول ندارم، پریسا میگه اینجا تحت قرارداد شرکتیه که خودت مدیرعاملشی اصلا نباید پول بدی، حالا انتخاب میکنی یا خودم انتخاب کنم؟ شهاب میگه حالا سلیقه ات خوبه یا نه؟ اگه نباشه اخراجت میکنم، پریسا میگه بهتر اینطوری بابام میفهمه که تو تیم تو نیستم.
مهتاب میره پیش پدرش و بهش میگه آرش حق داره کاش از قبل بهش میگفتید و اونطوری جلوی همه ضایعه نمیشد. ادیبی میگه بجای این حرفها بگو بچسبه به کارش شهاب جای من اومده، کسی رو بخوام جای خودم بذارم باید اجازه بگیرم؟ مهتاب میگه شهاب خیلی شبیه مازیاره، ادیبی میگه اونقدر شبیهه که سختمه تو چشماش نگاه کنم، بعد به مهتاب میگه حواست بهش باشه من بدهکار مازیار و بچه اش هستم، مهتاب میگه شما بجز خودت بدهکار هیچ کس نیستی، اما چشم، فردا شب میگم پریسا دعوتش کنه خونمون که غریبگی نکنه.
شهاب دو دست از لباس هایی که گرفته بود رو برمیداره و بقیه اش رو به پریسا میگه فعلا ببره چون همین ها رو هم باید یواشکی ببره خونه. پریسا بهش میگه شب میاد دست خالی نیاد، شهاب میگه دستت درد نکنه دیگه تا این حد میدونم.
پریسا میاد تو حیاط بهزاد و امیر میرسن، پریسا میپرسه که من فکر کردم بابام با شماست، بهزاد میگه با این نمایشی که راه افتاده همینکه مادرت رو طلاق نداده شکر کن منم خرم که اومدم.
شهاب تو خونه حاضر میشه یواشکی بره اما نوشین میبینه سلام میکنه، شهاب در اتاقش رو قفل میکنه نوشین بهش میگه شال و کلاه کردی؟ شهاب میگه صاحبکارم شام دعوتم کرده جلسه کاریه گفتم به خودم برسم یکم.
بهزاد به جای خونه ادیبی رفته بود کازینو، دنبال خانمی که دیده بود میگرده از پیشخدمت اونجا میپرسه که خانم هایی که دیشب اینجا بودن با خانم های امشب فرق دارن؟ پیشخدمت میگه واسه اینکه تابلو نشه هر روز از یجا میاریم، یه نفر هماهنگ میکنه نه به اونا میگه کجا میرن نه به ما میگه از کجا میان. آرش میگه از اون یه نفر میتونی نشونی اون خانمی که من میخوام رو بگیری، پیشخدمت میگه اخراجم میکنن، آرش میگه اگه بتونی نشونی اون خانم رو بهم پیدا کنی بگی ۵۰ میلیون بهت میدم. اسمش حانیه است موهاش جوگندمی بود.
ادیبی بهزاد رو صدا میکنه و ازش میپرسه چرا با آرش تو جلسه معارفه نبودن؟ بهزاد میگه والا من بدم نمیومد که تو اتاقهای کولردار شرکت بشینم چای و شیرینی بخورم اما گرفتار مراسم ختم کارگری که سر ساختمون از دست رفت بودم، البته باید تعداد بیشتری میرفتیم اما چون با این مراسم یکی شد مجبور شدم تنهایی برم تا جلسه بهم نخوره. بعد میپرسه از آرش چه خبر چرا اون نرفته؟ صدای زنگ میاد و شهاب میرسه، کتایون به میترا میگه بره پیشواز، خودش استرس میگیره میره به صورتش یه آبی بزنه. میترا گل و شیرینی از شهاب میگیره، پریسا هم میاد سلام میکنه، امیر از دور می بینه.
نوشین دسته کلید زاپاس رو پیدا میکنه تا قفل در اتاق شهاب رو باز کنه داخل اتاق لباس ها و کفش های نو رو می بینه میره تو فکر یهو چشمش به جعبه خودکار مخصوص ادیبی میفته مارک ادیبی رو که روش می بینه پرتش میکنه اونور از اتاق میره بیرون.
کتایون میاد و خودش رو معرفی میکنه بهش میگه راحت باش منم اومدم اینجا همین حال رو داشتم، با بقیه کار ندارم اما منو از خودت بدون، پریسا از دور شاهد گفتگوی کتایون و شهاب بود که مهتاب هم میرسه و میگه منو بهش معرفی میکنی و میچسبی بهش نمیذاری بکشنش سمت خودشون برای فردا شب هم شام دعوتش میکنی کسی نفهمه، میترا هم از دور شاهد گفتگوی این دو نفر بود. پریسا میره که مهتاب رو به شهاب معرفی کنه بهزاد میرسه میگه آقای ادیبی آقاجون با شما کار دارن، با رفتن شهاب پیش ادیبی مهتاب از آرش میپرسه که نفهمیدی چیکارش داشت؟ بهزاد میگه اگه میخواست بفهمم که نمیگفت برو آقا رو صدا کن. مهتاب میگه من نمیدونم بابای من چه خیری از مازیار دیده که حالا توله اش رو آورده بیخ ریشش، مهتاب میگه آرش نمیاد؟ سرایدار گفت ماشینش تو پارکینگ نیست، گوشیش رو هم جواب نمیده تو میدونی کجا رفته. بهزاد میگه آهان رفته پیش اون یکی زنش، مهتاب میگه آرش اگه از این عرضه ها داشت خودم براش زنگ میگرفتم، برو دنبالش بیار لااقل ظاهر رو حفظ کنه. بهزاد میگه اونوقت شاید به شام نرسم بابات ناراحت نشه؟ مهتاب میگه جفتتون نباشید بهتره تا یکیتون نباشه.
ادیبی یه سری عکس از قدیمهای مازیار به شهاب نشون میده، شهاب میگه من هنوز تو شوکم شما خیلی سرعتتون زیاده، ادیبی میگه سرعتم زیاد نیست وقتم کمه، خیلی نباید فکر کرد باید انجام داد، از خودت بگو، شهاب میگه من ساختمون رو بلدم فقط سایز زمین های شما با زمین هایی که من توش بیل زدم فرق میکنه، ادیبی میگه فکر میکنی آدم چطور پولدار میشه؟ شهاب میگه باید کار کنی، ادیبی میگه مشکل تو اینه که فقط کار کردی، باید یاد بگیری که فکر کنی دیگران باید برات کار کنن.
بهزاد، موقع رفتن به امیر میگه من میرم دنبال آرش اما تو بمون تا آخرش ببین چی میشه، امیر میگه بیخیال من حوصله اینا رو ندارم، اما بهزاد مجبورش میکنه بمونه.
ادیبی شهاب رو میبره تو یه اتاق و بهش میگه رمز سیوباکس رو بزن، ۱۳۷۴۰۹۱۰ شهاب میگه انگار تاریخ یه روزیه، ادیبی میگه روزیه که مازیار رو از دست دادم. بزن مسئولیتش دیگه دسته تویه، تو بزرگترین ریسک منی تو زندگی بهت اعتماد دارم همه چیز رو بهت یاد میدم، شهاب میگه من اهل پول بادآورده نیستم، ادیبی میگه سرتق مال باباته، شهاب بازش میکنه داخلش شمش طلا و کلی سند و … بود، ادیبی میگه هر کاری می کردم بخشیش رو میذاشتم مال مازیار، حاضر بودم زندگیم رو بدم برگرده، اینا همش مال تویه چه بخوای چه نخوای، خواستی بردار نخواستی خیرات کن، رمزش هم میتونی عوض کنی.
آرش هنوز تو کازینو بود و سر میز شروع به بازی میکنه.
شام آماده میشه، همه سر میز می شینن، ادیبی به امیر میگه بابات کو، مهتاب جواب میده آرش یه مشکلی داشت رفت میش اون، ادیبی میگه اگه آرش مشکل داره بیاد بگه.
بهزاد میره پیش آرش و پیداش میکنه، از مسیول اونجا میپرسه چقدر باخته بهش میگن ۳۰۰، یه ۳۰۰ هم الان گذاشته وسط، بهزاد میگه منکه گفتم به این نسیه نده.
بعد از شام مهتاب با شهاب حرف میزنه تا احساس غریبگی نکنه، گوشی شهاب زنگ میخوره نمیخواد جواب بده مدام رد تماس میکنه، میخوان براش میوه بذارن که میگه من کاری برام پیش اومده باید برم، ادیبی میگه مشکلی پیش اومده؟ شهاب میگه نه اونطور که نشه حلش کرد من کتم طبقه بالاست اگه میشه برم بردارم. ادیبی بهش اجازه میده بره کتش رو برداره، با رفتن شهاب، ادیبی به پریسا میگه برو دنبالش ببین چی شده.
بهزاد میاد به آرش میگه همه منتظرتن پاشو بریم، آرش میگه دستت خوبه بریز وسط اما بهزاد میز رو بهم میریزه.
شهاب کتش رو برمیداره تا سریع بره با سرعت از خونه میاد بیرون در رو باز میکنه ، نوشین پشت در بود بهش میگه به خاطر این بی همه چیزها به من دروغ گفتی؟ میزنه تو گوش شهاب، بهت گفتم یا من یا اینها، اینها بابات رو ازت گرفتن میخوای منم ازت بگیرن؟ شهاب میخواد توضیح بده اما نوشین نمیذاره، پریسا از لای در همه چیز رو می بینه، نوشین میگه مگه این بابابزرگت نیست اونموقع کدوم گوری بود؟
آرش با بهزاد دعواش میشه چرا دست برنده زدی رو میز، بهزاد بهش میگه تو نباید میومدی اینجا، درست شبی که پدرزنت این شازده رو دعوت کرد تو باید اونجا میبودی، نه اینکه بیای اینجا ببازی، آرش میگه اسم اونها رو نیار، من بخاطر اونها یا بخاطر بازی نیومدم اینجا، چی داری میگی من بخاطر حانیه اومدم، نمیتونم فراموشش کنم. بهزاد میگه بذار این بدبختی هامون تموم بشه من دستت رو میذارم تو دستت، آرش حالش بد بود و با سرعت میرفت، میگه من نمیتونم از ادیبی و مهتاب حالم بهم میخوره بعد از سی سال دیدمش دستم داره می لرزه من نمی تونم انگار همون روزهاست که دیدمش، یهو با ماشین تصادف می کنن، شیشه جلوی ماشین می شکنه و خون ازش میریزه، پیاده میشن می بینن ….