خلاصه ای از قسمت ۶ سریال ترکی دانه های مروارید | خلاصه داستان قسمت ششم سریال ترکی دانه های مروارید

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برای دوستداران و دنبال کنندگان سریال های ترکی، خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی دانه های مروارید را نوشته ایم. همراه ما باشید.
سریال ترکی دانه های مروارید یکی از جدیدترین و جنجالیترین مجموعههای تلویزیونی ترکیه در سال ۲۰۲۴ است که موفق شده توجه مخاطبان را به خود جلب کند. سریال Inci Taneleri به کارگردانی شانول سونمز (Şenol Sönmez) و نویسندگی یلماز اردوغان (Yılmaz Erdoğan) ساخته شده است.
بازیگران این سریال عبارتنداز؛ یلماز اردوغان در نقش کاظم یوجداغ، هازار ارگچلو در نقش دلبر، سلما ارگچ در نقش پیرایه سالجاک، کوبیلای آکا در نقش جهان، یاسمین باشتان (Yasemin Baştan) در نقش نرگس شمشکاوعلو، گوون کیراچ (Güven Kıraç) در نقش کاظم شمشکاوعلو، رضا کوجااوعلو (Rıza Kocaoğlu) در نقش نصرت، اورکونجان ایزان (Orkuncan İzan) در نقش ذره، مصطفی ییلدیران (Mustafa Yıldıran) در نقش ظاهر.
در قسمت ۶ سریال ترکی دانه های مروارید چه گذشت؟
بعد از حرف زدن کاظم با ظاهر به سر میز شام میرن. اونجا درباره وضعیت پیش اومده صحبت میکنن. قاسم میگه تصمیمت چیه؟ تا کی میخواین فرار کنین؟ او بهشون میگه من یه فکری دارم آنها میپرسن چی؟ کاظم میگه من یه دانش آموز داشتم که الان تو آگاهیه فردا شاید یه سر برم پیشش دلبر جا میخوره و میگه تو دانش آموزی داری که تو آگاهیه؟ کاظم میگه من تو شغل های مختلف دانش آموز دارم یه چیز عادیه! قاسم میگه فردا صبح باهم بریم پیشش کاظم میگه نه فردا باید سرکار برم کلاس دارم قاسم میگه اون واجب نیست اول بریم پیش شاگردت. کاظم میگه نه نمیشه قاسم میپرسه چرا؟ او بهش میگه نمیدونم چه برخوردی میکنه باهام بعد از این زندان رفتنم چه فکری میکنه درباره ام. همان موقع تلفن دلبر زنگ میخوره که میبینه صاحل کلوپ کامران هستش. او برمیداره و میگه سلام داداش کامران، او ازش میپرسه که کجایی چرا نیومدی سرکارت؟ چقد دیگه میرسی؟ دلبر میگه شما مگه از ماجراها خبر ندارین؟
او حرفشو قطع میکنه و میگه من یه حرفو یبار میزنم سریع خودتو برسون و تلفنو قطع میکنه که او کلافه میشه و در آخر با کاظم به طرف کلوپ راهی میشن. وقتی میرسن ییلدیز دوست دلبر میره به استقبالشون و به دلبر میگه تو کجایی دختر؟ برو سریع حاضرشو سپس به خدمه میگه برای آقا کاظم یه میز خوب اون جلو خالی کنین او میگه نه ممنون من از گوشه نگاه میکنم بهتره سپس میره سر میزی در کنار. دلبر رفته به اتاق آرایش که همکاراش با دیدنش میگن تو کجایی دختر؟ چرا نبودی؟ چرا انقدر دیر کردی؟ او میگه نمیخواستم بیام مجبور شدم اونا ازش میپرسن که چرا؟ او بهشون میگه چون نمیخوام دیگه اینجا کار کنم خواستم استعفا بدم یه خونه اجاره کنم از هتلم برم که باهم کمی صحبت میکنن. ییلدیز رفته پیش کاظم و باهاش حرف میزنه و میگه من تاحالا دلبرو اینجوری ندیده بودم، او بهش میگه چجوری؟ ییلدیز میگه انقد خوشحال انگار واقعا یه حسی بهت داره. میدونی تا الان چند نفر یودن که حاضرر بودن چه پولایی و چه خرجایی واسش بکنن تا بدستش بیارن؟ اینکه اینجوری باهاته یعنی واقعا دوست داره. همان موقع از گارسون ها میرن دنبالش و بهش میگن که نشینه و بره سرکارش.
سپس خواننده از دلبر دعوت میکنه تا بیاد روی صحنه. همه تشویقش میکنن و دلبر با اومدنش شروع میکنه به رقصیدن که کاظم نگاهش میکنه و با دیدن کاظم بهش لبخند و چشمک میزنه و به کارش ادامه میده. فردای آن روز مادر آیچا سرکار است که بهش خبر میدن از مدرسه آیچا زنگ زدن و خواستن که برین اونجا. او جا میخوره و میگه بازم؟ سیبل تایید میکنه و میگه جای شکرش باقیه که مسئله سلامتی نیست حتما انضباطیه او بهش میگه چه فرقی میکنه؟ انضباطیم به سلامت روح و روان برمیگرده و میره سمت مدرسه. وقتی میرسه بهش میگن که دخترتون معلمشو هل داده او جا میخوره و میگه چی؟ واقعا؟ سپس مدیر مدرسه بعد از کمی حرف زدن باهاش آیچا را صدا میزنن تا با مادرش بره. تو مسیر مادرش باهاش حرف میزنه و میگه تو چته دخترم؟ در حالیکه مردم برای دراوردن یه لقمه نون حلال زحمت میکشن جون میکنن تو وسط رفاه کامل به دنیا اومدی! هرچی خواستی واست فراهم بوده! چرا اینجوری رفتار میکنی؟ هل دادن یه انسان ممنوعه اصلا دور از انسانیته چه برسه که معلمتو هل دادی! سپس وقتی میرسن به خونه مادرش بهش میگه برو تو اتاقت تا وقتیکه بهت نگفتم نمیتونی از وسایل الکتریکی استفاده کنی!
شاید از برقم منعت کنم! او با کلافگی میره تو اتاقش. دلبر و ییلدیز با ذره رفتن جایی تا باهم صحبت کنن که دلبر بهشون میگه کسیو سراغ دارین آدم بکشه؟ ذره میگه چرا میخوای الکی هزینه کنی به پارتنرت بگو کارو تموم کنه او جا میخوره و میگه داری شوخی میکنی دیگه؟ اون اگه زندان بوده میدونی که کار خودش نبوده گردن گرفته! تو که میدونی چرا همچین چیزی گفتی؟ فردای آن روز کاظم میره به خونه پیرایه مادر آیچا که قبل از شروع تدریس پیرایه قضیه روز گذشته را بهش میگه. او وقتی میره پیش آیچا بهش میگه خوب واسم تعریف کن که چرا اینکارو کردی؟ او بهش میگه تقلب کردم معلم فهمید کاظم میگه هم تقلب کردی هم لو رفتی؟ او میخنده سپس بهش میگه چه درسی؟
آیچا میگه فن کاظم میگه حرفه و فن. نمیدونم چرا همه چیزو انقدر مختصر میکنی! سپس باهاش کمی ادبیات کار میکنه و در آخر آیچا ازش میخواد تا گوشیشو بده چون مادرش منع کرده گوشیشو گرفته او بهش میگه من نمیتونم همچین کاری کنم ولی میتونی مثلا گوشیمو جا گذاشتم برداری استفاده کنی او میخنده و از قصد گوشیشو میزاره و میره با پیرایه خانم صحبت میکنه. تو این فاصله آیچا میره اونجا و گوشیشو میده و میگه جا گذاشتین و میره که پیرایه جا میخوره و میگه بهش آرامبخش دادین؟ چجوری الان انقد آرومه؟ او بهش میگه نه فقط شعر دادم بهش. سپس باهاش درباره اینکه روش دعوا و تبیه اثری نداره صحبت میکنه سپس از اونجا میره….