خلاصه ای از قسمت ۳ سریال ترکی دانه های مروارید | خلاصه داستان قسمت سوم سریال ترکی دانه های مروارید

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برای دوستداران و دنبال کنندگان سریال های ترکی، خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی دانه های مروارید را نوشته ایم. همراه ما باشید.
سریال ترکی دانه های مروارید یکی از جدیدترین و جنجالیترین مجموعههای تلویزیونی ترکیه در سال ۲۰۲۴ است که موفق شده توجه مخاطبان را به خود جلب کند. سریال Inci Taneleri به کارگردانی شانول سونمز (Şenol Sönmez) و نویسندگی یلماز اردوغان (Yılmaz Erdoğan) ساخته شده است.
بازیگران این سریال عبارتنداز؛ یلماز اردوغان در نقش کاظم یوجداغ، هازار ارگچلو در نقش دلبر، سلما ارگچ در نقش پیرایه سالجاک، کوبیلای آکا در نقش جهان، یاسمین باشتان (Yasemin Baştan) در نقش نرگس شمشکاوعلو، گوون کیراچ (Güven Kıraç) در نقش کاظم شمشکاوعلو، رضا کوجااوعلو (Rıza Kocaoğlu) در نقش نصرت، اورکونجان ایزان (Orkuncan İzan) در نقش ذره، مصطفی ییلدیران (Mustafa Yıldıran) در نقش ظاهر.
در قسمت ۳ سریال ترکی دانه های مروارید چه گذشت؟
کاظم به خونه آیچا میره برای تدریس وقتی به اونجا میرسه میبینه که آیچا خونه نیست که از خدمه سراغ مادر آیچار رو میگیره خدمتکار به کاظم میگه ایشونم الان نیستن برین داخل اتاق الان دیگه میان وقتی اومدن بهتون خبر میدم. کاظم قبول میکنه و وقتی خدمتکار براش چای میبره برای گذراندن وقت با همدیگه کمی صحبت میکنند و کاظم درباره خودش و خانوادهاش میپرسه خدمتکار جا میخوره و لبخند میزنه و میگه تو این خونه هیچکس اسم منو هم نمیپرسید اما شما الان داری درباره خانوادهام و فامیلیم هم میپرسید. بعد از چند دقیقه آیچا به همراه مادرش به خانه میان و مادرش ازش گوشیشو میگیره و بهش میگه حالا برو تو اتاق سراغ درس و مشقت. کاظم میره پیش مادر آیچا و با همدیگه کمی صحبت میکنند که او از تربیت سخت آیچا بهش میگه که کاظم ازش میپرسه ببخشید چرا فقط سختی این کار روی دوش شماست؟ پس همسرتون چی؟ پدر آیچا؟ او بهش میگه اینجوری راحتترم اصلاً از زندگیم بیرونش کردم که همینجوری هم باشه خودم فقط بهش رسیدگی کنم.
سپس او درباره بچههاش میپرسه و میگه شما اصلاً بچه دارین؟ کاظم کمی سکوت میکنه و بهش میگه بله او ازش میپرسه که شما چی؟ تو تربیت بچههاتون نقشی دارین؟ او به دروغ بهش میگه بچههای من ازم خیلی دورن پیش من نیستن. مادر آیچا که حسابی از دست دخترش عصبیه میخواد بره سراغش و باهاش دوباره دعوا کنه که کاظم جلوشو میگیره و بهش میگه اگه اشتباه نکنم شما دارین بارها از یه روش با دخترتون صحبت میکنین و به نتیجهای هم نرسیدین اجازه بدین این دفعه من باهاش صحبت کنم شاید جواب داد مادر آیچا قبول میکنه. او داخل اتاق پیش آیچا میره بهش میگه واست کتابهایی آوردم که نمونه سوالات برای امتحانهاست وقتی میبینه آیچا با کلافگی داره نگاش میکنه باهاش صحبت میکنه و میگه بهت کاملاً حق میدم بالاخره بعد از ۸ ساعت تو مدرسه بودن نمیخوای اینجا هم درس بخونی حق داری و با حرف زدن باهاش اونو کمی آروم میکنه. آیچا به کاظم میگه میشه به من بگی شما؟ او بهش میگه نه مثل هرجای دیگه تو ساعت تدریس همونجوری که بقیه دانش آموزا بهم میگن شما و من بهشون میگم تو، بین ما هم همینجوری باید باشه سپس به درس ادامه میدن.
بعد از تموم شدن آموزش به کاظم زنگ میزنه و حالشو میپرسه و بهش میگه که شب بره خونه اش تا با همدیگه شام بخورن و همسرشم اونو ببینه چون دلش واسش تنگ شده کاظم قبول میکنه. کاظم وقتی به اتاقش تو هتل میره یک دفعه دلبر با عجله به در اتاقش میزنه و داخل میشه و اونجا پنهان میشه کاظم ازش میپرسه که چی شده؟ او وقتی صدای مردی را میشنوه ازش میپرسه که اون کیه؟ چی شده؟ دلبر بهش میگه یه ادم مزاحم، شوهرمه. کاظم جا میخوره و بهش میگه تو شوهر داری؟ دلبر میگه اونجوری که فکر میکنی نیست حالا واست توضیح میدم شوهر دلبر وقتی به کمک عزت میره تو اتاق دلبر میبینه اونجا نیست عزت بهش میگه من که بهتون گفتم رفته بیرون نیست. او تو راهرو بهش میگه که وقتی اومد بهش بگو اومده بودم منتظرشم بعد از رفتن او دلبر با کاظم از هتل بیرون میزنن که باهمدیگه هم ناهاری بخورن هم صحبت کنن. شوهر دلبر که هتل را زیر نظر داشت با دیدن اونا تعقیبشون میکنه و به همان رستورانی میره که اونا هم رفتن. همزمان با غذا خوردن دلبر واسش تعریف میکنه که خیلی کوچیک بودم که منو دادن به این مرتیکه و محکوم شدم به زندگی کردن باهاش وقتی به خودم اومدم بهش گفتم از هم جدا بشیم ولی از اون موقع تا الان هنوز جدا نشده ازم و قبول نمیکنه منم بهش هر ماه پولی میدم که ازم دور باشه و دست از سرم برداره.
وقتی موعد پولش دیر میشه اینجوری دیوونه میشه و میزنه به سرش بعضی وقتام از قصد به موقع بهش پولو نمیدم که اینجوری اذیتش کنم و دیوونه بشه. سپس درباره خودشون حرف میزنه و بهش میگه اولین بار که دیدمت به خودم گفتم حتما تو هم عاشقم میشی باید با تو چیکار کنم چه جوری با تو سر و کله بزنم و شروع میکنه به خندیدن سپس بهش میگه ولی نمیدونستم که خودمم عاشقت شدم. آنها با هم در حال حرف زدنن که شوهر دلبر گارسون را صدا میزنه که دلبر به سمت صدا برمیگرده و با دیدنش بهم میریزه. او میره سر میز اونا و بهش میگه یه زن متعهل سر یه میز یه مرد مسن چیکار میکنه؟ هرهر کرکر هم که میکنی! اونا باهم دعوا میکنن که در آخر کاظم باهاش درگیر میشه. وقتی به هتل برمیگردن ذره پیش عزته و به دلبر میگه تو کجا بودی؟ دیر میشه ها باید برسیم به کلوپ! اون شوهرتم اومد سراغتو گرفت دلبر میگه میدونم سپس به کاظم میگه خودم لباستو میدوزم تو اتاق منتظرتم و میره که زهره و عزت با تعجب به کاظم نگاه میکنن. تو اتاق دلبر لباس کاظمو میدوزه و کاظم بهش میگه من الان اصلا آمادگی رابطه ندارم بهتره یکم آروم پیش بریم دلبر جا میخوره و بهش میگه چی؟ یعنی الان میگی منو نمیخوای؟ سپس باهاش بحث میکنه و از اونجا میره. کاظم میره خونه قاسم که اونجا زن قاسم با دیدنش حسابی خوشحال میشه و اونو در آغوش میگیره سپس بعد از خوردن شام انها به کاظم میگن دیگه وقتش نیست درباره واقعیت حرف بزنی؟ طبق قولی که بهت دادیم به کسی چیزی نگفتیم…..