خلاصه ای از قسمت ۱ سریال ترکی دانه های مروارید | خلاصه داستان قسمت اول سریال ترکی دانه های مروارید

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برای دوستداران و دنبال کنندگان سریال های ترکی، خلاصه داستان قسمت ۱ سریال ترکی دانه های مروارید را نوشته ایم. همراه ما باشید.
سریال ترکی دانه های مروارید یکی از جدیدترین و جنجالیترین مجموعههای تلویزیونی ترکیه در سال ۲۰۲۴ است که موفق شده توجه مخاطبان را به خود جلب کند. سریال Inci Taneleri به کارگردانی شانول سونمز (Şenol Sönmez) و نویسندگی یلماز اردوغان (Yılmaz Erdoğan) ساخته شده است.
بازیگران این سریال عبارتنداز؛ یلماز اردوغان در نقش کاظم یوجداغ، هازار ارگچلو در نقش دلبر، سلما ارگچ در نقش پیرایه سالجاک، کوبیلای آکا در نقش جهان، یاسمین باشتان (Yasemin Baştan) در نقش نرگس شمشکاوعلو، گوون کیراچ (Güven Kıraç) در نقش کاظم شمشکاوعلو، رضا کوجااوعلو (Rıza Kocaoğlu) در نقش نصرت، اورکونجان ایزان (Orkuncan İzan) در نقش ذره، مصطفی ییلدیران (Mustafa Yıldıran) در نقش ظاهر.
در قسمت ۱ سریال ترکی دانه های مروارید چه گذشت؟
کاظم، استادیست که به زندان افتاده تا دوران محکومیتش را بگذراند. بعد از گذراندن دوران محکومیتش وقتی میخواد آزاد بشه هم بندی هاش بهش میگن که ما دلمون خیلی واستون تنگ میشه و باهاش خداحافظی میکنن. موقع رفتنش بهشون میگه امیدوارم زودتر همه ی شماها آزاد بشین و با شخصیتی تازه و جدید به زندگیتون ادامه بدین سپس از اونجا میره که هم زندانی ها تشویقش میکنن. او بعد از بیرون اومدن به مسافرخانه میره. فردای آن روز با یه دسته گل میره به قبرستان بالاسر قبر همسرش و واسش از روی کتاب شعر، شعری میخونه و بعد از کمی درد و دل و صحبت کردن باهاش بهش میگه خیالت راحت باشه بچه هامونو پیدا میکنم بازم میام پیشت با بچه ها میام و میره.
او به سازمان بهزیستی میره و بهشون میگه من اومدم دنبال بچه هام وقتی افتادم زندان سپردمشون اینجا الان میخوام اسمی آدرسی ازشون پیدا کنم مسئول سازمان بهش میگه ببخشید من نمیتونم همینجوری بهتون اطلاع بدم باید از دادگاه نامه بیارین تا مطمئن بشیم شما پدرشون هستین بعد اگه از ۲طرف مشکلی نبود میتونین باهاشون روبرو بشین. کاظم با ناراحتی از اونجا میره به سمت یه داروخانه و تو مسیر مدام فقط حرف های اون مسئول تو ذهنش مرور میشه. او وقتی به داروخانه میرسه زنی ازش میپرسه چه کمکی ازم برمیاد؟ او بهش میگه با آقا قاسم کار داشتم و اشاره میکنه بهش. اون خانم قاسم را صدا میزنه که او وقتی برمیگرده با دیدن کاظم شوکه میشه و در آغوشش میگیرد سپس شروع میکنه از روی خوشحالی گریه کردن. آنها باهمدیگه میرن به یه رستوران و اونجا درد و دل میکنن و کاظم میگه اونجا همه دلشون لک زده واسه گوشت ولی من دلم برای یه سالاد خوشمزه تنگ شده بود چون اصلا اونجا پیدا نمیشد!
قاسم دوباره گریه اش میگیره و بهش میگه میخوای حالا چیکار کنی؟ چه برنامه ای داری؟ اصلا کجا میمونی؟ او بهش میگه تو یه هتل ۵ ستاره قاسم میگه بیا خونه من اونجا چرا؟ کاظم میگه بیشتر از خونه به کار احتیاج دارم قاسم میگه بیا تو داروخانه کار کن خوب اما او بهش میگه بیام مسکن بشم؟ نه میخوام تدریس خصوصی کنم اینجوری دیگه سوء سابقه هم لازم نداره بعدش میخوام برم دنبال بچه هام بگردم پیداشون کنم بعد یه خونه خیلی خوب میگیریم یه خونه ای که حیاط داشته باشه میدونی که همه تو رویابافی خونه ای تصور میکنن که حیاط داشته باشه خوشگل باشه حداقل تو رویا دست کم نگیریم دیگه! سپس بعد از کمی صحبت کردن از هم جدا میشن و کاظم برمیگرده به مسافرخانه و به آگهی ها رنگ میزنه برای تدریس خصوصی. یه پسر به اسم ذره میاد اونجا که خیلی بد کلا صحبت میکنه با رزروشن مسافرخانه. کاظم بهش میگه تو چرا انقد از فحش استفاده میکنی؟ ذره میگه چون دوست دارم عمو به تو ربطی داره؟ کاظم میگه خداروشکر که باهات صنمی ندارم و عموت نیستم!
سپس باهم کمی بحث میکنن که کاظم میبینه هنوز بد صحبت میکنه میره سمتش و با یه حرکت چاقو تو دستش را میگیره و با گرفتن پشت گردنش ازش میخواد مثل آدم حرف بزنه ذره کوتاه میاد و با اومدن دختری به اسم دلبر از اونجا میرن. دلبر دختری زیباست که تو مسافرخانه زندگی و تو کلاب شبانه کار میکنه. وقتی دلبر شب به مسافرخانه برمیگرده از تو کوچه چشمش به کاظم میوفته که داره از پنجره اتاقش اونو نگاه میکنه که لبخند میزنه. سپس بعد از چند دقیقه به بهانه در باز کن میره دم در اتاق کاظم که او بهش میگه ندارم سپس دلبر بهش میگه خیلی خوب به حساب ذره رسیدی خیلی بی تربیته همش با فحش حرف میزنه و بعد از کمی حرف زدن باهم آشنا میشن و دلبر از اونجا میره. رزروشن با خوندن خبری در فضای مجازی درباره کاظم میفهمه که او همسر خودشو به قتل رسونده که جا میخوره. فردای آن روز دلبر و ذره وقتی میرن پیشش او بهشون میگه بیاین یه چیزی من فهمیدم و خبرو بهشون میده تا اونا هم بخونن اونا جا میخورن که دلبر با تیکه به ذره میگه بعدا خواستی واسه کسی خط و نشون بکشی اول ببین کیه طرف! ذره هم میگه تو هم اول طرفو بشناس که کیه بعد برو در باز کن ازش بخواه!….