گوناگون

ملیکا مادر امام زمان (عج) کیست؟ زندگی عروس روم تا عروس سامرا

نرجس خاتون مادر امام دوازدهم، از نوادگان شمعون، وصی حضرت عیسی علیه السلام است که از کودکی تحت تعلیم جدّش، قیصر روم قرار گرفت و با بهره گیری از اساتید چیره دست آن روزگار علوم و کمالات فراوان کسب کرد و به زبان‌های مختلف آشنا شد. اما ماجرای اینکه چگونه ملیکه رومی، از عراق سر در آورد و به مقام همسری امام حسن عسگری، از داستان‌های زیبا و خواندنی است.

نرجس عروس روم تا عروس سامرا

امپراطور روم شرقی دختر بسیار زیبایی داشت به نام «ملیکه» یا «ملیکا» که به هنگامه ازدواج رسیده بود و تمام اشراف و بزرگان روم خواستار ازدواج او با پسرشان بودند. اما امپراطور تصمیم می‌گیرد که او را به عقد برادرزاده خود درآورد. قصر روم به زیبایی هرچه تمام آراسته و آماده برگزاری ازدواج می‌شود. همه اراف بزرگان و سران کشور و روحانیون مسیحی وارد قصر می‌شوند. اما لحظه خواندن خطبه عقد زلزله‌ای عجیب قصر را میلرزاند و داماد کشته می‌شود. بعد از این ماجرا ملیکه به شدت افسرده شده و مریض می‌شود.

امپراطور برای اینکه فرزندش بهبود یاد مجدد تصمیم به برپایی عروسی با برادرزاده دیگرش را می‌گیرد و دستور می‌دهد قصر برای ازدواج ملیکه و او آراسته و آماده شود. ولی به امر خداوند هنگام خواندن عقد مجدد زلزله می‌اید و باز هم داماد کشته می‌شود. اینار ملیکه بسیار افسرده می‌شود و دچار تب و مریضی می‌شود. امپراطور، بسیار ناراحت شد، در اندوه و غم و فکر فرو رفتکه چرا دختری با طینت پاک ملیکه این سرنوشت برایش رقم خورده و لحظه‌ای این دو حادثه عجیب را فراموش نمی‌کرد.

ملیکه بخاطر رنج بیماری در حال استراحت بود که در عالم رویا خواب عجیبی را می‌بیند. او در رویای خود دید که حضرت محمد (ص) به همراه مردان بسیار خوش سیما وارد در کاخ حضرت عیسی (ع) است و به ایشان می‌فرمایند: «ما قصد داریم دختر شمعون (ع) را برای پسر خود خواستگاری کنیم، آیا رضایت دارید؟» و حضرت عیسی (ع) قبول می‌کند و ملیکه را به عقد پسر حضرت محمد (ص) در می‌آورد. هنگامی که ملیکه از خواب بیدار می‌شود از خواب خود بسیار تعجب می‌کند و تصور می‌کند بخاطر مریضی رویایی دیده است. اما روز‌ها به این فکر می‌کرد چگونه فردی که هزاران فرسخ با او فاصله دارد از او خواستگاری کرده است؟

وضعیت جسمانی ملیکه هر روز بدتر می‌شد و طبیبان از درمان او عاجز شده بودند. روزی امپراطور نزد او آمد و گفت اگر خواسته‌ای داری بگو تا برآورده کنم و ملیکه خواستار آزادی زندانیان مسلمان شد تا شاید از خوشحالی آن‌ها حال او نیز خوب شود و امپراطور اجابت کرد. همان شب در عالم رویا خواب دیگری دید. او دید که حضرت مریم (س) به همراه حضرت فاطمه (س) به نزد او آمدند و حضرت مریم به او فرمود: «ایشان حضرت فاطمه (س) و مادر همسر آینده تو هستند» ملیکه به ایشان میگوید: «اما او به من سر نمیزند» و گریه می‌کند و حضرت فاطمه (س) می‌فرمایند: «تا تو مسلمان نشوی او نمی‌تواند نزد تو بیاید» سپس در همان عالم رویا ملیکه توسط حضرت فاطمه (س) شهادتین گفته و مسلمان می‌شود؛ و به تقدیر الهی شب‌های بعد امام حسن عسکری (ع) هر شب به رویای ملیکا می‌آمد.

جنگ رومیان با مسلمانان

میان مسلمانان و رومیان، سال‌ها جنگ بود، گاهی مسلمانان پیروز می‌شدند و گاهی رومیان و در هر جنگ، عده‌ای اسیر می‌شدند و آن‌ها را به اسارت می‌بردند و در این جنگ‌های پی درپی گاهی از مسلمانان، اسیر رومیان می‌شدند و گاهی رومیان اسیر مسلمانان می‌شدند و در آن زمان رسم بود که یا اسیران را به عنوان غلام و کنیز، می‌فروختند و یا آن‌ها را با اسیران خود عوض می‌کردند. در خاندان روم قصد رفتن به سفر را کردند که ملیکه نیز همراه آنان بود سپاه روم به سپاه مسلانان برخورد کرده و همگیه اسیر می‌شوند. آن شب ملیکه امام حسن عسکری (ع) را در عالم رویا دید که به او فرمودند: وارد کشتی کنیزان بشود و همراه آنان به بغداد بیاد. صبح زود هنگامی که زنان اسیران به سمت کشتی مب‌ردند ملیکه نیز خود را به آنان رساند و با کشتی به بغداد آمد. امام هادی (ع) یکی از یارانشان به نام «بشر بن سلیمان» را نزد خود فراخواندن و نامه‌ای را به همراه کیسه‌ای پول به او داد و بشر را به سوی کشتی‌ها نزد «عمرو بن یزید» برود و فرمودند در میان کنیزان او دختری است که بسیار محجبه است و اجازه نمی‌دهد کسی اورا ببیند نامه را که به‌زبان سامری بود به او بدهید تا بخواند سپس کیسه طلا را به عمرو بن یزید داده و دختر را با احترام به سامرا بیاورید. هنگامی که سلیمان نزد کشتی رسید می‌بیند در میان کنیزان دختری است که لباس فاخری بر تن دارد و اجازه فروخته شدن را نمیدهد و به عمرو بن یزید می‌گوید او که باید مرا بخرد به‌زودی می‌آید. سلیمان نزد دختر می‌رود و نامه را به او می‌دهد ملیکه بعد از خواندن نامه بسیار خوشحال می‌شود و قبول می‌کند او را به این مرد بفروشند؛ و همراه او به سامرا می‌رود.

هنگامی که آن‌ها به سامرا نزد امام هادی (ع) می‌رسند. حضرت با احترام از او استقبال می‌کند و حکیمه خاتون خواهرش را که یکی از بانوان عفیفه و مسلمان بود، فراخوانده و به او می‌گویند: «این دختر همسر فرزندم حسن و مادر امام قائم است. او را به حجره خود ببرید و دین اسلام را به او آموزش دهید». حکیمه خاتون همراه ملیکه به اتاق خود می‌روند و شروع به آموزش می‌کنند، اما هرچه را آموزش می‌دهند او از قبل می‌داند. بعد از سه روز همراه ملیکه مجدد نزد امام هادی (ع) و می‌گوید که او اسلام را به‌طور کامل می‌داند و نیازی به آموزش ندارد. ملیکه در حضور امام شروع به تعریف دو خواب خود و چگونگی مسلمان شدنش و حتی چگونگی دستور به اسرا پیوستن را کرد. امام هادی (ع) پس از شنیدن حرف‌های ملیکه ابتدا او را آزاد کرده و به همسری فرزندش امام حسن (ع) درآورده و او را «نرجس» خواندند.

ملیکا مادر امام زمان کیست؟

تولد امام غائب

از زمان امام هادی (ع) خاندان امامت به اجبار در شهر سامرا زندگی کردند و در حقیقت زیر نظر سپاهیان بودند و به دستور معتمد اگر فرزندی در میانشان به دنیا آمد، علی‎الخصوص پسر حتماً باید کشته می‌شد؛ بنابراین امام حسن عسکری (ع) هر روز نرجس خاتون را با یک اسم متفاوت صدا می‌کردند تا دشمنان متوجه نشوند. وی در همان سال اول ازدواجش باردار شد و به اذن الهی، او نیز مانند مادر حضرت موسی (ع) هیچ اثری از بارداری نداشت تا مولود موعودش سالم به دنیا بیاید.

مرگ نرجس خاتون

در روایات بسیاری آمده است که نرجس خاتون همواره بخاطر اینکه عرب نبوده ترس این را داشته است که بعد از مرگ همسرش به او تعرض شود و به همین دلیل همیشه از امام حسن عسکری (ع) می‌خواسته دعا کند تا او قبل از امام به دیدار حق برودو همین هم شده است. اما در برخی روایات آمده او با فاصله بسیار اندک پس از رحلت همسرش دعوت حق را اجابت می‌کند و در کنار قبر امام حسن عسکری (ع) دفن می‎شود.

دکمه بازگشت به بالا