دانلود قسمت ۱۱ سریال کنکل + خلاصه داستان سریال کنکل قسمت یازدهم

پخش قسمت یازدهم سریال نمایش خانگی «کنکل» به نویسندگی و کارگردانی رامتین لوافی و تهیهکنندگی محمد مسعود با یک هفته تاخیر پنجشنبه ۲ مرداد ماه ساعت ۸ صبح به صورت اختصاصی از پلتفرم نمایش خانگی استارنت منتشر خواهد شد. سریال «کنکل» یک سریال درام پلیسی ۱۵ قسمتی است.
خلاصه قسمت یازدهم سریال کنکل
این قسمت: کارلس پوجدمون
ابی و امیر به جاوید خبر میدن، میاد میگه چاره ای نداریم، چالش کنیم. امیر میگه یعنی چی چالش کنیم؟ جاوید میگه بزاریم همین جا بمونه؟ امیر میگه به هر حال این کس و کار داره. خوانواده ای داره، به ما چه اونا بیان. جاوید میگه من الان ننه بابای اینو از کجا پیدا کنم؟ امیر میگه یه کارگاه همین بغله، احتمالا کارگر همونجاس، نباشه هم بالاخره پیدا میشه. امیر میره سمت در انبار. جاوید میره دنبال امیر و نگهش میداره. جاوید میگه ما نمیتونیم همینطوری بدیمش به اونا، بگیم چرا زدیمش، کی زده اصلا. امیر میگه یه چیزی بهشون میگیم خب. جاوید میگه چی میخوای بهشون بگی خب. امیر داره شماره میگیره که جاوید گوشی رو از دستش میگیره. امیر میگه اونا باید بدونن.جاوید میگه چیو باید بدونن، اگه خودت هم زده بودی اینا باید میدونستن؟ امیر میگه میگم من زدم. جاوید میگه انقدر حرف مفت نزن. ابی با گریه میگه ول کنید دیگه من زدم به خدا دست خودم نبود من همه کار تو این زندگی کردم همین یه کارو نکردم،اصلا نمیدونم چی شد،به جان مارال از دستم در رفت من آزارم به مورچه هم نرسیده، نمیدونم خورد بهش،افتاد چیکار کنم؟ چه بدبختم من بزار بره بگه بره به پلیس بگه، جاوید میخواد بره ابی میگه کجا داری میری؟ جاوید میگه میرم یه بیل و کلنگ بردارم بیام یه چاله بکنیم. ابی میگه نمیخواد همین دم در یه چاله بزرگ هس، شیش نفر رو هم جا میشن اونجا. جاوید میگه همون چاله رو هم باید با خاک پر کنیم. جاوید میره تا از بیرون بیل بیاره.
ابی میگه فکر نکنی ما یه موقع این بچه رو ول میکنیم وسط این خرابه میریما طلاها رو ببریم بعد زنگ میزنیم پلیس و به خانوادش اینا خبر میدیم، من خودم نصف سهم خودم از طلا هارو میدم به خانوادش. یه جاها نه خرد خرد که اصلا نفهمن کی اومد کی رفت، بزنن به یه زخمی،ماشینی،خونه ای. از جنازه خیلی میترسم اصلا نمیتونم نزدیکش بشم، میای بریم به جاوید کمک کنیم؟ امیر میگه ببین من سه سالم بود تو منطقه ما نصف شبی زلزله اومد ، یه ساختمون سر پا نموند، تموم خانواده ام،کس و کارم همه موندن زیر خاک، صبح که اومده بودن جنازه ها رو میکشیدن بیرون دیدن یه پسر بچه داره از زیر خاک خودشو میکشه بیرون، بیست تا خونه اون ور، بیست تا خونه این ور فقط من سالم موندم ، همه کس و کارمو فامیلم رو خاک گرفت، من از تو کتاب خاطره برمیدارم بهت میگم چون مث شماها وسط خانواده بزرگ نشدم. از تو فیلم، از تو کتاب، هر جا یه چیز باحال پیدا بکنم جا خاطره تعریف میکنم که جاش خالی نمونه.
ابی میره کمک جاوید، جاوید میگه کافیه، بریم بیاریمش. ابی میگه مرد تیکه بلاخره زهرشو ریخت. جاوید میگه چی؟ ابی میگه هیچی. امیر میاد و میگه پاشید بیاید اینو بندازیم توش. ابی و جاوید میرن تا ساعد رو بیارن. امیر و جاوید ساعد رو میخوان میندازن تو چاله. ابی میگه نندازین، بزاریدش زمین. جاوید میگه چیه؟ ابی میگه نمیشورید؟ امیر میخواد سنگ پرت کنه سمت ابی که جاوید جلوشو میگیره. جاوید و امیر تا میخوان ساعد رو بلند کنن، ساعد زنده میشه.
سارا زنگ میزنه سهراب که چرا نرفتی پیش وکیل تا کارهای مهاجرت آرش رو جور کنه نگران پولش نباش من میفرستم.
جاوید میگه ابی این چی بود راجب امیر گفتی؟ ابی میگه یادم نیست، جاوید میگه تو نگفتی مردتیکه تفرقه انداز؟ ابی میگه آره، جاوید میگه خب منظورت چیه؟ ابی میگه خب اینا خیلی وقته میخوان از ما جدا شن. جاوید میگه کیا رو میگی؟ امیر و سارا؟ ابی میگه نه بابا، امیر و باقی کاتالانها، از ما مادریدی ها میخوان جدا شن، تو رهبر جنبش کاتالونیا میدونی کیه؟ فوتبال نمیبینی لااقل اخبار رو دنبال کن.
گوشی ابی یه پیام میاد، میگه شاهین اس ام اس داده، به گوشی خودم پیام داده، با شماره خودش. زده بیا ببینمت، چیکار کنم؟ جاوید میگه فعلا صبر کن، ابی میگه این اگه غدیر باشه دو سوته ردمون رو میزنه، جاوید میگه فعلا به بچها هیچی نگو، یه فکری براش بکنیم. ابی میگه چرا نگم؟ جاوید میگه درکی از شرایط داری؟
امیر داره زخم ساعد رو پانسمان میکنه، ساعد میگه کی زده تو سر من. امیر میگه چه فرقی میکنه.ساعد میگه تو زدی؟ امیر میگه چه فرقی میکنه؟ ساعد میگه از چی میترسی؟ از این میترسی با این چشم بسته پاشم با بطری نوشابه بزنم تو سرت؟ امیر میگه اگه خوشحال میشی نه، من نزدم. ساعد میگه میشه اونی که زد تو سرمو بگی یه دقیقه بیاد اینجا؟ امیر میگه امری باشه. ساعد میگه نه فقط تشنمه. امیر میگه شانس اوردیا. امیر دستای ساعد رو میبنده و بلند میشه. ساعد میگه کجا میری؟ امیر میگه مگه آب نمیخوای؟ ساعد میگه فکر کردم منو میخوای چشم بسته و دست بسته ول کنی بری. امیر میگه راجب ما چی فکر کردی؟ امیر از پیش ساعد میاد پیش بچه ها. سارا هم میاد.
سارا میگه میخوام بدونم این فکر به ذهن کدومتون رسید؟ مینداختین یه جا دیگه، تو یه کارخونه متروکه. الان میخواید چیکار کنید؟ امیر میگه حالا یه کاریش میکنیم دیگه. سارا میگه قیافه همتونو دیده .جاوید میگه ندیده. سارا میگه از کجا میدونید ندیده ابی میگه مگه فیلم امریکاییه بگه قیافه های اینارو نقاشی کن. سارا میگه پاشو بزاره بیرون میتونه یه پاسگاه پلیسو بریزه اینجا. امیر میگه بره به پلیس چی بگه؟ بره بگه رفتم دزدی منو دیدن زدن تو سر من؟ اصلا چی داره بگه؟ سارا میگه ببین این پاشو بزاره بیرون فکر میکنی یادش رفته اینجا چی دیده؟ پلیس هم نیاره میره چهار تا رفیق خلافکارشو میاره اینجا جاوید میگه هنوز جایی نرفته ها،اینجاس. سارا میگه بلاخره که باید بره. امیر میگه اصلا چرا اومدی اینجا؟ ابی میگه بگو دیگه. جاوید میگه مگه نمیخواستی صحبت کنی؟ بچه ها هستن دیگه بگو ابی میگه چی میدونین شما دوتا که ما نمیدونیم؟ جاوید میگه چیزی نمیدونم قرار بود باشماها حرف بزنه. سارا میگه این افسر پلیسه بود؟ امروز دوباره اومد کارخونه رفت دفتر مهاجری. مهاجری هم گفت باید پرینت همه حساب بانک هاتون رو بیارید تحویل بدین حسابداری، امیر میگه خب. سارا میگه خب که خب،میخواد ببینه موقع دزدی پول تو حساب کی اومده.
من پول رو ریختم تو حساب خودم. ابی میگه مگه قرار نشد که ما پول رو گرفتیم بریم باهاش یه چیزی بخریم؟ سارا میگه نه قرار نشد. امیر میگه همون اول اول. سارا میگه به من نگفته بودید. ابی میگه تو عقلت نرسید که اون پولو نباید بریزی تو حسابت. جاوید میگه ول کن. ابی میگه چیو ول کنم؟ خودش عقلش نرسیده دوساعته داره اینجا حرف میزنه. سارا میگه حرف مفت نزن. ابی میگه من حرف مفت میزنم یا تو؟ سارا میگه تو حرف مفت میزنی. من دو دقیقه اس اینجام. نه دو ساعات امیر میگه ۵ دقیقه اس اینجاس. ابی میگه ول کنید، گرفتید مارو؟ گند زدی به همه چی بعد وایسادی اینجا ساعت ورود خروج میگیری؟ سارا میگه صداش در بیاد من گیرم نه تو، ابی میگه پای تو به نخی وصله که تهش به ماس. مگه یارو هالوست که نفهمه تو با این قد و قواره ۲۰۰ و ۲۰ لیتر بشکه رو انداختی رو دوشت از در کارخونه اومدی بیرون. امیر ابی رو میکشه سمت قسمتی که ساعد رو بسته. ابی میگه کجا میبری منو؟ امیر میگه این پسره میخواد تو رو ببینه.
جاوید میگه خودت میدونی درست میگه، اگه پرینت حساب بگیری اونا میفهمن تو دزدی یه عالمه پول اومده تو حسابت. مث اینه که بری اعتراف کنی من دزدی کردم. سارا میگه اگه نبرم هم همینه. جاوید میگه فعلا هیچ کاری نمیکنیم. جاوید از سارا درباره کارلوس پوجدمون می پرسه سارا هم میگه که رهبر استقلال طلب کاتالونیاست. جاوید و سارا امیر رو صدا میکنن تا برن.
ساعد به ابی میگه تو همونی که زده تو سر من؟ ابی میگه حالا چه فرقی میکنه؟ الان که سالمی، ساعد میگه شما کارگر آشپزخونه اید، ابی یه سیگار براش روشن میکنه و میگه من شش ماهه سیگارو ترک کردم، از وقتی فهمیدم زنم حامله اس. ساعد میگه هوس هم نمیکنی؟ ابی میگه یکم. ساعد میگه ولی دمت گرم که زدی، حس خوبی بود، تو منو کسی بردی جایی که هیچی نبورده بود. داشنم میومدم یه دیقه یه چیزی خورد تو سرم، یهو همه چی قطع شد، انگار تو بهشت بودم، خیلی حال کردم تا اینکه این رفیقت اومد منو از این حس آورد بیرون. ابی میگه من میرم واست چرک خشک کن بگیرم.
صبح جاوید میاد کارخونه و میبینن که راننده احمد زاغی فوت شده و بنر تسلیت زدن.
صفایی به سارا میگه جریان این حساب بانکی ها چیه نمیشه که از یه سال قبل هرچی حساب بوده بیاریم این قانونی نیست، سارا میگه برید به خود مهاجری بگید، میتونی با چند نفر بری شاید تغییری کرد تو دستور.
مارال تو کارخونه به جاوید میگه کارگرها میگن چون ابی زده تو سر احمد زاغی اون ضربه مغزی شده فوت کرده، جاوید میگه حرف مفت میگن، مارال سراغ ابی رو هم میگیره میگه ابی گفته میرم نگهبانی بدم ولی الان موبایلش خاموشه جاوید میگه شاید شارژرش تموم شده مارال میگه آخه دیشب هم پیام نداد. جاوید میگه یادش رفته شاید. مارال میگه تو این بیست سال اگه یه شب خونه نیاد پیام میده. جاوید میگه امیر رو میفرستم بهش سر بزنه.
جاوید زنگ میزنه به امیر. امیر میگه تو راه کارخونه، رفته بودم پرینت حساب بانکی بگیرم. جاوید میگه اون روز که ابی و احمد زاغی دعواشون شد تو اونجا بودی؟ میگن ابی زده تو سر زاغی ضربه مغزی شده. امیر میگه حالا چی شده بعد این همه وقت یاد اون افتادی؟ جاوید میگه چون مرده، تو کارخونه براش ختم گرفتن. امیر میگه تو راهم، چند دقیقه دیگه میرسم. جاوید میگه لازم نیس، تو برو پیش ابی، موبایلش خاموشه جواب نمیده. امیر میگه جاوید میگه امیر میگه جاوید میگه امیر میگه بار اولشه مگه؟ جاوید میگه مارال میگه سابقه نداشته تو این همه سال یه شب خبری ازش نداشته. امیر میگه نزدیک کارخونه ام الان میام. جاوید میگه لازم نیس. امیر میگه مگه نمیگی ختم گرفتن؟ بیام یه سر جاوید میگه چه اصراریه؟ امیر میگه اینجوری بهتره، حرف و حدیث هم در نمیاد. جاوید میگه اگه حرفی شد با مارال و سارا جمعش میکنیم، برو ببین ابی چه مرگشه.
صفایی و چند تا کارگرها به مهاجری میگن کارگرها نگران این پرینت حسابها هستن، مهاجری میگه پرینت ها میره پیش مدیر مالی بعد هم معدوم میشه فقط چند نفر برسی میشن، صفایی میگه جسارتن خب همون چند نفر رو بگید بیارن، اما مهاجری حرف رو عوض میکنه و جواب نمیده.
جاوید داره میره ختم احمد زاغی یکی از کارگرها هنوز نرفته بود، جاوید ازش جریان رو میپرسه میگه که احمد یه کتکی از امیرنامداری خورد، با در کمد زده تو سر احمد زاغی.
امیر تو راه انبار صاحب کامیون دزدیده شده رو میبینه و نمیدونه که واقعیه یا نه. امیر میرسه به انبار و ابی رو صدا میکنه ولی ابی رو پیدا نمیکنه و میره پیش ساعد. ساعد میگه یه ذره آب میدی؟ امیر آب میده و سراغ ابی رو میگیره و امیر میگه کجا رفته؟ ساعد میگه رفته غذا و چرک خشک کن بگیره. امیر میگه پس چرا نیومده. ساعد میگه تازه رفته. امیر میگه مگه دیشب رفت نگرفت واست؟ ساعد میگه مگه الان فرداست، نه هنوز نیومده. سرم درد میکنه، مسکن داری؟ امیر میگه نه میرم برات بگیرم. امیر بلند میشه تا بره مسکن بگیره. ساعد میگه کجا میری؟ امیر میگه مگه مسکن نمیخوای؟ امیر زنگ میزنه به جاوید و میگه که ابی تو انبار نیس.
مارال دوباره میاد پیش جاوید و میگه موبایل ابی بازم خاموشه، امیر هم که رفته اونجا جواب تلفن رو نمیده. جاوید میگه حتما تو ماشین جا گذاشته، چیزش نیس. مارال میگه ببین جاوید اگه مث اون دفعه بازیه، بگید من بدونم خب قول میدم تابلو بازی در نمیارم. جاوید میگه به خدا بازی نیس.من خودم هم نمیدونم چی شده. من خودم میرم اونجا بیام چه اتفاقی افتاده سریع بهت خبر میدم.
سارا یه جا رو اجاره میکنه برای یه هفته قرار میشه بره کلیدش بگیره.
جاوید میره پیش امیر میگه کامیون رو میبریم انبار تولید پوشاک، طلاها رو میریزیم تو ماشین تو ، ماشین رو میبریم اونجا تا یه فکری براش بکنیم، ابی دیروز تا حالا گم شده این پسره هم مونده رو دستمون باید یه فکری بکنیم، ردش کنیم بره، امیر میگه ابی دفعه اولش نیست پیداش میشه، جاوید میگه آره اما نه وقتی که شاهین به موبایل شخصی اش پیام داده.
امیر ماشین رو میاره و شروع میکنن طلاهارو میزارن صندوق عقب. امیر میگه کامیون رو چیکار میکنی؟ جاوید میگه یه جا بیرون شهر ولش میکنیم. امیر میگه امروز تو جاده پشتی نظری رو دیدم. جاوید میگه خب یه جا همین ورا میندازیم ماشین رو امیر میگه پسره چی؟ جاوید میگه تا طلاهارو ببری تو انبار من یه جا جلوی یه بیمارستانی میزارمش.
جاوید میگه امیر احمد زاغی رو تو زدی؟ امیر میگه وقت گیر اوردی تو هم. جاوید میگه زدی یا نه؟ امیر میگه یه دعوا مختصری بود جاوید میگه دعوا مختصر یعنی در کمد رو یه جوری زدی تو سرش که همه چیو چهار تا میدیده. کف کارخونه ول شده بود. امیر میگه کی همچین حرفی رو زده؟ جاوید میگه تو سر این پسره بالا پایین میپریدی الان چی شده به هیچ جات نیس که فرستادیش رو تخت بیمارستان آدم مرده، امیر میگه من نفرستادم. سارا میرسه میگه راس میگه، این نزده ،پزشکی قانونی زده به دلیل مصرف موادمخدر مرده. جاوید میگه تو از کجا میدونی. جاوید میگه تو از کجا میدونی؟ سارا میگه یه آدم مرده تو کارخونه چرا فکر میکنی من نباید بفهمم چرا. جاوید کامیون رو میبره و گوشه جاده و ول میکنن و سارا هم ساعد رو میاره، جاوید که کامیون رو گذاشت میاد سوار ماشین سارا میشه و میرن سمت انبار به سارا هم میگه تو بعدش برو پیش مارال ترسیده. سارا یه پلاک جعلی به جاوید میده که بزنه رو رو ماشینش دوربین ها نگیرند.
نظری بالاخره میاد کامیون رو کنار جاده پیدا میکنه و سوار کامیونش میشه.
جاوید ساعد رو میبره دم یه بیمارستان بهش یه مقدار هم پول میده دستاشو باز میکنه و بهش میگه پیاده شو ولی برنگرد وگرنه برای خودت بد میشه، ساعد پیاده میشه بعد از پیچ برمیگرده ماشین جاوید رو می بینه.
امیر هم با ماشین خودش که طلاها توش بود میره دم در خونه مسلم(صاحب خونه سارا) ماشین رو کامل قفل میکنه، ولی مسلم حموم و دخترش میاد دم در و امیر میگه به بابات گفتی من اومدم؟ دخترش میگه آره گفتم. امیر میگه چیزی نداد که بدی به من. دخترش یه کلید میده به امیر. امیر کلید رو میگیره وقتی میخواد بره میبینه که ماشین رو بردن. امیر زنگ میزنه به جاوید و میگه که طلاها نیست، ماشین نیست…