هنریویدئو

خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ناریا + دانلود قسمت ۹ سریال ناریا از شبکه یک

خلاصه قسمت نهم و لینک دانلود ۹ سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باند‌های تبهکاری و کلاهبرداری می‌شود. داستان از جایی آغاز می‌شود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا می‌کند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقه‌مند می‌شود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامه‌ها می‌شود.

دانلود قسمت ۹ سریال ناریا

https://player.telewebion.com/0xc53a70f

خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ناریا

مژگان با امید تو مسیر برگشت از زندان حرف میزنه و بهش میگه اینجوری که من فهمیدم این افراد میوفتن دنبال دخترهایی که تنهان و از نظر روحی خوب نیستن و از خانواده شون هم دورن اینا بهترین گزینه هستن واسشون.  شب جهان به خانه برمیگرده که کتایون با دیدن سر و وضعش جا میخوره و میگه این چه وضعیه؟ ۴۸ ساعت کجا بودی؟ جهان میگه چیزی نیست کتایون میگه به خدا اگه کار سامان باشه خودم، جهان حرفشو قطع میکنه و میگه به اون ربطی نداره سگ همسایه دوستم یهو حمله کرد بهم، کتایون با ناراحتی میگه الهی بمیرم واست چرا بهم خبر ندادی؟ چیزی نگفتی بهم؟ جهان میگه نمیخواستم نگرانم بشی. اردشیر در حال فرستادن روزمه واسه شرکت های دیگه هست که دخترش میره پیشش و بهش میگه که چرا هنوز نخوابیدی؟ اردشیر میگه خوابم نمی‌برد فکرم درگیر بود احساس می‌کنم تو این دعوای اخیر یکم زیاده‌روی کردم وگرنه باید حداقل جواب تلفن‌هامو می‌دادن یا حداقل اونا یه زنگ می‌زدن!

دخترش بهش میگه ولشون کن بزار گیر یه آدم نادرست بیفتن اون موقع قدرتو می‌دونن پس ازش می‌پرسه که با رزومت چیکار کردی؟ خبری هست؟ اردشیر بهش میگه فعلاً نه. فردای آن روز افشین رفته دنبال سامان تا برن به کرمانشاه سر قرار کاری با هوژان. سامان از دور وقتی می‌بینه افشین داره تلفنی حرف می‌زنه می‌فهمه که داره به نامزدش همه چیزو گزارش میده او به هم می‌ریزه و وقتی سوار ماشین میشه بهش میگه صد بار بهت گفتم همه چیو نذار کف دسته این دختره! افشین خودشو می‌زنه به اون راه و میگه کیو میگی؟ من؟ من که چیزی نگفتم! حرفی نزدم! سامان با کلافگی بهش میگه بالاخره تو یه روزی با این کارات منو خودتو به باد میدی خسته شدم از بس بهت گفتم و گوشزد کردم! سپس سرزنشش می‌کنه که چرا با این ماشین اومدی مگه نگفتم با کدوم بیای؟ افشین میگه اون به مشکل خورد گذاشتمش تعمیرگاه مجبور شدم با این بیام سامان با کلافگی میگه با این کارات عقل نداری خیالت راحته سپس بهش میگه برو سمت شیان افشین میگه اونجا چرا؟

دیر می‌رسیم به فرودگاه سامان بهش میگه یه نفر هست که باهامون میاد کرمانشاه برو این ماشینو با اون یکی عوض کن پورهدایتیو بردار بیا سمت فرودگاه اونجا همدیگرو می‌بینیم قبلش منو بذار جنت آباد. افشین بهش میگه پوره هدایتی دیگه واسه چی؟ فکر کردم خودمون می‌خوایم بریم سامان میگه ننه بابای من تاجر بودن یا ننه بابای تو کارخونه‌دار؟ طرف گرگه ما هیچی از این کارا سر در نمیاریم حداقل پور هدایتی باهامون باشه که بفهمیم چی به چیه اونجا گاف ندیم حواسش باشه! سپس راهی میشن. اردشیر همچنان در حال پیدا کردن کار هستش که از خونه بیرون زده، او یک بار دیگه به هوژان زنگ می‌زنه اما بازم می‌بینه جواب نمیده یه نفر بهش زنگ می‌زنه و بهش میگه به خاطر رزومتون باهاتون تماس گرفتم برای شرکتی تو تورنتو او حسابی خوشحال میشه و اون خانم ازش سوالاتی درباره رزومه‌اش می‌پرسه و در آخر بهش میگه که چند تا فرم دیگه واستون می‌فرستیم اونارو هم پر کنین برامون ایمیل کنید اردشیر خوشحال میشه و قبول می‌کنه.

وقتی به خونه میره برای دخترش هم تعریف می‌کنه آنها حسابی خوشحالن و مراسم جگرخوری راه انداختن. اردشیر بهشون میگه که حالا خیلی دلتونو صابون نزنین هنوز هیچی مشخص نیست فعلاً باید برای مصاحبه کاری برم ارمنستان پسرش می‌پرسه چرا اونجا؟ اردشیر میگه دفتر اینجاها ندارن شایدم ترکیه استانبول یا جایی این اطراف کشور خودمون قرار بزاریم، تا ببینیم چی میشه. هوژان به همراه سوران تو اتاق کارش با فرامرزی صحبت می‌کند او بهشون میگه که با این اوضاع کارخانه داره نابود میشه یه راهش اینه که از سهام دارها بخواهیم پول تزریق کنند یه راه دیگشم اینه که بریم سراغ وام‌ها با سودهای کلان هوژان بهشون میگه نمی‌تونم درباره کاری که هنوز رو هواست به سهامدارا قول الکی بدم و ازشون سرمایه بخوام! سپس بعد از کمی صحبت کردن هوژان به همراه سوران میرن به سالن اجتماعات تا با یکی از مشتری‌هاشون ملاقات کنند.

اونجا هوژان برای مشتری تریف می‌کنه که به خاطر تحریم‌های زیاد و فشاری که رومونه نتونستیم سر موعد جنساتونو بهتون تحویل بدیم سپس بعد از معذرت خواهی کردن ازش می‌خواد تا بهشون یه مهلت چهار ماهه بده تا جنساشونو به دستشون برسونن چون قطعه‌ای که  می‌خوان احتیاج به یک قطعه پایه داره که همون قطعه را باید وارد کنم و به خاطر تحریم‌ها نمی‌تونم! او بهش میگه که ما تو این مدت داریم یه کاری می‌کنیم که همون قطعه را بتونیم خودمون تولید کنیم فقط ازتون مهلت می‌خوایم مشتری بهش میگه که من به شما اطمینان دارم که می‌تونین و از پسش بر میایین و مشکلی با مهلت دادن بهتون ندارم اما مشتری‌های ما هم قبول نمی‌کنند که پنج ماه صبر کنند بالاخره جنسشونو می‌خوان هوژان تایید می‌کنه و ازش بازم معذرت خواهی می‌کنه و میگه طبق قرارداد چون جنس‌ها سر موعد بهتون داده نشده قرارداد کلاً فسخ میشه و خسارتتون واریز میشه. او از اونجا می‌خواد بره که سوران بهش طعنه می‌زنه و با همدیگه دعوای لفظی می‌کنند مشتری با عصبانیت از اونجا میره.

هوژان به خاطر این رفتار سوران باهاش دعوا می‌کنه. تو فرودگاه سامان به افشین زنگ میزنه و میگه سفر فعلاً کنسل شده برگردین هوژان زنگ زد و گفت جلسه بیفته چند روز عقب‌تر. از اداره آگاهی میرن به شرکتی تا با مهندس جمشید صحبت کنن اما وقتی به اتاقش میرن می‌فهمن که از پله‌های اضطراری فرار کرده آنها دنبالش میرن و موفق میشن بگیرنش. امید رفته پیش پدر ستاره که تازه از خارج از کشور اومدن و بهش میگه که تو پرونده دخترتون رد پای شما هم هست فکر کنم می‌خواستن شما رو هدف بگیرن اما دخترتون قربانی شده و بعد از کمی صحبت کردن از اونجا میره و بهشون میگه که فردا می‌تونین برین دخترتو ببینیم

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا