
خلاصه قسمت هفتم و لینک دانلود ۷ ف سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.
«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باندهای تبهکاری و کلاهبرداری میشود. داستان از جایی آغاز میشود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا میکند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقهمند میشود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامهها میشود.
دانلود قسمت ۷ سریال ناریا
https://telewebion.com/product/0xc51d710
خلاصه داستان قسمت ۷ سریال ناریا
سامان کلافه شده و وقتی برمیگرده تو سالن میگه کار دارم باید برم نمیتونم بمونم بیشتر مادرش کتایون اصرار میکنه تا شام بمونه که او میگه نه میرم دیگه حالا بعدا سر میزنم بازم و میره با عصبانیت که به محض رفتنش جهان به اونجا میاد و به داخل میره. فردای آن روز سیما زن مهندس اردشیر شفیعی در حال درست کردن شیر آشپزخانه هست که چکه میکرد که در آخر میشکنه اونو و آب همه جارو میگیره او از سیما دخترش و پسرش میخواد برن فلکه آبو ببندن که نمیدونن کجاست همان موقع اردشیر از راه میرسه و فلکه رو میبنده سیما با دیدنش میگه این موقع روز اینجا چیکار میکنی؟ او میگه با هوژان دعوام شد دیگه نمیرم اونجا زدم بیرون و میره تو اتاقش که سیما میگه امروز چه روزیه واقعا! بدشانسی پشت بدشانسی! سیما میره پیشش و میگه ماجرا چیه؟
خودت زدی بیرون یا اخراجت کردن؟ او میگه چه فرقی میکنه؟ مهم اینه که الان بیکارم و اخراج شدم ولی نگران نباش موقتیه و میره تو اتاقش. جهان رفته سر کار کتایون که او با دیدنش میره پیشش و میگه اینجا چه غلطی میکنی؟ او میگه اومدم باهات کار داشتم کتایون میگه واسه منت کشی اومدی؟ یا اینکه ببینی چرا جواب تماساتو نمیدم؟ جهان میگه بریم کافه نزدیک اینجا حرف بزنیم. اونجا باهاش صحبت میکنه و میگه تو هچل افتادم به ۲۰ میلیارد احتیاج دارم که باید تو این ۲٫۳ روز جفت و جورش کنم کتایون میخنده و میگه میدونستم کار داری که سر و کله ات پیدا شده باز چه گندی زدی؟ او میگه چیز خاصی نیست تو حساب کتاب پول کم آوردم همین تا ماه دیگه پس میدم کتایون میگه من ندارم جهان بهش میگه از اون رمز ارزها که دستته خبر دارم کتایون بهش میگه تو نمیدونی اونا مال سامانه؟ دست من امانته نمیتونم به اونا دست بزنم. دیوونه شدی؟ میخوای باهاش در بیفتی؟
جهان بهش میگه که میدونم اونا مال سامان نیست ولی حالا اگه واسه سامانم که باشه از کجا میخواد بفهمه؟ تا تو نگی کسی چیزی نمیفهمه جهان هر چیزی که میگه کتایون قبول نمیکنه و میگه نمیتونم به اونا دست بزنم جهان از طریق خوندن شعری واسه کتایون که رگ خوابشه اونو راضی میکنه و کتایون ازش میخواد تا سامان چیزی نفهمه و همونجا رمز ارزهارو به نام جهان میزنه. هوژان به سامان زنگ میزنه و ازش میخواد تا یه قرار حضوری بزارن تا با همدیگه درباره یک سری مسائل حرف بزنن سامان میگه احتیاجی نیست همون روزی که قراره قرارداد ببندیم و شراکتو شروع کنیم همه حرفهارو میزنیم. بعد از کمی حرف زدن با همدیگه قرار میزارن که هوژان یه روزیو انتخاب کنه و روز قرار را به سامان خبر بده. بعد از قطع تماس سوران به هوژان میگه این عجلهاش برای بستن قرارداد و همکاری یکم شک برانگیزه!
هوشان میگه گفته هر مدرکی که بخوایم بهمون میده اینجوری بهتره از نزدیک تمام مشکلاتمونو میبینه چیزی پنهونی ازش نمیمونه اون موقع اگه بازم قبول کرد این رفتارشو میزاریم پای تاجر بودنش. بعد از رفتن سوران از اونجا مهندس شفیعی به هوژان زنگ میزنه که او جواب نمیده. اردشیر با خانوادهاش سر میز ناهار میشینن تا با همدیگه پیتزایی که سفارش دادن بخورن اما او که حسابی ذهنش مشغوله میگه میل ندارم و به اتاقش میره. امید وکیل ستاره به همراه خواهرش میرن پیش مژگان کسی که قبلاً دکتر ستاره بوده. آنها وقتی به اونجا میرسند خواهر امید به مژگان میگه درباره یکی از موکلهای امید اومدیم تو دردسر افتاده قبلاً مریض خودت بوده مژگان ازش میپرسه اسمش چیه؟
او میگه ستاره مژگان جا میخوره و بهش میگه اگه از اول بهم گفته بودین میگفتم اصلاً نیاین این همه راهو، امید با حرفاش سعی میکنه ستاره را از بلاهایی که قبلاً سر مژگان آورده تبرئه کنه اما مژگان بهش میگه من هیچ وقت یادم نمیره به خاطر ستاره مامورا ریختن تو مطبم و اون بلا سرم اومد! امید میگه مادر و پدر ستاره ازتون شکایت کرده بودن نه خودش! مژگان میگه ولی خودشم هیچ حرفی نزد و اعتراف نکرد که خودش سر خود اون داروهارو خورده بوده و من تجویز نکرده بودم! در آخر امید بهش میگه که حکمش اومده اگه نامه نزنین که حکمش به تعویق بیفته میمیره میخوام کسی که این بلارو سرش آورده پیدا کنم تا تبرئه بشه! مژگان میگه باشه یه قرار ملاقات برام جور کن.
شب سامان جهانو به خونه اش دعوت کرده و اونجا اول به خاطر زدن مادرش باهاش دعوا میکنه سپس واسش شاخ و شونه میکشه که چرا دست به رمز ارزهاش زده جهان میگه خودت میدونی که اونا مال تو نبودن و من اصلاً کاری به پولای تو ندارم منم مجبورش نکردم خودش با رضایت کامل زد به نامم جهان برای سامان کری میخونه و تهدیدش میکنه که زندگیشو نیست و نابود میکنه سامان به هم میریزه و میره سراغ سگهاش و قلادشونو باز میکنه جهان میخواد از اینجا فرار کنه که موفق نمیشه و سگها بهش حمله میکنند. سامان و افرادش فقط نگاش میکنن…