هنری

خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ناریا + دانلود قسمت ۶ سریال ناریا از شبکه یک

خلاصه قسمت ششم و لینک دانلود قسمت ف سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باند‌های تبهکاری و کلاهبرداری می‌شود. داستان از جایی آغاز می‌شود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا می‌کند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقه‌مند می‌شود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامه‌ها می‌شود.

دانلود قسمت ۶ سریال ناریا

https://player.telewebion.com/0xc52e3cf

خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ناریا

به خاطر دعوای مهندس شفیعی با سوران پاشون به کلانتری باز شده اونجا جناب سروان بهشون میگه که اگه به توافق نرسین باید برین بازداشتگاه. مهندس شفیعی به جناب سروان میگه من یه شرط دارم باید با خود خانم دکتر تنهایی صحبت کنم و بعد از صحبت کردنشون او رضایت میده. وقتی به داخل ماشین برمی‌گردند سوران از هوژان می‌پرسه که اون مرتیکه چی گفت که رضایت داد؟ هوژان میگه هیچی چیز خاصی نبود سوران با عصبانیت میگه اگه بفهمم حرف نامربوطی زده خودم می‌کشمش! هوژان بهش میگه کافیه دیگه من تمام احساسم قلبم زندگیم زیر خاکه به جای اینکه کنارم باشی که زمین نخورم نگران اینه که شفیعی بهم چی گفت؟! و بعد از کمی بحث کردن هوژان کلافه میشه و از ماشین پیاده میشه میره.

سامان برای جهان شوهر مادرش نقشه کشیده و افسانه را با اسم مستعار مستانه می‌فرسته سراغش. مستانه خودشو اختیار دار کار و زندگی پدرش معرفی می‌کنه و میگه خودش تو تفلیس زندگی می‌کنه و من اینجا به کارهاش رسیدگی می‌کنم بعد از کمی صحبت کردن جهان میگه پس پدرت از قبل منو می‌شناخته و فرستاده تو رو اینجا که پول‌های سیاهشو تمیز کنم درسته؟ من باید اول یکم درباره ات تحقیق کنم تا ببینم حرفات چقدر درسته بعدش بهت خبر میدم برای همکاری. سپس مستانه از اونجا میره. هوژان سر خاک عارف رفته و خاطراتشو با او مرور می‌کنه او گریه‌اش می‌گیره و بهش میگه من وقتی دلم تنگ میشه واست دلم می‌گیره میام اینجا بلکه یکم آروم بشم تو وقتی دلت تنگ بشه کجا میری؟ و کمی باهاش درد و دل می‌کنه و با گریه کردن سعی می‌کنه خودشو سبک کنه.

جهان وقتی به خانه میره با زنش دوباره دعوا می‌کنه زن جهان گوشیشو گرفته و می‌خواد چک کنه اما جهان اجازه نمیده و با عصبانیت میگه گوشی یه چیز شخصیه او بهش میگه چرا پس تا دیروز شخصی نبود یه دفعه شخصی شده؟ و می‌خواد داخل گوششو ببینه که آنها با همدیگه درگیر میشن و کتک کاری می‌کنن. دخترها ترسیدن و به سامان زنگ می‌زنند و از برادرشون می‌خواد تا سریعاً خودشو به اونجا برسونه چون مادر و پدرشون دارند کتک کاری می‌کنن و خونه را به هم ریختن سامان با کلافگی بهشون میگه این یه چیز عادیه شما خودتونو نگران نکنین برین تو اتاقتون، جفتشون دیوونن تا شب خودمو می‌رسونم اونجا سپس تلفنو قطع می‌کنه و به یک خشکشویی میره. اونجا بهش میگه همون همیشگی او هم دو تا جعبه به سامان میده و او با برداشتن آنها از اونجا میره. سامان به افشین زنگ می‌زنه و باهاش قرار می‌ذاره و میگه که باید زودتر همو ببینیم آنها توی کافه بیلیارد قرار میزارن. سامان از پیچیدگی این ماجرا باهاش صحبت می‌کنه و میگه که انگاری ماریا را هم از رده خارج هنو معلوم نیست یا خارج کردن یا خودش خودکشی کرده! به نظرت اون کیه که نزدیک منه و از همه چیز من خبر داره؟

او اول به افشین شک کرده و باهاش حرف می‌زنه تا ببینه چیزی ازش دستگیرش میشه یا نه اما افشین واسش توضیح میده که جوری که فکر می‌کنه نیست سپس بهش میگه تو چرا انقدر می‌ترسی اگه خودکشی کرده باشه که هیچی اگه سوفیا رفته باشه سراغش و اونو کشته باشه پلیس بالاخره میره بالا سرش خیلی سریع هم پیداش می‌کنه تو هم که با یه خط جعلی و فیک به سوفیا زنگ زده بودی پس هیچ ردی از تو ندارند و هیچ اثری از تو نیست! تو این کار دیگه الکی نمی‌خواد نگران باشی و دلداریش میده تا اون حس ترس ازش بره بیرون. هوژان به کارخانه رفته و بعد از انجام کارهای خودش می‌بینه دفتر کار سوران روشنه او به اتاق برادرش میره و اول بهش خسته نباشید میگه سپس میگه من بهت یه عذرخواهی بدهکارم به خاطر رفتار صبحم باهات سوران بهش میگه فراموشش کن منم باید ازت معذرت خواهی کنم سپس درباره امورات کارخانه با همدیگه صحبت می‌کنند و هوژان بهش میگه از اون سرمایه‌گذاری که تو تهران باهاش آشنا شدیم غافل نشو سوران میگه آره اونم گزینه خوبیه البته اگه با شروط ما مشکلی نداشته باشه و ما هم با شروط آنها مشکلی نداشته باشیم سپس با همدیگه به طرف خانه میرن.

سامان به خونه رفته که با دیدن صورت مادرش که کبود شده جا می‌خوره سپس ازش می‌پرسه که صورتت چی شده او بهش میگه همون ماجرای همیشگی توی دعوا که حلوا پخش نمی‌کنم البته منم زدمش سامان واسش دست می‌زنه و میگه آفرین تو هم زدیش؟! به نظرت با این سن همچین زندگی طبیعیه؟ او هرچه باهاش صحبت می‌کنه که از جهان کنده بشه مادرش بهش میگه من دیگه توان شروع کردن از اولو ندارم باهاش می‌سازم بالاخره درستش می‌کنم باید یه تاوان‌هایی هم بدم سامان میگه یعنی ازش هیچ شکایتی نداری نه؟ مادرش میگه نه سامان با کلافگی به سرویس بهداشتی میره و از عصبانیت به دیوار شت می‌زنه و بعد از آب زدن صورتش به خشم خودش مسلط میشه و به سالن برمی‌گرده….

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا