
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا خلاصه داستان قسمت ۲ سریال یزدان از شبکه سه سیما را برای علاقمندان این سریال قرار داده ایم همراه ما باشید.
سریال اجتماعی یزدان از شنبه ۱۳ اردیبهشت ساعت ۲۰:۳۰ روی آنتن شبکه سه میرود. این سریال در هر قسمت به داستانی اجتماعی پیرامون ماموری به نام «عماد» با بازی پژمان بازغی میپردازد. او دنبال داستانهایی است که در گوشه و کنار شهر گم شدهاند؛ داستانهایی مانند آنچه بر «یزدان» و «قیام» گذشته است.
پژمان بازغی، دارا حیایی، فاطیما بهارمست، کوروش ثنائی، لعیا زنگنه، سیما تیرانداز، علیرضا خمسه، جعفر دهقان، حمید گودرزی، رزیتا غفاری، فقیه سلطانی، محمود عزیزی، مریم مومن، بهنوش بختیاری، شهین تسلیمی، سیروس همتی، رضا فیاضی، علی اوسیوند، کاظم نوربخش، هانیه غلامی، پدرام کریمی، فریدهسپاه منصور، رابعه مدنی، سیاوش مفیدی، نیما شاهرخشاهی به همراه منوچهر هادی بازیگران اصلی این مجموعه تلویزیونی هستند.
دانلود قسمت ۲ سریال یزدان
https://player.telewebion.com/0xc542865
خلاصه داستان قسمت دو سریال یزدان
آخر شب اون پسر بچه وقتی حالش خوب شده لباساشو توی پلاستیک میریزه و مخفیانه از بیمارستان فرار میکنه. فردای آن روز زنی میانسال به نام ماریا رفته برای خرید نذر هر سالهاش. بعد از خرید مواد اولیه میره سر کوچه پیش پیرزنی به نام خدیجه خانم. خدیجه بهش میگه قبول باشه و به بچهها میگه که مواد اولیه را ببرن داخل سپس ماریا به خدیجه میگه من نمیام دیگه بهشت زهرا او دلیلشو میپرسه که ماریا میگه وقتی محل دقیقشو نمیدونم واسه چی برم دیگه؟ خدیجه میگه بیا اینبارم بریم ماشین گرفتم ماریا قبول میکنه و با همدیگه سوار ماشین میشن و به سمت بهشت زهرا راهی میشن. تو ماشین ماریا به خدیجه میگه الان چرا باید بریم بهشت زهرا وقتی نمیدونیم قبر بچهمون دقیقاً کدومه؟ تو چه جوری با خودت کنار میای وقتی نمیدونی بالا سر قبری که وایسادی زیر اون قبر کیه؟ خدیجه میگه من وقتی میرم بهشت زهرا کلاً آروم میشم حالم خوب میشه و دلتنگیم کمتر میشه مهم نیست زیر قبر کیه. ماریا میگه این همه سال الکی نذر کردم تا خبری ازش بشه هیچ اتفاقی نیفتاد.
بعد از بهشت زهرا آنها میرن به محل درست کردن نذریها و خدیجه میره به مسجد محله و از حاج آقا میخواد تا واسش یه استخاره بگیره خدیجه میره پیش ماریا و میگه حین درست کردن نذری خودت از خدا بخواه تا جای پسرتو نشون بده بهت. سپس بعد از درست شدن غذا خدیجه و ماریا به همراه یه پسر میرن دم در خونهها و نذریهارو پخش میکنند. فردای آن روز ماریا با خوشحالی میره پیش خدیجه و بهش میگه که دیشب پسرم اومد تو خوابم بهم جای قبرشو گفت آنها سوار ماشین میشن و به سمت قطعههای شهدای گمنام راه میافتند. تو مسیر خدیجه بهش میگه پسرم گفت تو قسمت قطعههای گمنام یه قبر هست که دور تا دورش گلدون گلهای قرمز گذاشته شده ماریا لبخند میزنه و خدا را شکر میکنه سپس راه میافتند به سمت بهشت زهرا. پسر عرفانی بچه های کارو تعقیب میکنه که میرسه به یک قبرستون زباله اونجا از یه نفر که تو کیوسک نگهبانی هستش درباره کودکان کار سوال میکنه که کدوم قسمت هستند نگهبان راهنماییش میکنه و اون میره از دور اونارو میبینه سپس میافته دنبالشون و تعقیبشون میکنه و مکان جدیدشونو دوباره پیدا میکنه.
با پیدا کردن مکان جدیدشون زنگ میزنه به پلیس و ماموران شهرداری تا بیان اونارو از اونجا ببرن. تمام بچهها و افراد اون خانه را دستگیر کردند و خود پسر عرفانی مراقبشونه و همراهیشون میکنه. تو ماشین همون پسر بچه مقداری پول میده به اون پسر و بهش میگه من که بالاخره فرار میکنم بیا اینو بگیر بزار من برم. اون بهش میگه چقده؟ اون پسر بهش میگه ۸۰ هزار تومان پسر عرفانی بهش میگه خیلی کمه که من میخوام بهت کمک کنم میدونی اصلاً مواد چیه که دارن میدن بهتون تا جابجا کنین؟ اون پسر خودشو میزنه به اون راه و میگه مواد اصلاً مواد چیه ما مواد نداریم مامور بهش گوشیشو میده و میگه اینجارو بخون ببین چی میگه اون پسر که سواد نداره یه چیزایی از خودش در میاره که مامور بهش میگه پس سوادم نداری! سپس به راهشون ادامه میدن که وسط خیابون تو ترافیک اون پسر دوباره فرار میکنه اما مامور موفق میشه که بگیرتش و نزاره بره. آنها رفتند به اداره که مامور میره پیش اون پسر بچه و بهش میگه داری چیکار میکنی؟ اون بهش میگه دارم اینجارو نگاه میکنم یه راه فرار پیدا کنم اون مامور بهش میگه من میخوام بهت کمک کنم سپس بهش میگه شناسنامه داری؟
او میگه دست نوشته دارم پسر عرفانی بهش میگه ببینم اون شناسنامه دست نویس که تمام صفحههاش خالیه و جای اسم فقط نوشته یزدان را میبینه که بهش میگه از کجا میدونی اسمت یزدانه؟ اون خالکوبی رو بازوش نشون میده و میگه حتماً بابام اینو اینجا نوشته که اسممو بدونم. پسر عرفانی ازش میپرسه تو پدر و مادری داری؟ خواهری، برادری، عمهای؟! هیچ کس و کاری نداری؟ اون پسر میگه اگه منو از اینجا ول کنی برم بیرون میگردم دنبال بابام مامور ازش میپرسه مگه میدونی کجاست؟ اون پسر بچه میگه نه. پسر عرفانی بهش میگی بیا با هم یه قرار بزاریم همونجوری که تونستم تو رو دوباره پیدا کنم پدر تورو هم پیدا میکنم اون پسر میگه در ازاش چی میخوای؟ پول؟ مامور بهش میگه به جاش دور تمام کارهایی که تا الان کردیو خط بکش همین جا بمون درس بخون تا سواد یاد بگیری تمام صفحههای شناسنامهتو خودت بنویسی منم بهت قول میدم که پدرتو پیدا کنم اون پسر تو فکر میره….