هنری

خلاصه داستان سریال شکارگاه قسمت پنجم + دانلود سریال شکارگاه قسمت ۵

خلاصه ای از قسمت پنجم سریال شکارگاه را به همراه لینک دانلود آورده ایم که خواهید خواند.

سریال شکارگاه به کارگردانی نیما جاویدی  و تهیه‌کنندگی مهدی بدرلو از سریال های جدید نمایش خانگی خواهد بود که پرویز پرستویی نقش اول در سریال شکارگاه را ایفا کرده است. اولین قسمت سریال شکارگاه در روز چهارشنبه به تاریخ ۱۱/ ۴/ ۱۴۰۴ منتشر شد. این سریال هر هفته چهارشنبه ها آماده نمایش می شود‌.

خلاصه داستان سریال شکارگاه قسمت ۵

پرده پنجم: راز مگو

حشمت که جواهرات را دزدیده توی حیاط عمارت با بهادر درگیر میشه و در این درگیری حشمت کشته میشه، بهادر جنازه حشمت رو میبره  تا کسی هم نیومده ببینه جواهر رو میبره میذاره سر جاش اما همون لحظه فروغ میرسه و اسلحه رو سمت بهادر میگره بهش میگه بره بیرون، بهادر تو یه لحظه ی سریع اسلحه رو از فروغ می گیره، با صدای میرعطا که فروغ رو صدا می کرد، بهادر فروغ رو به جایی میبره که دیده نشه و به فروغ که ترسیده بود توضیح میده من مفتش نظمیه هستم و ماموریت دارم از سرهنگ و خانواده اش مراقبت کنم و الان هم جواهر رو از حشمت که برش داشته بود گرفتم بذارم سر جاش که تو رسیدی من فقط میخوام جواهرات سالم برسه دربار همون چیزی که تو میخوای اما اگه کسی بو ببره بودن من فایده ای نداره، فروغ میره پیش میرعطا که شک نکنه بهش میگه صدایی شنیدم اومدم ببینم چه خبره.

ملوک خاتون به میرعطا میگه برای چی پسرت باید باهات همچین کاری بکنه؟ اونروزی که دختره رو عقد خودت کردی باید به اینروزها هم فکر می کردی، میرعطا میگه ربطی به اون نداره، اصلان ولش کرده بود، ملوک خاتون میگه تو مجبورش کردی، زندگی هممون رو نابود کردی، میرعطا یه خنجر میذاره زیر بالشش و می خوابه.

صبح مفتش نامجو وسایلش رو جمع می کنه که بره و سم داخل قوطی رو که از اتاق اصلان برداشته بود رو میریزه دور یهو داخل قوطی می بینه بوی توتونی که اونروز از مطبخ میومد میده، سریع میره دنبال حشمت، وسایلش رو می گرده داخل اتو ذغالی شیشه سم رو پیدا می کنه و قوطی توتون هم که اونجا بود رو بو میکنه درست همون بو رو میداده، متوجه میشه که سم داخل قهوه کار خود حشمت بوده. نامجو میره به میرعطا موضوع رو بگه که صدای داد ملوک خاتون میاد که فریاد می‌زنه اصلان، میرعطا میره میبینه مامورها اصلان رو در حالیکه از بس کتک خورده بود نمیتونست بایسته انداختن کف حیاط عمارت، با کمک‌ یحیی اصلان رو میبرن داخل، نامجو شیشه سم رو فعلا میذاره تو جیبش، میرعطا به نامجو میگه چی میخواستی بگی؟ نامجو میگه فکر کردم چند روز دیگه اینجا بمونم. میرعطا میره داخل اتاق دنبال ساعتش، به نامجو میگه حرف زدی باهاش؟ نمی خواد پنهان کاری کنی میدونم هنوز هم خاطرش رو میخوای. یهو ملوک خاتون میاد و میگه میرعطا بیا برو ببین چه بلایی سر اصلان اومده شده یه تیکه گوشت، میرعطا میگه یادت نره که می‌خواست بامن چیکار کنه، ملوک خاتون میگه باورم نمیشه اینقدر کینه ای شدی که به جگر گوشه خودت هم رحمت نمیاد، تو کی اینقدر عوض شدی، میرعطا میگه من الان باید زیر خاک بودم.

نامجو میره از بهادر سراغ حشمت رو می گیره، بهادر میگه صبح زود شال و کلاه کرد رفت حیرون بود نگفت کجا. نامجو لکه خون رو لباس بهادر رو می بینه میگه این چیه؟ بهادر میگه صبح خون دماغ شدم گمونم مال اون باشه. نامجو میره اتاق حشمت بهادر دنبالش میره ببینه چیکار میکنه، نامجو قوطی توتون و سم رو میاره تو زمین خاک میکنه، با رفتن نامجو به داخل عمارت بهادر میاد و زمین رو میکنه میفهمه نامجو چی قایم کرده.

ملوک خاتون روی زخمهای اصلان مرهم میذاره، سیمین میگه درست میگن این عمارت نفرین شده است، ملوک خاتون میگه کدوم نفرین؟ کسی که این بلا رو سر اصلان آورده آقات بوده نه نفرین اینجا. با خارج شدن ملوک خاتون از اتاق، یحیی کمی تریاک با کمی آب برای اصلان آماده میکنه، سیمین میگه اذیتش نکنه؟ یحیی میگه کم بهش میدم، سیمین میگه یعنی واقعا می خواسته آقاجون رو بکشه؟ یحیی میگه منکه باور نمی کنم. وقتی اصلان تنها میشه نامجو میره داخل اتاقش، طوری که اثر انگشت اصلان رو قوطی سم بمونه قوطی رو میده دستش و میگه نگران نباش خوب میشی.

فروغ که حالا میدونست بهادر کیه به سیمین میگه معلومه مفتش جمشید بخاطر تو مونده گفته بوده میخواد بره اما نتونسته دل بکنه، سیمین میگه خب بهادر چی؟ مگه نمیگفتی آدم خوبیه؟ فروغ میگه بنظر من اونو فراموش کن، الان قضیه فرق میکنه مطمئن نیستم که خاطرتون رو بخواد، حسم اینو میگه به نظرم این یکی بهتره برات، سیمین میگه واقعا نمیدونم چیکار کنم اونم با این وضع اصلان، فروغ میگه دست دست نکن بچه هم که نمی خواد ازت تازه زهره هم میگه ازش خوشش اومده، سیمین میگه می ترسم که دوباره بذاره بره مثل دفعه قبل، فروغ میگه خب گفتی اونموقع آقاش راضی نبوده الان که آقاش مرده. سیمین میگه هیچ وقت نفهمیدم راست گفته یا نه.

زهره میره تو اتاقی که وسایلهایی رو که از تو عمارت دزدیده بوده قایم کرده، ساعت میرعطا و پول و … داخل یه دستمال میذاره و میذاره تو کشو.

نامجو هر کاری میکنه بوی توتون از دستش نمیره عصبی میشه، سیمین میاد داخل اتاقش، نامجو تعجب میکنه، سیمین مجسمه گلی که نامجو درست کرده بود به زهره داده بود رو خراب میکنه و به بهونه اون میاد اونجا به نامجو میگه خراب شده، بعدش میگه اصلان نمیتونه حرف بزنه، من هنوز باورم نمیشه که اون این کار رو کرده باشه، جمشید میگه راستش هر آدمی میتونه اشتباه کنه، امروز میخواستم به میرعطا بگم نتونستم، سیمین فکر میکنه راجع به خودشونه، میگه واقعا فکر کردی با آقاجون باید حرف بزنی؟ درسته تو اشتباه کردی اما تاوانش رو من دادم نه آقاجون، درستش کن. جمشید مجسمه رو درست میکنه و به سیمین میده.

بهادر به سر و صورتش میرسه و منتظر سیمین میشه، اما وقتی خبری نمیشه خودش میره پایین پنجره و با سنگ زدن به شیشه سیمین رو صدا میکنه، سیمین بیدار بود از کف اتاقش صدای کوبیدن میاد میره می بینه یحیی با چمدون داره میره بیرون، در اتاق یحیی رو باز میکنه خیلی آهسته میره داخل یهو زیر پاش خالی میشه، میره به ملوک خاتون میگه اونم بهش میگه حتما میخواد بره سراغ جواهرات، سیمین میگه مگه جواهرات تو اتاق بالا نیست؟ پس یحیی بخاطر همین اتاقش رو عوض کرده، ملوک خاتون با سیمین میرن سراغ یحیی و زمین اتاق رو می بینه، یحیی میگه یه دقیقه وایستا، ملوک خاتون میگه خیال کن برش داشتی هر جا بری سرت رو میبرن میذارن رو سینه ات، یحیی میگه غلط کردم بهش نگو، ملوک خاتون میگه بساطت رو جمع کن تا نفهمیده آفتاب نزده از اینجا برو، بعد یحیی رو مجبور میکنه زمینی رو که کنده پر کنه.

ملوک خاتون میره تو اتاق اصلان و تو بغل سیمین گریه میکنه، میرعطا میاد میگه چی شده؟ سیمین میگه نمیدونم یهو زد زیر گریه بخاطر اصلان. میرعطا میخواد دلداریش بده اما ملوک خاتون به حالت قهر میره.

صبح میشه سیمین به یحیی میگه چرا نرفتی؟ یحیی میگه مگه نگفتی پرش کنم هنوز کار داره، سیمین میگه نمیخواد همین الان برو، یحیی میگه الان کاروان نیست میمونم فردا میرم ، سیمین میگه اگه میخوای فردا بری باید پرش کنی، تو که اینطوری نبودی واقعا میخواستی جواهرات رو بدزدی بری؟

سر میز صبحونه میرعطا به نامجو میگه کسی قصد جونت رو کرده گیریم پسرت هم باشه چیکار میکنی باهاش؟ نامجو میگه چی بگم؟ سیمین میگه اگه بچه من بود می بخشیدمش، چون خودم تربیتش کردم از جنس خودمه، میرعطا عصبانی میشه میگه من تا حالا صدام رو روی آقام بالا نبردم، سیمین میگه اونم سر جون شما قمار نکرده بود، میرعطا میگه منظورت چیه؟ سیمین میگه اونروزیکه قبول کردید جواهرات رو نگه دارید جون همه ما رو به خطر انداختید مگه نه؟ گلاب با تاخیر نوشیدنی رو میاره سر سفره و عذرخواهی میکنه، میرعطا میگه این حشمت چی شد؟ گلاب میگه هنوز نیومده، میخواهید بگم آقا بهادر بیاره؟ میرعطا اول میگه نه ولی بعد پشیمون میشه میگه بیاره. میرعطا بلند میشه میره، یحیی هم میره دنبالش، سیمین میخواد بره به نامجو میگه پس اگه تو بودی نمی بخشیدی؟ نامجو میگه من جوابی ندادم، سیمین میگه زهره سراغت رو میگیره و بعد میره.

شب یحیی به پری همه چیز رو میگه، پری میگه با این حساب خیلی وقت نداریم، شب که خوابه میریم تو اتاقش کلیدها رو برمیداریم، فقط تا اونموقع آفتابی نشو، اگه بیدار شد می کشیمش، یحیی میگه چی میگی دیونه شدی؟ پری میگه اگه اون بیدار بشه و ما رو ببینه بهمون رحم نمیکنه، همونطور که به برادرت و شمسی رحم نکرد، چاره ای نداریم مگه نمیخواستی ازش انتقام بگیری، پری دوباره یه سرنگ به یحیی تزریق میکنه.

شب سیمین میاد و به ملوک خاتون میگه فروغ فهمیده، با هم میان می بینن فروغ تو اتاق یحیی میگه این چیه؟ پس بخاطر جواهرات اتاقش رو عوض کرد ، ملوک خاتون میگه شیطان رفته بود تو جلدش الان دیگه اینکار رو نمیکنه، فروغ می خواد سریع بره تا به میرعطا بگه، اما ملوک خاتون جلوش رو میگیره که یحیی دیگه با جواهرات کار نداره میخواد اینجا رو پر کنه، اصلا قرار بره از اینجا، ما پیشش میمونیم تا چاله رو پر کنه مراقبشیم تا کاری نکنه، فروغ میگه الان کجاست؟ سیمین میگه نیست! رفتم دنبالش نبود، فروغ میگه پس نقشه دیگه ای کشیده، دوباره میخواد بره، ملوک خاتون میگه نرو خواهش میکنم به جون بچه ام رحم کن، فروغ میگه پس جون منصور چی؟ برای هیچ کدومتون مهم نیست تو خودخواهی فقط بفکر خودتو و بچه هاتی، چون منصور پسرت نیست میگی هر بلایی سرش اومد مهم نیست اما برای من مهمه، ملوک خاتون میگه تو هنوز مادر نشدی بفهمی چه آتیشی به جان من افتاده، فروغ صبر میکنه و میگه فقط به یه شرط همین امشب جای جواهرات رو عوض کنیم، من کلیدش رو دارم آقاجون بعد درگیری چپوچی ها یه نسخه اش رو داد به من که اگه اتفاقی افتاد من جاشو عوض کنم، سیمین میگه اگه سر زده بخواد بره چی؟ ملوک خاتون میگه فعلا که خوابه تا صبح هم خودمون مراقب یحیی هستیم، سیمین میگه فقط اگه فهمید نمیگیم بخاطر یحیی بوده، فروغ میره جواهرات رو برمی‌داره ، سیمین بیرون اتاق کشیک میده، نامجو صدایی میشنوه میگه کی اونجاست؟ سیمین میره سرگرمش کنه تا اونا برن، فروغ جواهرات رو میبره اتاقش یهو میبینه یه تیکه از جواهرات نیست میره دنبالش بگرده.

یحیی و پری میرن تو اتاق میرعطا تا کلید رو بردارن، یحیی چاقو رو میگیره دستش بالای سر میرعطا می ایسته و پری هم کلید رو از کمر میرعطا باز میکنه، پری میخواد از اتاق بره بیرون یهو میرعطا چشمش رو باز میکنه و ..‌‌.

سریال شکارگاه

دانلود قسمت پنجم سریال شکارگاه

https://www.filimo.com/asparagus/m

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا