خلاصه ای از قسمت ۷ سریال ترکی دانه های مروارید | خلاصه داستان قسمت هفتم سریال ترکی دانه های مروارید

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برای دوستداران و دنبال کنندگان سریال های ترکی، خلاصه داستان قسمت ۷ سریال ترکی دانه های مروارید را نوشته ایم. همراه ما باشید.
سریال ترکی دانه های مروارید یکی از جدیدترین و جنجالیترین مجموعههای تلویزیونی ترکیه در سال ۲۰۲۴ است که موفق شده توجه مخاطبان را به خود جلب کند. سریال Inci Taneleri به کارگردانی شانول سونمز (Şenol Sönmez) و نویسندگی یلماز اردوغان (Yılmaz Erdoğan) ساخته شده است.
بازیگران این سریال عبارتنداز؛ یلماز اردوغان در نقش کاظم یوجداغ، هازار ارگچلو در نقش دلبر، سلما ارگچ در نقش پیرایه سالجاک، کوبیلای آکا در نقش جهان، یاسمین باشتان (Yasemin Baştan) در نقش نرگس شمشکاوعلو، گوون کیراچ (Güven Kıraç) در نقش کاظم شمشکاوعلو، رضا کوجااوعلو (Rıza Kocaoğlu) در نقش نصرت، اورکونجان ایزان (Orkuncan İzan) در نقش ذره، مصطفی ییلدیران (Mustafa Yıldıran) در نقش ظاهر.
در قسمت ۷ سریال ترکی دانه های مروارید چه گذشت؟
جهان میره سراغ برزان که او با دیدنش میگه به! داداش جهان اینجا چیکار میکنی؟ چخبرا؟ او بهش میگه برو به داداش بگو اومدم برزان میخواد کوچیکش کنه که میگه باشه سپس میره داخل که دوباره برمیگرده و میگه بگم کی اومده؟ چون اگه بگم تویی احتمالا میگه ولش کن مساعد نیستم، جهان با آدماش بهم نگاه میکنن و جهان با کلافگی میخواد بره تو که برزان میگه باشه واسا بهش بگم یکاریش میکنم و میره داخل. او میره پیش رئیسش و بهش میگه که جهان اومده میخواد ببینتت که او بهش میگه کدوم جهان؟ جهان خودمون؟ او تایید میکنه که بهش میگه برو بگو مساعد نیست برزان میخواد بره بهش بگه که میبینه جهان خودش خودسر اومد تو. صراط با دیدن جهان بهش میگه چخبره؟ اجازه ندادم هنوز میای داخل اجازه ندادم میای میشینی؟ چخبره؟
جهان بهش میگه اومدم بهت خبر بدم که دیگه نیستم ما تصمیم گرفتیم که با بچه ها دیگه جدا بشیم دلیلی نداره پارکینگی که خودمون پیدا کردیم خودمون کاراشو میکنیم به تو پولی بدیم! صراط میخنده و میگه مخت تاب برداشته؟ چیشد که یهو همچین تصمیمی گرفتی؟ میدونی عاقبت این کار چیه؟ برو یسر به قبرستون بزن حال اونارو بپرس حتما جهان قبول میکنه و میخواد بره که برزان بهش زل زده نگاه میکنه جهان میگه چیه؟ چرا اینجوری نگاه میکنی؟ او بهش میگه دارم کسیو میبینم که خودشو داره نابود میکنه جهان میگه اهان پس خودتو تو آینه نگاه نمیکنی اصلا نه؟! و از اونجا میره. کاظم رفته به آگاهی تو اتاق ارهان و منتظره بیاد تا باهاش حرف بزنه او با دیدن کاظم میشناستش و در آغوشش میگیره و گریه میکنه. کاظم بهش میگه که نمیدونستم چجوری باهام رفتار میکنی ارهان میگه بالاخره اتفاقه دیگه میوفته سپس ازش میخواد بشینه تا باهم حرف بزنن.
کاظم بهش میگه که راسیتش اومدم اینجا تا ازت کمک بخوام بعد از اون اتفاق که افتادم زندان خبری از بچه هام ندارم نمیدونم کجان خواستم ببینم میتونی بهم کمک کنی تا پیداشون کنم؟ ارهان ازش اسم هاشونو میپرسه که او بهش میگه اوزگور، نهیر و یوجدا. ارهان میگه یادمه یکی از بچه هاتونو میاوردین مدرسه خیلی هم باهوش بود کاظم یاد گذشته میوفته و لبخند میزنه سپس در آخر ارهان بهش میگه خیالتون راحت هر کمکی از دستم بربیاد واستون میکنم. از طرفی ظاهر رفته هتل و از عزت میخواد تا در اتاق کاظم را باز کنه تا بره داخل. او وقتی میره تو اتاق شروع میکنه به گشتن اونجا که از بین وسایل کاظم دفتر خاطرات و عکسی خانوادگی پیدا میکنه که به کاظم زنگ میزنه. او هنوز پیش ارهان هست که میبینه یه شماره داره بهش زنگ میزنه.
وقتی جواب میده ظاهر بهش میگه که یه دفتر پیدا کردم دلم نیومد خاطراتتو بسوزونم یه عکسم هست که انگار زن خوشگلی داشتی باید بگم همونی که خودت کشتی! و میخنده و میگه بیا یه معامله کنیم زنمو بیار تا وسایلتو بدم و میخنده که کاظم با عصبانیت قطع میکنه. ارهان با دیدنش میگه اتفاق بدی افتاده استاد؟ او بهش میگه واسه من اتفاق خوب نمیوفته همش اتفاق بده! و واسش قضیه را تعریف میکنه. دلبر با ذره رفتن به کلوب که ذره به نگهبان های دم در میگه حواستون باشه ظاهر اومد به هیچ عنوان نزارین بیاد تو داداش کامرانم خبر داره و میرن. دلبر حاضر میشه و به سالن میره که میبینه خواننده داره یه آهنگ غمگین میخونه که تو لاک خودش میره و بهم میریزه. از طرفی کاظم رفته به هتل و به عزت میگه بهش خبر بده بیاد پایین.
ظاهر میره پایین مقابل کاظم و باهم کمی صحبت میکنن که همان موقع ارهان و مامورهاش ظاهر و نوچه هاشو میگیرن. ارهان به ظاهر میگه که چرا از زنش طلاق نمیگیره وقتی نمیخوادش و اذیتش میکنه؟ او بهش میگه به خاطر بچه مون مدام سراغ مادرشو میگیره من چیکار کنم؟ سپس از اونجا میبرنش که کاظم با فهمیدن بچه داشتن دلبر جا میخوره و به عزت میگه اومد بهش بگو بیاد اتاقم باید حرف بزنیم. بعد از چند دقیقه وقتی دلبز میره هتل عزت بهش میگه استاد منتظرته حالشم خرابه او میپرسه چرا؟ عزت میگه فهمید قضیه رو دلبر میگه از کی؟ او میگه ظاهر. ذره میگه تا کی میخواستی مخفی کنی؟ دلبر میره پیش کاظم و بهش میگه ترسیدم بگم که منو ول کنی! میخواستم بگم ولیترسیدم و سعی میکنه خودشو تبرئه کنه که کاظم در آخر ازش میخواد بره تا تنها بمونه و استراحت کنه او قبول میکنه و با ناراحتی میره…