هنری

خلاصه داستان قسمت ۹ سریال جنگل آسفالت

سریال جنگل آسفالت به کارگردانی پژمان تیمورتاش و تهیه ‌کنندگی اسماعیل عفیفه و نویسندگی آن را مهدی اسدزاده برعهده دارد.

سریال جنگل آسفالت قسمت نهم

قسمت نهم: بن بست

هنگامه شبونه رفت دم خونه پاشا و منتظر موند تا بیاد، پاشا بیرون بود وقتی رسید هنگامه بهش گفت چقدر برات خرج برداشت؟ پاشا: مهمه مگه؟ هنگامه: معلومه که مهمه. پاشا: من حاضر بودم ده برابرش رو خرج کنم یه بار دیگه اینجا ببینمت. هنگامه: عقلم داری. پاشا: آره اما وقتی تو رو می بینم خیلی به کارم نمیاد، عوض تشکر کردنته؟ هنگامه: اتفاقا خیلی ازت ممنونم فقط می خواستم بگم پسش می دم یکم زمان می خوام جورش کنم. پاشا: فکر نمی کنم بتونی. هنگامه از حرفهای پاشا ناراحت میشه و میگه چرا کاری می کنی که بعدش بخوای منت بذاری؟ بخدا اگه بخاطر مامانم نبود همین الان میزدم زیر همه چیز. هنوز نفهمیدی من از اونا نیستم که خر پولت شم اگه قرار بود خر بشم که قبلا شده بودم، بد جایی پولتو خرج کردی پس میدم بهت همشو، پاشا میگه ندادم که پس بگیرم، هنگامه: آهان دادی تا منو بچزونی، اما پاشا در جوابش میگه آدم کسی رو که دوست داره نمیچزونه، هنوز نفهمیدی که عاشقتم بچه، همش دوست داری درشت بار کنی یا بلد نیستی معذرت بخوای بابت بی ادبی هات حداقل ها رو رعایت لااقل. هنگامه: پس بگیر ازشون هر چقدر دادی. پاشا: اونقدر زیاده که اونا هم نمیتونن پس بدن، پول بد آفتیه. هنگامه قبول می کنه و میگه باشه اما من آدم پولکی نیستم دلمو می کشم که زیر دل تو نباشم. پاشا میگه من اونقدر آدم عوضی نیستم که بخوام با پول تو رو خامت کنم فقط بیشتر از این نمی تونستم ناراحتی تو رو ببینم هر کاری هم کردم واسه دل خودم کردم نه بهم مدیونی نه بدهکار برو دنبال زندگیت. هنگامه میره.

ایرج و پسرخاله اش میرن ترمینال سراغ امیر رو می گیرن، با آدم برها درگیر می شن و اون لو میده که زنش برده، ایرج میگه امیر که زن نداشت، ایرج میگه چرا خبر ندادی، مرده میگه بهم پول داد تا به شما چيزی نگم.

تو زندون واسه دانیال جشن گرفتن بخاطر آزادیش، پیرمرده بهش میگه رفتی بیرون میری سراغ خونواده ات سرتا پاشونو طلا میگیری. دانیال میگه حقیقتا شرمندشونم هستم.

ایرج میره سراغ هنگامه و یواشکی تعقیبش می کنه ببینه کجا میره، هنگامه میفهمه وایمیسته و میگه عمو دنبال من افتادی؟ ایرج میگه از امیر خبر داری؟ هنگامه میگه پس دنبال من افتادی امیر رو پیدا کنی فکر کردی من میدونم کجاست؟ یا نگرانی پیداش کنم؟ چرا رفتاری می کنید که آدم به خودش شک کنه؟ ایرج میگه گوش کن من امیر رو اومدم بفرستم خارج بلایی سرش نیاد ولی مثل اینکه اصلا نرفته، هنگامه میگه آهان پس نرفته الکی گفت داره میره، ایرج میگه مگه ازش خبر داری؟ هنگامه میگه عمو من اینجا داشتم پرپر می زدم نمیتونستی بیایی بگی ازش خبر داشتی؟ ایرج میگه به جون خودتون گفتم اول اونو بفرستم بره بعد آب از آسیاب افتاد تو رو بفرستم پیشش، هنگامه میگه مگه من کفششم که بخوای منو بفرستی براش، مگه من آدم نیستم اختیار ندارم؟ بخدا داری اینارو دروغ میگید ؟ داری دروغ میگید که امیر رو با پولا بفرستی بره، ایرج میگه کدوم دروغ؟ هنگامه میگه عمو چیه نگرانی؟ نگران اینی که برم اونیکه برات کتلت میپزه رو لو بدم من دیگه حرفی ندارم با شما، بجز یه حرف اونم با اون پسر نامردته که منو به اون زنیکه فروخت! هرجای دنیا بره پیداش می کنم تف ميندازم تو صورتش. ایرج: مرگ من اگه خبر داری ازش بهم بگو. هنگامه با ناراحتی و عصبانیت میگه آره خبردارم ازش بهم گفت اسکولم کرده گفت عاطفه رو دوست داره و باهاش میره اگه عروستو دیدی بهش سلام برسون اما اگه من زودتر ببینمش دیگه بچه ات رو نمی بینی، من می خواستم قیدشو بزنم اما حالا که میگی خودت می خواستی بفرستیش خارج دیگه ولش نمی کنم.

آرزو به آرش میگه می خوام خونه رو بفروشم اونم وسایلشو جمع میکنه میره، هومن اونجا بود به آرزو میگه خب آرش هاونم اینجا زحمت کشیده، آرزو میگه همه حق دارن غیر از آرزو، هومن میگه تو خودت نمی خوای حق داشته باشی، خیلی دختر حرف گوش کنی هستی، آرزو میگه چیکار کنم بشینم ببینم چه بلایی سرشون میاد؟ هومن میگه کی بریم محضر؟ آرزو میگه جمع کن بابا حوصله ندارم، هومن میگه: محضر اسناد رسمی من مشتری اینجام پولمم نقده، آرزو میگه ده بار بهت گفتم بدم میاد برم زیر بلیط کسی تازه من به تو ملک نمیفروشم، هومن میگه قلبتو چی؟ آرزو می خنده میگه کوفت!

هنگامه میره داروخونه دوستشون و سراغ امیر و آدرس عاطفه رو ازش بگیره اما اون میگه آدرس نداره و اونا ۶ ماهم باهم نبودن، اما آخرش مجبور میشه میگه یه آدرس قدیمی ازش دارم فقط نگو از من گرفتی.

ناهید میره پیش وکیل و ازش بابت قضیه اینکه چرا پاشا بهشون کمک کرده می پرسه و وکیل میگه من فکر کردم با شما نسبت داره ایشون چیزی نگفتن پس نمی خواستن که کسی چیزی بفهمه، بعد درباره زمان آزادی دانیال می پرسه که وکیل میگه کمی زمان میبره اما اگه درخواست می خواهید میتونید یه وثیقه در حد ۵،۶ میلیارد بذارید، دارید؟ اگه صبر کنید من براش آزادی مشروط می گیرم. برای تسویه حساب وکالت هم میگه که چیزی لازم نیست چون با آقای مقیمی حساب داره.

ایرج به پسرخاله اش میگه دنبال امیر بگرده اما اون پیداش نمکنه کمی تو قهوه خونه باهم بحث می کنند و ایرج بهش میگه باید پیداشون کنی.

هنگامه به آدرسی که داشت میره و سراغ عاطفه رو می گیره میگه دوستشه اما ظاهرا عاطفه قبلا با همسر و بچه اش اونجا زندگی می کرده ، شوهر سابقش میگه تو رو فرستاده بچه ام رو بدزدی؟ می خواد زنگ بزنه پلیش که هنگامه میگه من دوستش نیستم و دشمنشم اگه میدونید بگید برم تکلیفمو باهاش روشن کنم، شوهرش میگه من اگه میدونستم کجاست خودم میرفتم بالا سرش دست از سر دخترم برداره، در رو باز میکنه تا هنگامه بره.

عاطفه به امیر میگه براش غذا درست کنه و خونه رو جارو کنه بعد در رو قفل میکنه میره بیرون، امیر بلند میشه میره سراغ گاو صندوق چندبار رمز رو میزنه اما عاطفه با دوربین که خونه رو می دیده از راه دور بهش اخطار میده که امیر بره به کارهایی که گفته برسه.

خلاصه داستان قسمت ۹ سریال جنگل آسفالت

هنگامه میره خونه می بینه پاشا موتورش رو براش آورده با کلاه کاسکتش، هنگامه از صابر تشکر می کنم، پاشا میگه من دیشب حرف دلمو زدم اما تو فراموش کن که به من بدهکاری موتورت رو ببر خونه اما من جات باشم سوارش نمیشم خطرناکه، هنگامه به پاشا میگه تو آدم بدی نیستی، الان وقت بدیه. بعد با موتور می ره داخل خونه.

ایرج در حال تمرین کردن امضای همسرش بود که با دسته چک سیمین چک بکشه، اما سیمین بیدار میشه می بینه دسته چک دسته ایرجه اونوقت ایرج مجبور میشه الکی بگه فکر کردم مال خودمه. سیمین بلند میشه میبینه ایرج داشته تمرین امضاشو می کرده میره بهش میگه تو اصلا دنبال دسته چک خودت نبودی با چک من می خواستی چیکار کنی؟ می‌خواستی پول خیریه رو از حساب من بکشی بیرون، آبروی منو ببری. ایرج و سیمین سر پول با هم دعواشون میشه سیمین میگه همه چیو خراب کردی همه چیزو ازم گرفتی، ابرو، پول خونه بچه هام. ایرج با داد میگه همه تقصیرها گردن منه، اونموقع تو سفر اروپا می‌خواستی پیانو برای بچه ات می خواستی چی، کسی ماشین نمی‌دونست چیه تو پاترول سوار می شدی. گور پدر این زندگی بعد از خونه میزنه بیرون. سیمین روی پله های خونه هاج و واج می شینه.

عاطفه و امیر مشغول خوردن شام میشن، عاطفه میگه برنامه هایی برات دارم که بعدا برات می گم. عاطفه میگه غدا بوی سم سوسک میده باید اول خودت بخوری برای امیر میکشه میگه پیش مرگم شو، امیر میخوره عاطفه میگه عرضه همینم نداری بعد برای خودش غذا میکشه می گه خیلی خوشمزست.

هنگامه به مادرش میگه باید برای پول پاشا مقیمی یه فکری کنیم، مادرش میگه مگه اون پول خواسته؟ هنگامه میگه مگه ما مستحقیم؟ ناهید: من اگه تا آخر عمرم کار کنم جور نمیشه. هنگامه: اونموقع که گریه زاری می کردی حاضری همه چیزت رو بدی فکر اینجارو نکردی ما چتربازیم؟بکّنیم؟ ناهید: بلد نیستی درست حرف بزنی؟ هنگامه: الان باید هر چی اون میگه بگیم چشم چون رضایت داداشم نو گرفته، ناهید: اونکه چیزی نخواسته. هنگامه: از تو نخواسته. هنگامه: باید از زیر سنگم که شده پول این یارو رو بدیم.

سیمین میره پیش محرابی و باهاش حرف میزنه اونم میگه اگه راستشو گفته بودید بهتون کمک میکردم، سیمین میگه من تا بحال دستمو جلوی کسی دراز نکردم، محرابی میگه دستی که دراز بشه بهتره یا کج بره، سیمین میگه اشتباه کردم برش می گردونم و من به پول دست زدم اگه من و پدرم براتون اعتبار داریم این موضوع رو حل کنید .

هومن به آرزو چک رمزدار میده بابت خونه، آرزو میگه چک رو میدم به ایرج کلکش کنده شه، هومن میگه من اگه جای تو بودم پولو بهش نمی‌دادم این پولا بدهی اونو حل نمی کنه اینا ته جیبش رو هم نمیگیره، پولو بدی رفته من الان به اون خونه احتیاج ندارم میگم بمونی توش یهو دیدی فردا پس فردا مجبور شدم بفروشمش، باید یه پولی داشته باشی یا نه رو حرف بابت هم که نمیشه حساب کرد، باید یه پولی داشته باشی.

زن دوم ایرج براش کوکوسبزی با نون میاره یه دفعه شاگرد ایرج میاد طوریکه تابلو نشه زنه میره بیرون شاگرد کارگاه میگه یکی خونه آرزو خانمه نمیذاره مشتری بره توش، ایرج میگه الان قضیه رو پیگیری میکنم.

ایرج میره خونه آرزو اولش هومن اونجا تنها بود مدرک نشون میده ایرج پاره میکنه و میگه از نظر من این قرارداد باطله و هومن رو می خواد بیرون کنه. هومن میگه زنگ می زنم پلیس، ایرج داد میزنه برو بیرو تا من تکلیف رو روشن کنم، آرزو ار اتاق میاد بیرون میگه تکلیف اینجا روشنه من اینجا رو فروختم پولشم برداشتم پشیمون شدم بدم بعد به ایرج میگه اگه میخوای بزنی بزن ولی بعدش برو، ایرج با ناراحتی میره از خونه بیرون.

ناهید برای تشکر میره پیش پاشا. پاشا میگه اشرفی دهنش لقه نباید می گفت من به هنگامه هم گفتم چیزی نمی خوام و برای دل خودم اینکار رو کردم. ناهید میگه هنگامه یه کم اخلاقش تنده، پاشا میگه من به هنگامه حق میدم که بخواد پای خودش وایسته، من خواستم دل یه خانواده رو شاد کنم. ناهید تشکر میکنه و میگه اگه میشه یه چیزی امضا کنیم که زیر دین شما نمونیم و پولی اومد دستمون جبران کنیم، پاشا میگه شما لطفی کنید که یه روزی پولی اومد دستتون در حد خودتون دست یکی رو بگیرید، ناهید میگه اگه چیزی باشه من راحتتره البته اصرار هنگامه هم بود، بعد به صرف شام دعوتش می کنه و میگه از شیرینی ها که پخته میل کنه، پاشا میگه شیرینی دوست نداره اما یکی می خوره و میگه دوست داشتم بگم نه باشه برای یه روز دیگه اما شیرینی تون که اینه دستپختتون حتما سر غذا تلفات میده، ناهید میگه چی بپزم پاشا بدون تعارف میگه خورش کرفس، ناهید میگه هنگامه هم عاشق خورش کرفسه، اگه دوست داشتید فال هم میتونم براتون بگیرم، پاشا قبول می کنه.

غزال از قصد صبر میکنه ناهید از شرکت بیاد بیرون بعد سوار ماشینش می کنه و از قدیم میگه و بعد میگه خوشحال شدم دانیال آزاد شد اما پاشا الکی برای کسی کاری نمی کنه برای خانواده همسر سابقش هم کاری نکرد.

هنگامه دوباره میره سراغ خونه قدیمی عاطفه و از دخترش می خواد شماره مامانش رو بگیره، رها شماره عاطفه رو می گیره و بهش میگه من پیش رها هستم و می خواهیم باهم خوش بگذرونیم،چیزی که عوض داره گله نداره. بعد باطری گوشی بیسیم رو در میاره تا عاطفه نتونه دوباره به رها زنگ بزنه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا