هنریویژه

حواشی افعی تهران ؛ منتقدین آموزش و پرورش ساکت باشند تا جریمه نشوند!

با توجه به پخش قسمت یازدهم سریال افعی تهران همچنان حواشی این سریال بیش از پیش می شود در اینجا به دیگر حواشی این سریال خواهیم پرداخت.

قسمت یازدهم سریال افعی تهران هم در شبکه نمایش خانگی در دسترس قرار گرفت و مخاطبان آن را احتمالاً تا امروز دیده‌اند، البته در این چند قسمت حواشی متعدد برای سریال شکل گرفت که امروز نگاهی به آنها خواهیم داشت.

حسین قره: کانون محوری این سریال نشان دادن واقعیت‌های جامعه است، این اثر تلاش می‌کند تا حالت آیینگی نسبت به طبقه متوسط و دهک پایین‌تر جامعه ایران داشته باشد، رؤیاهایی که افراد دارند و محقق نمی‌شود، نفوذ نیروهای معارض و قدرت نسبت به مردم و همچنین راه‌حل‌های مردم برای زندگی در چنین شرایطی، هنوز هم می‌توان به درون‌مایه‌های این اثر اشاره کرد؛ ازجمله اینکه زندگی واقعی قهرمان ندارد و جامعه کلاف پیچیده‌ای است از افرادی که آسیب می‌بینند و آسیب می‌زنند و کماکان زندگی می‌کنند، همه گناهان یک جامعه را نمی‌شود به گردن یک جریان و طیف و صنف انداخت؛ بلکه همه ما به نسبت تأثیر و حضور و در مواردی غیاب، در شکل‌گیری شخصیت خودمان و تأثیر آن در جامعه هم قاصریم و هم قادر.

ویژگی سریال اما نکته دیگری است، این بار خالقان اثر (پیمان معادی و پویا مهدوی زاده در مقام نویسنده، سامان مقدم در مقام کارگردان) از بالا و از دور به جامعه نگاه نکرده‌اند تا این اثر را بسازند، اتفاقاً از درون خانواده هنرمندان و نویسندگان شخصیت اصلی را انتخاب کرده و ماجرا حول محور آن شخصیت یعنی آرمان بیانی می‌چرخد.

بیانی نویسنده، منتقد و سینماگری است که برای آنچه هویت اوست، خودش، پدر و مادر، معلم و جامعه در سطح کلان‌تر نقش و تأثیر داشته‌اند و صدالبته که خودش تلاش نکرده است تا با تمام مصیبت‌های زندگی، برای خودش خودآموزی بسازد تا بهتر و خوش‌تر و اخلاقی‌تر زندگی کند. نه ارتباط درستی با پدرش دارد و رابطه معناداری با پسرش، اصلاً فرزندش در اولین قسمت‌ها عنصری مزاحم است که نمی‌تواند با او ارتباط برقرار کند. اگرچه در میانه بحران‌هایی که دارد، ارزش‌های انسانی – اخلاقی زندگی را با پوست و گوشت و استخوانش درک می‌کند و در این آخرین قسمت نمی‌تواند دوری فرزندش را تحمل کرده و اشک می‌ریزد.

جامعه ما (خبری از جوامع دیگر ندارم؛ اما تا آنجا که خوانده‌ام انسان در بسیاری از پارامترهای خُلقی یکسان است) درگیر قضاوت‌های تعیین‌کننده یک‌سویی‌ای است، اگر شرایط بد است اصلاً امکان دیدن خوبی و اتفاقات امیدبخش نیست، منظورم اتفاقات کاملاً شخصی است. اگر فضای جامعه بحران‌زده است؛ دلیلی ندارد که اندک خوبی‌ها را نبینیم و عکس این هم صادق است که اگر جامعه‌ای را خوب می‌دانیم، تصور کنم دیگر در آن هیچ بدی و شری وجود ندارد. جامعه مدرن تنها ویژگی‌اش نقد مداوم خود است و امروز شما بسیاری از جوامع توسعه‌یافته را می‌بینید که شرهای جامعه خود را تحقیق کرده و علمی و صادقانه گزارش می‌کنند.

آرمان بیانی آدمی منفی‌باف، ضد اجتماع، دچار غرور و پر از رفتارهای احساسی غیرمعقول است، آدمی که با بچه‌اش فاصله داشته و با پدرش بی‌ارتباط است، وسط تمام بحران‌هایی که دارد، حس پدری را به معنای مسئول جان و روان کسی بودن، عمیقاً درک می‌کند. ارزش‌های خانواده‌ای که ازدست‌داده می‌فهمد، تمنایی پوشیده شده از همسرش دارد برای ماندن و زندگی را ازسرگرفتن و ساختن دوباره خانواده و… البته همین آدم آن قدر هم به‌یک‌باره موجودی اخلاقی نمی‌شود و در سکانسی بر اساس یک قضاوت به بچه‌ای که آسم دارد کمک نمی‌کند و حتی او را آزار می‌دهد. خب این نفس زندگی است. البته نقدهایی به فیلمنامه وارد است، به‌عنوان‌مثال خانم روان‌شناس از یک جایی زیادی حضور داشت و… ولی آنچه می‌گویم نکات کلی است.

برخورد صادقانه و ساختن شخصیت واقعی از پژمان جمشیدی که بازیکن فوتبال بود و چند بازی خوب هم در سینما و تلویزیون داشت در این سریال جذاب است. این دیالوگ که پژمان جمشیدی در نقش پژمان جمشیدی می‌گوید: «پدرت با من حال نمی‌کند و علی مصفا را دوست دارد؛ چون او هم مثل پدرت روشنفکر است و…» (البته تقریباً نقل به مضمون). یک وجهی از شخصیت جمشیدی است که اجازه داده است صادقانه با او رفتار شود یا لااقل این تصویری که از او هست را بدون روتوش نشان دهند و ابایی نداشته باشد. (شاید واقعاً جمشیدی در خلوتش موسیقی باخ گوش کند؛ اما تصویر ساخته شده از خودش که نهایتاً یساری گوش می‌دهد را به هم نمی‌ریزد و همان را نشان می‌دهد به عبارتی ترسی از قضاوت ندارد و… این منش به خلق صادقانه اثر کمک کرده است.)

شکایت آموزش و پرورش و آموزش روحیه انتقادپذیری

یکی از سرخط خبرهای هفته‌های گذشته که به افعی تهران مربوط بود، ماجرای شکایت آموزش‌وپرورش از این سریال است؛ که از قضا دو سه روز گذشته پیمان معادی نسبت به آن واکنش نشان داد و خواست مردم قدر معلمانشان را بدانند. چه آن شکایت ثبت شود چه سازندگان این سریال پیرو آن شکایت به دادگاه بروند و محکوم شوند و… یک اصل پا برجاست، ما متولدین ۵۰ و ۶۰ واقعاً روزگار سختی در مدارس داشتیم، این نیست که همه معلمان تنبیه بدنی و روانی می‌کردند، نکته اینجاست که خانواده‌ها هم اجازه این کار را می‌دادند. همان مثل معروف که استخوانش از ما و گوشت و پوستش از شما. من دوران ابتدایی را در یکی از قدیم‌ترین مدارس مشهد گذراندم و باور کنید لفظ تنبه بدنی برای کاری که بعضی از معلمان می‌کردند، کم است. اگر چه در همان مدرسه معلمانی بودند که ما عاشقشان بودیم از جمله آقای منجمیان که اگر هست عمرش دراز باد و اگر نیست یادش جاودانه.

در آن دوران تأثیر جنگ روی چهره همه ما نشسته بود و فارغ از وجهه اقتصادی و… تقریباً هر محله جوانی که تا دیروز در کوچه فوتبال‌بازی می‌کرد را از دست می‌داد و پیکر پاره‌پاره‌اش بازمی‌گشت و این فقدان‌ها برای ما خیلی بزرگ بود و مدارس در شکل عمومی از رنج ما کم نمی‌کردند.

آموزش‌وپرورش با این اقدام یعنی شکایت از یک سریال نشان داد نه خودش انتقادپذیر است و به همین اساس نه به ما به‌عنوان جامعه‌ای که تربیت شده آن هستیم، انتقادپذیری را آموزش داده است. همه اصناف می‌خواهند مقدس باشند و به صنفشان کسی بد نگوید، اگر اشتباه پزشکی را در فیلم و سریالی نشان دهند جامعه پزشکان غوغا می‌کنند که به جایگاه رفیع آنان اهانت شده است، اگر به معلمان حتی با یک معلم یا ناظمی خاطی برخوردی صورت گیرد، فریادها بلند می‌شود که به مقام مقدس معلمی در طول تاریخ بشریت اهانت شده است، شکایت می‌کنند، درباره پلیس و نیروهای نظامی که اصلاً نمی‌شود فیلمنامه‌ای نوشت. خلاصه این جامعه که همه در آن می‌نالند و مخصوصاً معلمان همیشه روبروی مجلس و جاهای دیگر حضور دارند و حقشان را می‌خواهند با خود فکر نمی‌کنند که مسئولین این مملکت حداقل بخشی از آنان را خودشان و نظام آموزشی که آن را بسط می‌دادند، تربیت کرده‌اند.

حواشی افعی تهران ؛ منتقدین آموزش و پرورش ساکت باشند تا جریمه نشوند!

آموزش در مدارس دهه ۶۰ تلخ‌تر از این حرف‌ها بود/ رقابت‌های کور به‌جای درس‌های زندگی

ساختار آموزشی یادشان رفته است حداقل تا دوره ما این رقابت کور شاگرداول و دوم و سوم چه بلایی سر زندگی ما آورد، در کلاس‌های ۴۰ تا ۶۰ نفره دهه ۶۰ فقط سه نفر موردتوجه بودند و حداقل ۴۷ نفر دیگر در یک رقابت کور فقط طمع برنده‌شدن و اول بودن به جانشان افتاد و تا امروز هم همه تلاش چند نسل این است که ثابت کنند نفر اول حداقل زندگی خودشان هستند. یک مسابقه و رقابت بی‌جهت برای نمره گرفتن و… (اگرچه حداقل نمره گرفتن در نظام جدید حذف شده است.) یعنی هیچ نقدی نباید به‌نظام آموزش‌وپرورش و معلمان گران‌مایه کرد، چون فقط معلم هستند و اعضای یک صنف؟ اصلاً بحث بر سر احترام‌ها و آداب و حفظ حرمت در یک جامعه نیست، آن به‌جای خود یعنی هیچ معلمی در هیچ کجای این مملکت خطا نکرده است

ای‌کاش آموزش‌وپرورش که بارها مدل‌های آموزشی و درسی‌اش را عوض کرده است، یکبار هم سینه فراخی را به ما مردم آموزش می‌داد و می‌پذیرفت که در حرفه آنها نیز افرادی بوده‌اند که موجب آزار ما در کودکی شده‌اند. ای‌کاش آموزش‌وپرورش به‌جای انبوه آموزش‌های غلط و مشق شب‌های فراوان و آن کیف‌های سنگین که ما بردیم و شاید امروز هم بچه‌ها ببرند، درس‌های زندگی را هم جزئی از دروس می‌گذاشت و بگذارد تا بچه‌ها یاد بگیرند که منصفانه قضاوت کنند، روحیه انتقادی داشته باشند، مسئولیت‌پذیر باشند و جایی که لیاقتش را ندارند اشغال نکنند و…

خانه سینما، کانون ملی منتقدان هم شکایت کنند

اگر این مشی درست باشد خانه سینما هم باید از افعی تهران شکایت کند و صدالبته کانون ملی منتقدان چرا که آرمان بیانی تمام تصورات از یک کارگردان و منتقد و در سطحی کلان‌تر هنرمندان را از بین برده است با آن شخصیت پر از تنش، آن رفتارهای عصبی و پرخاشگر و… . ویژگی افعی تهران این است، همه آدم‌ها از هر صنف و گروهی که می‌آیند به آنچه هستند اعتراف می‌کنند و اینکه یک جای کار می‌لنگد، از خانم روان‌شناس گرفته تا مادری که از همسرش می‌خواهد دست از عروسک‌سازی بردارد و مثل یک مرد رشوه بگیرد. آرمان بیانی سال‌ها در اشتباه بوده و نقش منفی زندگی‌اش پدر اوست درحالی‌که در آخرین قسمتی که دیدیم سهم مادرش در ویرانی زندگی‌شان هم آشکار می‌شود و نکته اصلی این است که ما با همین قضاوت‌های غلط بزرگ می‌شویم.

این جامعه با تمام بحران‌هایی که دارد، افعی تهران و طعمه‌هایش که خود شکارچیانی بودند را می‌سازد که گره اصلی این قصه است.

مریلا زارعی بازیگری که درخشید

در آخر حتماً باید به بازی بسیار دقیق مریلا زارعی اشاره کنم، بازی تأثیرگذار و با شناخت از شخصیت، ایفای نقش پیچیده‌ای که فرصت چندانی هم در سریال نداشت و باید مختصر و مفید در چند سکانس می‌آمد و می‌رفت و خطی تمام در یاد مخاطب می‌گذاشت.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا