هنریویدئو

خلاصه داستان سریال آبان قسمت سیزدهم + دانلود سریال آبان قسمت ۱۳

سریال آبان در ژانر ملودرام، عاشقانه ساخته شده است که رضا دادویی کارگردانی این سریال را برعهده دارد.

در این سریال بازیگران مطرحی چون شهاب حسینی،  امین حیایی،  لاله مرزبان، مینا ساداتی، بهاره کیان افشار، رحیم نوروزی و ..‌. حضور دارند. در ادامه خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال آبان را در ادامه این مطلب می خوانیم.

خلاصه داستان سریال آبان قسمت ۱۳

آبان آلما رو میبره پارک و ساعتی رو بازی می کنند، آخرش از آلما می پرسه که چرا چند وقته هر بار زنگ میزنم می خوای زود زنگ قطع و زود میری؟ از مامان ناراحتی؟ آلما میگه نه آخه فکر می کنم بابا ناراحت میشه، چون بابا هم دوست داره پیش ما باشه گناه داره. آبان میگه پس من گناه ندارم؟ آلما میگه آخه من فکر می کنم تو برمی گردی. آبان میگه میخواستم برگردم اما نشد، بعضی وقتها یه اتفاقهایی میفته که مسیر زندگی پدر و مادرها از هم جدا میشه، آلما میگه ای کاش همه چیز مثل قبل می‌شد و تو و بابا با هم زندگی می کردید و عصرها با خاله بهار میرفتیم سرزمین عجایب. آبان میگه ای کاش، بعد مثال دندون شیری آلما رو می زنه که افتاد و یکی دیگه جاش درومد، ولی دندون بابا امیر که افتاد هنوز جاش خالیه و در نیومد، یه وقتهایی میشه یه وقتهایی نمیشه، آلما میگه ولی من میدونم تقصیر باباست که اون دفعه دل تو رو شکست گریه کردی. بعد قرار میذارن که فردا از مهد که میاد آبان بره دنبال آلما و ببره پیش خودش، آبان به آلما میگه که تو بزرگترین دارایی منی و من نتونستم مادر خوبی برای تو باشم. ببخشید.

اطهم با یه سبد گل میاد هلدینگ دیدن آبان، از دیدن دم و دستگاه و اتاق و جایگاه آبان شوکه میشه، آبان میگه آقای اطهم کارما رو می بینی؟ اطهم میگه این دیگه کارما نیست، دست خداست من اگه اونجا پامو نذاشته بودم بیخ ریش شما ، شما کجا اینجا کجا من وسیله بودم. آبان میگه واقعا نمیدونم چجوری ازتون تشکر کنم. اطهم اشاره به سبد گل میکنه و میگه خواهش میکنم این گل رو هم شما قبول کنید من میرم خونه ام، دور آنروز رو خط قرمز میکشم ثابت گوهر شناس بوده، شما رو از لای آهن قراضه های ما دید من کور بودم. آبان میگه برو سر اصل ماجرا. اطهم میگه شریفی وکیل من با بابک محمودی تو این پروژه بُر خورد، محمودی اومد با من سلام علیک کرد گفت من یه پروژه سنگین دارم جرثقیل ماشین سنگینش رو من دادم، آبان میگه پروژه کوهسار. اطهم میگه آفرین، ماشین سنگین و جرثقیل پروژه کوهسار رو من دادم اومدم پولم رو بگیرم گفتن بابک محمودی از اینجا رفته خانم اسفندیاری اومده جاش که نگو آبان خودمونه. آبان میگه به بچه های مالی میگم باهات تسویه کنن. اطهم میگه محمودی به من زنگ زد که پروژه رو متوقف کنم من براش دم تکون دادم اما من تو تیم توام لازم باشه پاچه اش رو می گیرم. آبان میگه لازم نیست ایشون اینجا کاری ندارن. اطهم میگه تو به کارما اعتقاد داری اونجا اونطور الان خدا ما رو گذاشته تو یه تیم عین دو تا حلقه زنجیر بشیم. آبان میگه پس امیدوارم حسابت رو هم کارما پر کنه. اطهم میگه سلام منو به همسرتان آقا امیر برسون اون وکیلت هم که بود صفحه اش رو بهم بده فالو کنم هر کاری داشتی در خدمتم و حامی توام. آبان میره تو فکر و میگه باشه.

مانی می خواد بره مدرسه میره به هدیه میگه هر دفعه انجمن اولیا مربی هاست هیچکدوم نمیایین مدرسه، هدیه بهش میگه باشه من حتما میام. سروش بیدار میشه. هدیه میگه بیا یه چیزی بخور رنگت پریده. سروش میگه رنگم واسه چیز دیگه پریده، هدیه میگه حتما بخاطر اینکه بیدار شدی دیدی من نرفتم. سروش میگه حتما واست سود داشته، هدیه میگه موندن و سر و کله با تو زدن چه سودی واسه من داره؟ هرچی که تو جیبت بود رو میزه هرچی هم که تو کله اته سر جاشه بردار هر کاری دلت می خواد بکن. سروش میگه می ارزید که واسه خاطر تو خودم رو تو دردسر بندازم؟ هدیه میگه دردسر منم یا تو؟ سروش میگه منکه خودم یه پا مصیبتم. هدیه میگه چی بگم که راضی بشی و بفهمی منو. سروش میگه فهمیدی فریبرز داداشمه گفتی یکی از این بخورم دو تا از اون. هدیه میگه جیبم که پره داره میریزه ازش. سروش میگه پس چرا موندی ، موندی بری انجمن اولیا مربیان مانی؟ هدیه میگه موندم تا حالیت کنم اونیکه خیال می کنی نیست. سروش میگه خیال چی؟ شما زن و شوهر شدید کسی نمیتونه بگه چیکار کنید چیکار نکنید، پس مدلت اینطوریه داداش بزرگه داداش کوچیکه خدابیامرز بابامون هم بود سراغ اونم می رفتی، باز شرف اونکه لب خط کنار خیابون وایمیسته. با این حرف هدیه عصبانی میشه و میگه الان چه زری زدی؟ بعد یکی میزنه تو گوش سروش و میگه اگه نرفتم بخاطر شرف و غیرتم بود وگرنه طوری میرفتم که دستت بهم نمی‌رسید. صدای زنگ میاد، هدیه میره در رو باز کنه می بینه کارگرها از طرف ثابت وسایل خونه آوردن. به سروش میگه بیا داداشت جهازت رو برات آورده. وسایل رو کارگرها گوشه حیاط می چینن و میرن.

خریداری از پروژه کوهسار میاد هلدینگ و از اینکه محمودی بهشون گفته هیچ مسئولیتی در قبال پروژه نداره شاکیه، آبان میاد و ازش دلیل عصبانیتش رو می پرسه، به آبان توضیح میده که محمودی آدرس اینجا رو داده بیاییم حق و حقوقمون رو بگیریم. آبان میگه شما برید همون جا و ما برای توضیحات میاییم اونجا. نماینده مال باختگان شرط میذاره که فقط دو سه ساعت اونجا منتظر می مونن. آبان میره سریع به فریبرز گزارش بده، فریبرز هم حالش اصلا خوب نبود ، می خواد بره یه کاری کنه اما آبان میگه من تنها میرم. فریبرز میگه تو حریفشون نمیشی ، آبان میگه می ترسم بیای یه اتفاقی برات بیفته بدتر بشه، فریبرز گوشزد میکنه که حتما با منصور بره و با توپ پر حرف بزنه و دست بالا بگیره.

آلما با امیر تو خونه بودند و امیر درباره محل زندگی جدیدش پیش مادربزرگش صحبت می کردند. آلما میگه به مامان نگیم که کجا میریم.

سروش میره قهوه خونه با کامرانی قرار داشته، بهش میگه چی شد به ما رسید قرار از نیاوران رسید به قهوه خونه؟ کامرانی میگه بستگی به محتوی قرار داره. سروش میگه من خلاف نمیکنما. کامرانی میگه آره دلارهای فریبرز رو هم من برداشتم؟ سروش میگه اونکه مال خودم بود از این جیب به اون جیب کردم. کامرانی میگه خوشم میاد یه راست رفتی سر اصل مطلب، من و بابک هم گفتیم قرار بذاریم تو به حقت برسی تو از جیب ثابت زدی اما ثابت دو برابرش رو از حلقومت کشید بیرون، سروش میگه به تو چه الان تو دلت به حال من می سوزه؟ کامرانی میگه من دلم برای ننه بابای خودم نمیسوزه چه برسه به تو. الان این وسط شانس آوردی یه دشمن مشترک پیدا کردی، تا به یه نون و نوایی برسی میخوای؟ سروش میگه چیکار باید بکنم؟ کامرانی میگه من و بابک خوردیم تو دیوار، ثابت نمیذاره کارمون رو بکنیم. تو یه سوراخ تو دیوار بکنی کافیه. یه کاری چیدم اگه انجام بدی میشی سهام داره هلدینگ ثابت، طرف حسابمون تو شدی. سروش میگه چرا باید بهت اعتماد کنم؟ کامرانی میگه برای اینکه من با عشق داداشم ازدواج نمی کنم. چند نفر رو نشون میده که قراره کارهای اجرایی رو انجام بدن و سروش فقط مدیریت میکنه، اونوقت میشه سروش ثابت. سروش راضی میشه و کل کار رو از کامرانی می پرسه اونم بهش توضیح میده.

آبان با منصور میرن سر پروژه، جمعیت زیادی اون جا بود، همه میریزن رو سر آبان و میگن این اومده جای محمودی. آبان میره بالای پله ها، منصور همه رو به سکوت دعوت می کنه، یه نفر بنزین میریزه رو خودش که آتیش بزنه. آبان توضیح میده که حق با آقای محمودی هست اون مسئولیتی نداره اما ایشون نرفتن و به دلایلی اخراج شدن که یکیش عدم شفافیت قراردادهای شماست. آبان توضیح میده که اگه من جای شما بودم به قیمت پایین ملک در اینجا شک میکردم که ملک متری ۷۰ تومن رو شما ۲۰ تومن خریدید و نپرسیدند چرا؟ الان موضوع قرادادهای شماست که یکطرفه و به نفع هلدینگ نوشته شده. شما هیچی تو قراردادتون ندارید. به وکیل مالباخته ها میگه که سهم با متراژ فرق میکنه و چرا تاریخ تحویل وجود نداره و بعد از همه میخواد که فردا ۸ صبح بیان تو کانکس تا قراردادها رو درست کنن. با رفتن مالباخته ها آبان که حس کرده محمودی همونجاست میره طبقه بالاتر و بهش میگه من به تو نمی بازم. محمودی میگه فکر می کنی برنده شدی؟ این تازه دست گرمی بود و خان اوله. آبان میگه چهارتا آدم بیچاره رو ترسوندن اسمش رو میذاری خان لابد میخوای فرش قرمز برات پهن کنیم برگردی همه چیز درست بشه. محمودی میگه اتفاقا قیامتی در راهه این یه نمونه کار بود. آبان میگه نمونه کارت خیلی مسخره است چرا فکر می کنی میذارم فریبرز رو بذاری لای کار. محمودی میگه فریبرز لای کار هست لازم نیست من کاری کنم. فکر میکنه من نمی دونم رسیده ته خط بد قماری کردی اسفندیاری، من جای تو بودم جوونیم رو نمیذاشتم پای آدمی که معلوم نیست چند وقت زنده است، آبان می پرسه تو مگه میدونی خودت چند وقت زنده ای؟ محمودی میگه من مثل اون بی معرفت نیستم اما مطمئنم اونقدر می مونم که روز خاکسپاریش تو رو با لباس سیاه ببینم. تو هم میدونی، بخاطر همین پاش نشستی منتظر اینی که سرش رو بذاره زمین مالش رو بکشی بالا، برای من ادای عاشقها رو در نیار.

شب آبان دو تا فنجون نوشیدنی میبره اتاق کتابخونه و از فریبرز حالش رو می پرسه، فریبرز میگه خیلی خوبم عشق کردم شنیدم امروز چیکار کردی و شرمندگی واسم موند که تنهات گذاشتم. آبان میگه تنها نبودم بودی اونجا و احساس کردم یه گوشه ای هستی و می بینی. فریبرز میگه جدا خیلی کیف داره آدم ببینه پشتش گرمه یه عمر تو این زندگی کلی آدم باهام بودن که یا کنارم بودن یا روبرو، امروز برای وجود تو دوباره سرحال اومدم و به خودم گفتم دمت گرم با این انتخابت، آبان میگه انتخابت برای چی؟ فریبرز میگه نمیدونم خودم که هنوز جواب نگرفتم. آبان میگه مگه چیزی پرسیدی؟ فریبرز میگه یعنی یادت رفته؟ آبان میگه تو فرض کن آره، بعضی کتاب ها رو میشه چندبار خوند و بعضی از فیلم‌ها رو هم میشه چند بار دید، بعضی آهنگ ها رو چندین بار گوش کرد، بعضی از حرفها رو هم چندین بار شنید. فریبرز میگه خب پس دوباره می پرسم، حاضری الان که دوباره تو وجود من تونستی یه نوری درست کنی بمونی و روشنش کنی حاضری کنار من بمونی تو قفسه عشق من خیلی وقته خالیه حاضری بمونی و پرش کنی عشق من باشی؟ برعکس همیشه که سکوت نشانه رضایت هست من فکر نمی‌کنم این سکوت نشونه ای از رضایت باشه، دقت که میکنم حق داری چون وقت زیادی برای من نمونده. آبان میگه این ربطی به این موضوع نداره و تردید من برای این بود که می خواستم بهتر بشناسمت. فریبرز میگه حالا شناختی؟ آبان جواب میده شاید حتما بیشتر از قبل. فریبرز میگه این یعنی الان منو پذیرفتی؟ نمی خوام مجبورت کنم به گفتن چیزی که برات سخته. بعد بلند میشه و از کشوی میزش یه جعبه در میاره و به آبان میگه اینو تو سفر از من قبول نکردی البته حق داشتی رفتارم خام و احمقانه بود اما خب اینبار از اعماق وجودم بهت تقدیم میکنم اگه برش داری به زندگی بی معنی من معنا میدی اگه هم قبول نکردی، آبان میگه هیس و جعبه هدیه رو باز میکنه و میگه قشنگه. یه جفت گوشواره با جواهر قرمز بود، آبان میندازه تو گوشش و می پرسه چطوره؟ فریبرز میگه خیلی قشنگتر شد وقتی تو گوشِته، بعد از فریبرز میخواد اون یکی رو خودش براش بندازه، فریبرز گوشواره رو می گیره و میگه من احساس می کنم دوستت دارم.

شب وقتی امیر خواب بود آدمهای کامرانی می‌ریزند تو خونه و بالا سر امیر ، امیر شوکه میشه که شما کی هستید؟ بهش میگن تو خونه چی داری؟ خونه رو می‌گردن می بینن هیچی تو خونه نداره طوری امیر رو می زنن که دستش می شکنه، امیر همونطور میره اتاق آلما می بینه که آلما رو دزدیدن بردن….

دانلود سریال آبان قسمت ۱۳

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا