هنریویدئو

خلاصه داستان قسمت ۴۳ سریال ناریا + دانلود قسمت ۴۳ سریال ناریا از شبکه یک

خلاصه قسمت چهل و سوم لینک دانلود ۴۳ سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باند‌های تبهکاری و کلاهبرداری می‌شود. داستان از جایی آغاز می‌شود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا می‌کند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقه‌مند می‌شود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامه‌ها می‌شود.

دانلود قسمت ۴۳ سریال ناریا

https://telewebion.com/episode/0x13630e6e

خلاصه داستان قسمت ۴۳ سریال ناریا

سامان در حال بردن ترانه و ترنم به فرودگاست تا اونارو از مرز خارج کنه و بفرستتشون به استانبول پیش عموشون. تو مسیر ترنم به سامان میگه اگه قلاویز با مامان درباره این پول‌هایی که پیش ماست قبلا صحبت کرده باشه ناراحت میشه که چرا به اون چیزی نگفتیم نظرت چیه که به مامانم بگیم؟ سامان میگه شماها اصلاً خودتونو درگیر این چیزا نکنید من مطمئنم که به کتایون چیزی نگفته ترانه بهش میگه اگه چیزی می‌دونی خب به ما هم بگو داداش، مارو از این فکر و خیال در بیار سامان بهشون میگه چون خود کتایون هم دنبال این پولاست این پولا مال کتایونه آنها جا می‌خورند و ازش می‌پرسند که ماجرا چیه؟ سامان بهشون میگه داستانش مفصله و البته مثبت ۲۳ سال! ترانه بهش میگه چرا نباید ما از این قضیه خبر داشته باشیم؟ سامان بهشون میگه به خاطر اینکه همین الان برای رفتن به استانبول احتیاج دارین که عموتون اونور بیاد دنبالتون و خودتون اجازه خروج از کشور ندارین! شماها خودتونو درگیر این مال و اموال کتایون و قلاویز نکنید برین به کار و زندگیتون برسین. ترانه از سامان می‌پرسه داداش تو هم تو همین قضیه هستی؟ او تایید می‌کند.

مژگان وقتی می‌فهمه که حشمت چه بلایی سر خودش آورده به بیمارستان پیش فروغ میره که با دیدن وضعیت او جا می‌خوره. او تو حیاط با زهره مددکار ستاره در این باره صحبت میکنه و بهش میگه فکر نمی‌کردم حال فروغ به خاطر بلایی که حشمت سر خودش آورده انقدر بد بشه اونم با بلاهایی که سرش اومده بود. زهره بهش میگه بحث دله دیگه دوست داشتن همچین چیزیه آدمیزاد حتی اگه کنار سنگ هم اموراتشو بگذرونه بعد از یه مدت به اون سنگ دل می‌بنده و بهش عادت می‌کنه طبیعیه که همچین واکنشی از خودش نشون بده! سپس مژگان درباره زنگ زدن سامان بهش با زهره صحبت می‌کنه او از شنیدن این خبر جا می‌خوره بهش میگه که شماره شمارو از کجا گیر آورد؟ چی می‌گفت؟ مژگان میگه معلومه وقتی گوشی آمینو هک کرده بوده از همون طریق به شماره منم دسترسی پیدا کرده بهم می‌گفتش که کار هروئین زیر سر اون نبوده. زهره جا می‌خوره و میگه مگه میشه؟ واقعاً؟ مژگان تایید می‌کنه و میگه خیلی پافشاری داشت که این قضیه هروئین زیر سر اون نیست و می‌گفت من فقط می‌خواستم زمیناشو بالا بکشم که همین کارو کردم دیگه گذاشتن هروئین تو وسایلش به درد من نمی‌خورد، بعد از صحبت کردن درباره این موضوع بهش میگه من عکس سامانو که از طریق ستاره بهش رسیدیم دادم به پلیس و اونا هم گفتن عکسشو به تمام نهادها داده و دنبالشن.

سعدیه تو دبی به هوژان زنگ می‌زنه و با ترس و استرس و گریه بهش میگه که خبری از فواد نیست هوژان و سوران حسابی نگران شدن و ازش درباره وضعیت اونجا می‌پرسن هوژان ازش می‌خواد تا بیاد ایران پیششون چون اونجا تنهایی از دستش کاری بر نمیاد و در آخر بهش میگه که اگه یک درصد اون چیزی که تو ذهن منه حقیقت داشته باشه و به خاطر کارخونه فوادو گرفته باشن جون تو هم در خطره! و به سعدیه میگه باید بیای ایران سعدیه بهش میگه مگه تو کارخونه چه خبره؟ هوژان میگه هیچی فقط یه فرضیه ست درباره همکاری که می‌خواستیم داشته باشیم اما سعدیه قبول نمی‌کنه و میگه تا خبری از فواد نشه من نمی‌تونم بیام ایران. بعد از قطع تماس سوران ازش می‌پرسه فواد درباره چیزی که می‌خوای تولید کنی خبر داشت؟ او بهش میگه نه چیزی نمی‌دونست ولی به صورت کلی می‌دونست که به جز مدارها چیز دیگه‌ای هم تولید می‌کنم. تو دبی اسرائیلی‌ها که تمام تلاششونو می‌کنند تا بفهمن تو کارخونه ناریا چه خبره، دزدیدن فواد کار اوناست. سردستشون میره پیش فواد و ازش می‌خواد تا بگه هوژان تو کارخونه ناریا چی داره تولید می‌کنه؟

فواد که کلی شکنجه شده بهش میگه من که بهتون گفتم مدارهای الکترونیکی. اونا وقتی هرچی می‌پرسن ازش می‌بینن که فقط حرف خودشو می‌زنه او کلافه میشه و به آدم‌هاش میگه دارویی بهش تزریق کند اما وقتی بعد از تزریق دارو هم فواد فقط حرف خودشو می‌زنه او به هم می‌ریزه و بهش میگه وقتی حالش بهتر شد صدام بزنین و از اونجا میره. زهره رفته پیش ستاره و باهاش حرف می‌زنه ستاره باهاش درد و دل می‌کنه و از اومدن سامان تو زندگیش میگه. زهره اونو آروم می‌کنه و دلداریش میده و میگه تو باید الان خوشحال باشی که خیلی زود فهمیدی سامان چه جور آدمیه و تو مطمئن باش که بالای دار نمیری تو بی‌گناهی بهت قول میدم! اون سامان هم پیدا میشه. سامان رفته سراغ مستانه و فرزام و دو نفر دیگه سپس باهاشون صحبت می‌کنه و میگه می‌خوام یه کاری کنم یه دزدی بزرگ  فکراتونو بکنین اگه باهام همراه هستین عصر سر ساعتی که بهتون میگم بیاین کافه، اونجا بهتون نقشه‌مو بگم.

همه عصر تو کافه جمع شدن و سامان باهاشون حرف می‌زنه و میگه ماجرا از این قراره که می‌خوایم از کارخونه ناریا که توسط هوژان مدیریت میشه یه چیزی بدزیم اما نمی‌دونیم چیه! مستانه بهش میگه اون یه اژدهاست هرچی هست خیلی بزرگه سامان میگه اگه تو این ماجرا باهام هستین باید تا دو ماه حتی بدون من آب هم نخورید و از همه چیتون با خبر باشم و گوش به فرمان من باشین. بعد از رفتن آنها خسرو میره پیش سامان و از نگرانیش بابت او میگه و ازش می‌خواد بره با همه کسایی که داره باهاشون کار می‌کنه حرف بزنه اینجوری نباشه که کارشون باهات تموم شد بزارنت کنار و تو رو از میان ببرن! من خیلی می‌ترسم و نگرانتم و باهاش حرف میزنه….

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا